Tuesday, August 29, 2006
آرزوی من اين است که آنها در مقابل دادگاه قرار بگيرند
Posted by Farzin Asefi at 10:38 AM 0 comments
Monday, August 28, 2006
کسان و ناکسان
شهریور ۱۳۶۷ و آنان که روان واژه ها بودند
مانی
mani@nevisa.de
شهریور ۱٣۶۷ ماه کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی به دست حکومت اسلامی در ایران بود. چند ده هزار زن و مردی که در آن ماه خونین اعدام و یا تیرباران شدند، همچون شما بودند، همچون تو، من، و ما. آنان در راه آزادی ایران گام نهاده بودند، برای عدالت و شادی رزمیده بودند، علیه جنگ بودند و برای صلح، کوشندگان برابری همه جانبه ی زنان و مردان در ایران بودند. آنان می خواستند کشور خود را از چنگ خونین روحانیون مسلمان و دار و دستهی چماقدارش رها کنند. روح الله خمینی (آن خون آشام فراموش ناشدنی تاریخ معاصر ایران) به اتفاق قشر روحانیت حاکم بر کشور، دستور قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کردند تا به گمان خود ملت ایران را از سرمایههای معنوی و فکری اش محروم کنند. تحلیل چگونگی آن فاجعه ملی بر عهده ی تحلیلگران مباحث سیاسی ایران است. آنچه که در اینجا به آن اشاره می توانم کرد، حضور تعدادی شاعر، نویسنده و هنرمند خوشفکر اما کم نام یا گمنام در میان آن درخون تپیده گان است. از آن میان می توانم به رفیقی اشاره کنم بنام محمد دریاباری که در دهه ی چهل برخی از شعرهایش در مجلات آنزمان منتشر شده بودند. او را از نزدیک می شناختم. چندسالی از من بزرگتر بود. بسیار خوانده بود و مهربان، ادب شناس و پایبند به انسان و ایران و زحمتکشان بود. از خطه ی خزر آمده بود و با خانوادهاش در تهران می زیست. ادبیات و سیاست دغدغه ی روزمرهی او بودند. عینک ته استکانی را بر سیمای کشیده و خندانش جابجا می کرد و از تئودراکیس و شاملو و نرودا سخن می گفت. از کتاب «آزادی یامرگ» نوشته ی نیکوس کازانتزاکیس که سرگذشت مبارزات آزادیخواهانه ی مردم جزیره کرت (یونان) حرف میزد. محمد از دوستان نزدیک مرتضا میثمی بود. میثمی – که او هم در زندان جمهوری اسلامی اعدام شد – شعر می گفت و اهل تئاتر بود. از آن قزوینی های شجاع و پرخوانده که در تحلیل ادبیات جانبدار و پرولتری تبحری خاص داشت. محمد از دیدارهایش با مرتضا میگفت و نامه ها و نقدهای او را بر شعرهای بشدت سیاسی آن روزهای من برایم می آورد. سال ۱٣۶۲ با نظر مشورتی محمد دریاباری زندگی مخفی را پیش گرفته بودم. به تهران رفته بودم و روزهای بسیار دردناک و تلخی را می گذراندم که در عین حال سرشار از سرزندگی، تلاش سیاسی، کار در کارگاه، و سرودن شعرهای تند سیاسی با پسزمینه ی سرخ بودند. جوانی بود و انرژی پایانناپذیر. پس از کار بدنی توانفرسا، وقتی از کارگاهی در شرق تهران به مخفیگاه برمی گشتم، تازه کار ارتباط با رفقایم شروع می شد. محمد را در چنین اوضاعی می دیدم. در دیدارهای شتابزده و کوتاه خیابانی ، و یکی دوبار هم در خانه ی دوستی مشترک و یا در محفی گاه خودم. بهادر ملکی هم بود. مرد کهنسالی که ادبیات و سینما و نقاشی را به کمال می شناخت و از جوانسالی وارد مبارزه ی سیاسی علیه شاه و سپس خمینی شده بود. من هرگز مرتضا میثمی را ندیدم اما او در دیدارهای محمد و بهادر با من حضوری قاطع داشت. نظرات و نقدهای تشویقآمیزش بر شعرهای من را توسط محمد برایم می فرستاد. می خواندیم و در همدلی به نکات و جزئیات آن می پرداختیم. محمد پاسخها وشعرهای تازه ی مرا برای او می برد. مرتضا در تهران مخفی بود. بهادر و محمد سعی داشتند ردهای زندگی تشکیلاتی را از دور و بر خود پاک کنند. من به هر پناهگاه تازهای که وارد می شدم، دنبال جائی برای پنهان کردن شعرهائی بودم که پیاپی می آمدند و می نوشتم. بحث ادبی ما چهارتن در بارهی رابطهی ادبیات با مبارزات سیاسی، با زندگی، با زحمتکشان، و با روشنفکران بود. البته دیدگاه من که جوانترین آنها بودم و خوی سرکش وشهرستانی داشتم با برخی دیدگاههای خشک و یکسویه متفاوت بود اما در بسیاری از بنایانهای نظری ، همنظر آنان بودم. این گفتگوها مرا زنده و شاداب نگاه می داشت، نیرومند و تسلیم ناپذیر و پرامید. یکایک ما سرچشمه ی انرژی و امید و تلاش بودیم، یکایک ما با شعر و هنر و کلمه سروکار داشتیم. در سال ۱٣۶٣ مرتضا را گرفتند و کمی بعد در زندان کشتند. او به خوبی در زیر شکنجه ها مقاومت کرده بود، و ردی از یارانش به شکنجه گران نداده بود. در سال ۱٣۶۷ محمد دریاباری را که سالی پیشتر گرفته بودند در زندان تیرباران کردند. آوازه ی دریاباری که تا دم مرگ مقاومت کرده و شکنجه گران و بازجویانش را از کسب اطلاعات در بارهی همرزمانش ناامید کرده بود، به نیکی در صحنه سیاسی پیچید. چندین و چندسال بعد بهادرملکی که توانسته بود از تعقیب حکومت اسلامی جان به در ببرد و در آلمان پناه گزیند به سرطان دچار شد. به استانبول رفت. فرزندان و بستگانش از ایران آمدند. آنها را دید و همانجا مرد. گور او در یکی از گورستانهای استانبول است. من ماندهام. اگر محمد و مرتضا لب می ترکاندند، بی گمان من از نخستین کسانی می بودم که دستگیر میشد. زندگی امروز من مدیون امانت داری و رازداری آن شیرمردان در برابر جانیان اوین است. ماندهام تا به اکنون . و ۲۲ سال دوری از میهن. در این ۲۲ سال بسیاری از چیزها عوض شدهاند. چهره سیاسی جهان تغییرات شگفتی یافته است. جغرافیای ملل به هم خورده است، بخشی از حکومتها و نظامهای دیکتاتوری چپ وراست به زباله دان تاریخ افتادهاند. مبارزانی فروافتاده و چالشگرانی نوین سربرداشتهاند، گروهی از تبعیدی نمایان در برابر رژیم اسلامی ایران زانو زده و در حال رفت و آمد به ایراناند. برخی از آنان سرگرم خوشوبش و داد و ستد با قاتلان و سرکوبگران ایران هستند، شماراندکی از «اهل قلم» از واژه های آزادی ،عدالت و برابری وحشت دارند و سرشان را دزدیدهاند که چند سال آخر عمرشان را به عافیت بگذرانند... تنها چیزی که عوض نشده و تاریخ هم قادر به فراموشی آن نیست همانا فاجعهی ملی سال ۱٣۶۷ در ایران است. سال خون، سال اشک، سال بد، سال کشتار، سال اهریمنی، سال خونخواری دراکولاهای اسلامی و روحانیون ملعون و ایرانی کش. حالا، هربار که سال به شهریور می رسد، سیمائی خونین اما شکفته دارد. تسلیم شدگان، زانوزدگان، خودفروختگان، ترسیدگان، خستگان و... ازیاد می روند اما دریاباریها، میثمیها و ملکیها و... که عشق خود به ایران و انسان و آزادی را با زندگی خود امضاء کردند فراموش نخواهند شد. شهریور هرسال، نه تنها نام آنان را همچون رگههای نور از برابر دیدگان ما عبور می دهد، بلکه نام و یاد دهها هزار ایرانی فرهیخته و پاک را که طی ربع قرن اخیر به دست آخوندها و ایادیشان کشته شدند از خاطر ما، و از حافظه ی تاریخ گذر می دهد. برای ترسیم فضای آن روزها، یکی دوشعر از سرودهای مخفی گاه را در این جا بازنشر میدهم.
Posted by Farzin Asefi at 10:54 AM 0 comments
Sunday, August 20, 2006
مرگ در ۲۸ مرداد: شعبان جعفری
شعبان جعفری، زورخانه دار و باستانی کار ايرانی که بيشتر به خاطر حضورش در حرکات سياسی شهرت داشت، در اولين ساعات ۲۸ مرداد 1385 خورشيدی، در هشتاد و پنج سالگی در لس آنجلس درگذشت؛ درست در سالگرد روزی که پنجاه و سه سال قبل سرنوشت سياسی وی به آن بسته شد
شعبان جعفری قهرمان چرخ در وزرش سنتی زورخانه ای ايران بود که در عالم لات ها و محله گردان های نيم قرن پيش تهران به "شعبان بی مخ" و يا "شعبان درخونگاه" شهرت داشت. وی به علت نقشش در هواداری از سلطنت در جريان کودتای ۲۸ مرداد که منجر به سقوط دولت دکتر محمد مصدق شد، شهرت گرفت و تصاوير او در برخی نشريات جهانی نقش بست
در همين نقش زمانی که شاه سابق ايران، سه روز پس از کودتا از رم به تهران برگشت، شعبان جعفری به استقبال وی رفت و در حالی که پرچمی در دست گرفته و شعار می داد، تا کاخ سلطنتی شاه را اسکورت کرد. از همين رو مدت کوتاهی خود را شعبان تاج بخش [در بعضی اسناد سازمان های اطلاعاتی نوشته شده شعبان افتخاری] نام نهاد، اما با تذکرات بعدی به نام فاميل سابق خود اکتفا کرد و به دستور پادشاه يک باشگاه ورزش باستانی به شکل سنتی به نام وی ساخته شد
زندگی پر ماجرای شعبان جعفری که حدود بيست سال قبل از مرگ آن را برای خانم هما سرشار روزنامه نگار ايرانی بازگفت، به صورتی کتابی در آمد که در ايران هم سه ناشر همزمان به چاپ آن دست زدند وهزاران نسخه از آن برای نسل تازه ای که تنها نامی از شعبان بی مخ شنيده بود، تصوير ديگری بازگشود. تصوير زندگی کسی که همانند بسياری از چهره های سياسی دوران آزادی های دهه بيست خورشيدی نامش با افسانه ها و تخيل هايی در هم آميخته بود که وی کوشيد آن را در خاطرات خود تصحيح کند
از جمله پرمساله ترين و نقل شده ترين بخش از زندگی شعبان جعفری روز کودتای بيست و هشت مرداد 1332 خورشيدی بود که در منابع مختلف سياسی از وی به عنوان يکی از عوامل اصلی آن روز نام برده شده، با اين تاکيد که وی در اجرای برنامه های کودتا و بسيج مردم محلات جنوبی شهر، نقش دست اولی داشته است. به ويژه که عکس های بسياری از وی در حال جدال های خيابانی عليه گروه های ملی و چپ به يادگار مانده بود
اما آقای جعفری در کتاب خود بازگفت که در روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا حدود ظهر در زندان شهربانی بوده و زمانی از بند رها شده که کودتا به نتيجه دلخواه خود دست يافته بود
با اين حال بخش هايی که وی نتوانست انکارش کند مبارزات خيابانی عليه روزنامه ها و دفاتر احزاب سياسی و حضورش در حاشيه محاکمه دکتر حسين فاطمی، وزير خارجه دولت دکتر مصدق، بود. تنها عضوی از کابينه ملی که دادگاه نظامی وی را محکوم به اعدام کرد. در آن زمان به تاکيد شاهدان و نوشته روزنامه های وقت شعبان جعفری و نوچه های وی به متهم بيمار موقع خروج از دادگاه حمله بردند و با چاقو قصد کشتن وی را داشتند که منجر به زخمی شدن خانم سلطنت فاطمی خواهر حسين فاطمی شد که برای نجات جان برادر خود را هايل کرد
به جز قتلی که در روزگار جوانی وی بدان متهم شد، چاقوکشی ها و حملات در راس گروه های فشار به دفاتر و محل اجتماع گروه های سياسی – به ويژه حزب توده – از نقاط تاريک زندگی شعبان جعفری است که در اين ميان بخش مربوط به مضروب کردن دکتر فاطمی به علت وجود شاهدان و عکس ها جای انکار نداشت
فعاليت مذهبی
آقای جعفری چنان که در خاطرات خود بازگفته است، مانند بسياری از لوطيان محلات تهران در قالب دسته های عزاداری فعاليت داشت و از مريدان نواب صفوی و از اعضای فدائيان اسلام شده بود. بعد از بازگشت آيت الله کاشانی از آخرين تبعيد [۱۳۲۹ خورشيدی] به جمع اطرافيان وی پيوست و از همين رو در ابتدای کار نهضت ملی کردن نفت با دولت دکتر مصدق تضادی نداشت و تنها عليه گروه های سياسی فعاليت می کرد
اما با آشکار شدن اختلافات دربار با دولت و همزمان با تضادهائی که بعد از حادثه سی تير ۱۳۳۱ بين آيت الله کاشانی، حسين مکی و مظفر بقائی با دولت مصدق اتفاق افتاد، جعفری همان جناحی را برگزيد که تا آخر عمر بدان وفادار ماند: جناح سلطنت
بعد از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ دولت های وقت به جمع آوری لوطيان و جاهلان شهر پرداختند و لوطيان و جاهلان مشهور مانند مهدی رمضان يخی و مهدی قصاب و همتايانشان از اعتبار و نفوذی که داشتند دور ماندند و شعبان جعفری هم تنها به اداره باشگاهش محدود ماند
هم محله شاهشعبان جعفری متولد محله درخونگاه از توابع سنگلج در قلب شهر تهران بود و از اواخر دهه بيست، وقتی از از يک دوره تبعيد به تهران برگشت در همان جا ساکن ماند و باشگاهش در همان محل بود. وی خود را با ديگر نامداران اين محله قديمی مقايسه می کرد؛کسانی مانند آيت الله محمد طباطبائی [از سران مشروطيت] آيت الله شريعت سنگلجی [ از استادان به نام و نوانديش فقهی] و رضا شاه [ که قبل از کودتای سوم اسفند در آن محله می زيست]
وی در شروع خاطراتش خود را متولد فروردين ۱۳۰۰ خورشيدی معرفی می کند و می گويد "من بچه تهرانم، محله سنگلج، خود سنگلج، محمدرضا شاه هم در همين محله به دنيا آمد، خانه رضا شاه هم همان جا بود، محل باجی مالوها يا محله روغنی ها."
شعبان جعفری اعتقادات شديد مذهبی داشت و آن طور که اطرافيانش می گويند نماز و روزه اش تا آخرين سال حيات هم قطع نشد. او برگزاری عزاداری دهه سوم محرم را از وظايف خود می دانست و در سال های دور دسته بزرگی داشت که معمولا بر سر ترتيب حرکتش با دسته های بزرگ ديگر بازار و ميدان به سرکردگی طيب و ديگر جاهلان معروف تهران درگيری های رخ می داد
نزديکان آقای جعفری می گويند که وی در طول بيست و هفت سال زندگی در لس آنجلس هم به وظايف اعتقادی خود عمل می کرد، و در حالی که سال ها بود که پير و فرتوت شده بود اما از نوع زندگی مطلوب خود در ميان ورزشکاران و لوطيان که فرهنگ و زبان مخصوص محلات جنوبی تهران را داشتند، دست نشست
خط آخر
وی با آن که سواد چندانی نداشت اما در سخن گفتن ماهر و شيرين زبان بود.در سال هايی که باشگاهش يکی ازمراکز ديدنی تهران به حساب می آمد و ميهمانان عالی رتبه حکومت در آن جا به تماشای ورزش باستانی ايرانيان می رفتند، معمولا در پايان مراسم خود سخن می گفت و مانند يک برنامه چرخان رسانه ای در اين کار مسلط بود
آخرين کار زندگی بود، حاضر شدن در مقابل دوربين سهراب اخوان فيلمساز ايرانی بود که می خواست فيلمی از زندگی شعبان بسازد. فيلمی که نام آن را "خط آخر" داده بود
مرگ وی در روز ۲۸ مرداد همزمان باسالگرد کودتائی که نام وی را مشهور کرد، پايان زندگی پرماجرای يکی از بازيگران سال های پرآشوب سياسی تاريخ ايران بود، روزگاری که هنوز روابط سنتی در محلات وجود داشت و لوطيان و زورخانه کاران، محلات را می گرداندند و از همين رو حکومت ها ناگزير به پذيرش نفوذ آنان بودند و در مقاطع لازم از آنان و گروه های فشاری که تشکيل می دادند به نفع خود بهره می بردند
Posted by Farzin Asefi at 10:48 PM 0 comments
Friday, August 11, 2006
مهاجرت به نروژ
· اقامت
· پناهندگی
· بعد از دریافت جواب منفی
· قوانین و مقررات درجامعه نروژ
· بهداشت و درمان
· آموزش و پرورش
· پناهجویان زیر 18 سال
Posted by Farzin Asefi at 11:43 AM 0 comments
اندوهنامه شا ملو با صدائی در تبعید
به یاد قربانیا ن جنایت جمهوری اسلامی و جانبا ختگان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستا ن و پائیز ۱۳۶۷ اندوهنامه شاعر را با ز خوانی کرده ام :
جخ امروز از مادر نزاده ام ....
این شعر از جمله سرود ه های احمد شاملو در ترسیم و توصیف فضای مرگبار آن روزگار سیاه و درنگ شا عر در قصه پر غصه ایران است
بازخوانی شعر و ضبط آن روی یکی دو نوار صوتی توسط من به تابستا ن ۱۹۹۴ بر می گردد. آ هنگ متن بازخوانی شعر از میان ساخته های هنرمندانه کورش یغمائی هنرمند سال های دور برگرفته شده. ساخته هائی که به گمانم در سال ها ی هفتاد خورشیدی و در یک کاست با عنوان دیار در آ مده بود
بشنويد
احمد شیرازی
Posted by Farzin Asefi at 11:37 AM 0 comments
آقایان مهدی کروبی، محمد رضا خاتمی و محمد سلامتی
رضا اکرمی
خانم سمیه بینات در نامه به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد می نویسد
«در تاریخ ۷/۵/٨۵ عده ای ناشناس و مسلح پس از بازرسی کامل منزلمان، احمد باطبی را بازداشت کردند و به مکان نامعلومی منتقل کردند. همسرم اعلام کرد که از همان لحظه بازداشت اعتصاب غذا خواهد کرد. تلاشهای من و وکیل وی تاکنون برای مشخص شدن وضعیتش و ملاقات و یا تماس تلفنی با او بی نتیجه مانده است. با توجه به وضعیت جسمانی احمد باطبی به شدت نگران وی هستم
اطلاعیه آقای دکتر حسام فیروزی پزشک معالج احمد باطبی در خارج از زندان، می گوید : «امروز 15/5/85 نهمین روز دستگیری و همچنین نهمین روز اعتصاب غذای احمد باطبی است
من به عنوان یک پزشک مستقل که درمان احمد باطبی را در خارج از زندان به عهده داشتم لازم می دانم در رابطه با وضعیت جسمی احمد باطبی نکاتی را ذکر نمایم
۱- احمد باطبی به دلیل بیرون زدگی دیسک های کمری (۴ و ۵ کمری) که در اثر ضربه ایجاد گردیده نیاز به فیزیوتراپی دائم، دارو درمانی و بررسی بیشتر جهت عمل جراحی دارد و در صورت عدم درمان و ادامه اعتصاب غذا منجربه فلج کامل حسی – حرکتی در اندام تحتانی می گردد
۲- بالا بودن هموگلوبین خون (۱۷) که نرمال آن بین ۱۲ تا ۱۴ می باشد که در صورت ادامه اعتصاب غذا منجر به تصلب شرایین و در نهایت منجر به حمله قلبی می گردد
٣- بالا بودن کلسترول، اسید اوریک و تری گلیسیرید که در صورت عدم درمان باعث تاثیرات غیرقابل برگشت بر روی ارگانهای حیاطی بدن همچون کلیه، کبد و قلب می شود
۴- خون ریزی کلیه که احتمالا می تواند ناشی از بالا بودن هموگلوبین خون و یا وجود سنگ کلیه باشد و نیاز به بررسی بیشتر جهت یافتن علت اصلی این خون ریزی وجود دارد
۵- ورم معده و زخم اثنی عشر که این نیز همچون موارد بالا می تواند وخیم تر گشته باعث سوراخ شدن معده و یا اثنی عشر گردیده و ایجاد خون ریزی داخلی نماید
با توجه به نکات بالا لازم می دانم در خصوص وجود بیماری های متعدد جسمی آقای احمد باطبی به تمام مسئولان و پزشکان درون زندان هشدار دهم در صورتی که اعتصاب غذای ایشان پایان نپذیرد و جهت ادامه درمان به خارج از زندان منتقل نگردد خدای ناکرده ایشان سرنوشتی هچون زنده یاد اکبر محمدی پیدا خواهد کرد، جان انسانی در خطر است و تا واقعه غیر انسانی دیگری رخ نداده به وضعیت احمد باطبی رسیدگی شود
بدنبال بازداشت مجدد آقای باطبی واکنشها در هر سو بویژه از طرف گروه ها و محافل مدافع حقوق بشر ، احزاب ،سازمانها و شخصیتهای سیاسی –اجتماعی اپوزیسیون و منتقد رژیم جریان یافته است و هر چند هنوز جا دارد این تلاشها از حد موضعگیری و اعلام محکومیت سران و دستگاه امنیتی، «قضائی » جمهوری اسلامی فراتر رفته و از هر طریق ممکن عوامل سرکوب را ودار به عقب نشینی نماید ،اما بر کسی پوشیده نیست که چنین تلاشهائی هر گاه با دو نیروی مهم مؤثر در تحولات داخل کشور توأم نگردد ،نقش باز دارنده محدودی خواهد داشت
نیروی اول ،به جنبشهای آزادیخواهانه مردم ،بویژه پیشگامان سالهای اخیر ،دانشجوان ،زنان ،روشنفکران ، نویسندگان، وکلای مستقل، روزنامه نگاران و کارگران مربوط می شود که با تحمل هزینه های سنگین همواره مشعل مبارزه علیه استبداد و خود کامگی را بر افراشته اند؛ با درک محدودیتها و دشوارها، مبارزه ای طولانی و پر فراز و نشیب را پیش می برند، اما بر کسی پوشیده نیست که در تعادل نیروی کنونی هنوز حرف اول را دستگاه سرکوب می زند که امکان تجمعات حق طلبانه و کاملا مسا لمت آمیز را از آنها سلب نموده و تمام راههای تماس و ارتباط این نیرو را با اکثریت مخالف، اما ساکت مردم ،سد نموده است .اما علیرغم تمام این موانع از آنجا که نیروئی است اصیل ،مستقل و متکی بر مبارزه و امکانات خود ،بسیاری از ناممکن ها را ممکن ساخته است و بدون تردید تلاشهای کنونی آنها برای آزادی همه زندانیان سیاسی و بویژه احمد باطبی که در شرایط کاملا خطر ناکی قرار دارد، حائز اهمیت بسیار است
و اما جایگاه نیروی دوم ،که طی دهه اخیر، همچون شریک دزد و رفیق قافله در تحولات سیاسی نقش ایفا ء نموده است، نیز نباید از نظر دور داشته شود
از زمان نشستن محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری تا به امروز، با هر موقعیتی که احزاب و جریانات مدافع این جناح در جمهوری اسلامی داشته اند ، سرکوب ها و محدودیتها به جناح مقابل آنها نسبت داده شده به طوری که حتی در مطبوعات اپوزیسیون نیز این امر جا افتاده است که ارگانهای سرکوب در برگیرنده جناحی از رژیم اند و حتی اصطلاح« لباس شخصی ها» نیز چنان جا باز کرد که گوئی نهادی خارج از اندام های انتظامی و امنیتی «نظام» اند و گویا خارج از دایره صاحبین همین نظام می توان ارگانی آنهم از نوع امنیتی و نظامی آن را ایجاد نمود
این تصور باعث شده است تا نیروی موسوم به اصلاح طلب در حکومت گریبان خود را از پاسخگوئی به موارد نقض حقوق بشر و در این مورد معین ، بازداشت، شکنجه و حتی قتل دگر اندیشان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مطبوعاتی رها کرده و این در حالی است که در مواردی که همین محدودیت ها و بگیر و ببندها دامن افراد و شخصیتهای « خودی » را به هر دلیل گرفته است، بالآخره در چانه زنی های درونی چاره کار دیده شده است و در اکثر موارد خوشبختانه به آزادی فرد زندانی ختم شده است
می دانیم که شما آقایان، کروبی، خاتمی و سلامتی دبیران سه حزب اصلی درون رژیم به دلیل اولویت حفظ نظام اسلامی بر مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران نه تنها اعتماد میلیونی مردم را از دست داده اید، بلکه امروز از ارگانهای اصلی تصمیم گیری رژیم نیز تا حدودی بدورید، اما همانطور که پیشتر اشاره رفت در مواردی توانسته اید در چانه زنی های درونی، برخی امتیازات را از رقبای خود بگیرید، آ یا جان د ه ها زندانی سیاسی که به نظر می رسد همچون قربانیان قتل عام سال ۶۷ – که از قضای روز گار این روزها در هیجد ههمین سالگرد آن جنایت قرار داریم – قرار است گرو گان نا بخردیهای حکام مسلط بر نظام شما باشند ،ارزش آن را ندارد که دامن به دفاع از آنها «آلوده» کنید. و برای رهائی احمد باطبی، اسماعیل جمشیدی روزنامه نگار، مانا نیستانی، رامین جهانبگلو استاد دانشگاه، ،ناصر زرافشان عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل پرونده قتلهای زنجیرهای و ده ها و صدها زندانی دیگر که به جرم دگراندیشی و یا در ارتباط با وقایع اخیر آذربایجان، خوزستان، بلوچستان و کردستان دستگیر شده اند، از امکانات خود استفاده کنید
پرونده قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ هنوز روی دست شما به عنوان بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی است و متأسفانه تا کنون هیچ تلاشی هم از جانب شما برای تعیین جایگاه خود در قبال این فاجعه بزرگ قرن معاصر ایران انجام نداده اید، نگذارید بار دیگر اگر چه در ابعادی متفاوت، با سکوت و یا عدم بکار گیری امکاناتی که در اختیار دارید، همدست رهبر روز جمهوری اسلامی در قتل دگر اندیشان و آزادیخواهان میهن ما باشید
احمد باطبی که امروز کوله باری از تجربه را پشت سر خود دارد، جوان مبارزی است که از جمله در فضای توهم آلود فردای ریاست جمهوری محمد خاتمی، پیراهن خونینی را بر سر دست گرفت که نماد به خون کشیدن «جنبش اصلاحات » بود، پذیرش حذف این نماد، هیچ توجیهی برای شما باقی نخواهد گذاشت . شما آخرین تیر را به شقیقه خود بر نتابید و اگر ما از این مسیر جان شیفته ای را رهانیده باشیم، به آرزوی خود رسیده ایم
۱۸ مرداد ۱۳۸۵
۹ اوت ۲۰۰۶
Posted by Farzin Asefi at 11:11 AM 0 comments
Thursday, August 10, 2006
شعر "ققنوس" سروده نیما یوشیج
Posted by Farzin Asefi at 11:18 PM 0 comments
Wednesday, August 09, 2006
Tuesday, August 08, 2006
یادی از ترانهسرایان و موسیقیدانان عصر مشروطیت
Posted by Farzin Asefi at 11:23 PM 0 comments
گوگل جستجوي اينترنت را براي نابينايان ممكن ميكند
Posted by Farzin Asefi at 10:01 AM 0 comments
Saturday, August 05, 2006
هم واژه ی آزاد با اکبر محمدی
نه خسته میشویم
نه ناامید
نه بی تفاوت
… و باز پرواز را به خاطر نسپرديم
آموزگاران آموزه هاي نيك را شايد خاك پاسشان بسپارد و شايد شبها از ياد نبرند شمعهايي كه ما خاموش كرده ايم
به « كشتن چراغ » رفتن « رسم خوشايندي » نیست و هنوز و همچنان سکوت و بی تفاوتی عمومی نسبت به مرگ مشکوک اکبر محمدی آزارمان میدهد.
وبلاگ هم واژۀ آزاد به پاس تلاشهای این آموزگار مبارزه و ستیز در عین نتوانستن،تا پایان امرداد ۸۵، نام خود را به نام هم واژۀ آزاد با اکبر محمدی تغییر میدهد.
همچنین از تمامی همدلان و همراهان درخواست مینمایم برای زنده نگاه داشتن نام این دوست عزیز در یک اقدام نمادین نام وبلاگ خود را به اکبر محمدی اختصاص دهند.
Posted by Farzin Asefi at 12:33 AM 0 comments
Friday, August 04, 2006
ادوار نيوز : سميه بينات همسر احمد باطبي كه طي چند روز گذشته مجددا بازداشت و به زندان منتقل شده است روز چهارشنبه در گردهمايي كه به مناسبت درگذشت اكبر محمدي در سازمان دانش آموختگان ايران (ادوارتحكيم) برگزار مي شد ، طي سخناني به تشريح وضعيت احمد باطبي و نگرانيهاي خود پرداخت . وي پيش از اين نيز در گفتگويي با ادوار نيوز، ساعاتي پس از بازداشت احمد باطبي ، ضمن اعلام خبر دستگري باطبي، گفت كه همسرش از ابتداي بازداشت در اعتصاب غذا خواهد بود . متن كامل سخنان سميه بينات كه در تجمع روز چهارشنبه ايراد شد و بارها در اثر شدت تاثر او قطع گرديد و حاضران نيز در حالي كه بسياري از آنان اشك مي ريختند بارها با تشويق هاي خود آن را قطع نمودند ، را در ادامه مي خوانيد: من سلام عرض مي كنم به جمع حاضر ، و تسليت عرض مي كنم به خاطر اين فاجعه دلخراش ، من خواهش مي كنم از شما قبل از اينكه يكبار ديگر براي احمد باطبي اينجا جمع شويم به داد احمد برسيم . پنج روز است كه شوهر من در اعتصاب غذاست ، پنج روز كه من اطلاعي از وضعيت او ندارم ، ما حادثه مرگ زهرا كاظمي را داشتيم، ما مرگ اكبر محمدي را داشتيم، و امروز هم احمد باطبي را داريم. من صميمانه خواهش مي كنم، از تمام جوامع بين الملل ازتمام همه ي دوستداران آزادي و حقوق بشر خواهش مي كنم، طي اين دو سه روز به من گفتن احمد بستري شده و در بهداري اوين است بعضي ها مي گويند احمدرا كشته اند ، بعضي ها هم مي گويند در بند 209 اوين است ، من هيچ اطلاعي از وضعيت احمد ندارم. ضمن اينكه الآن پنج روزه كه من و پدرش از مقامات قضايي خواستار رسيدگي به وضعيت احمد شده ايم ، اما در اين چند روز چيزي جز پيغام تحقير و توهين نشنيدم. حق من است كه بدانم همسرم كجاست ، و آخرين خبري كه از احمد گرفتم امروز تماس وزارت اطلاعات بود و تهديد و احضار من كه چرا مصاحبه مي كنم ، چرا فرياد مظلوميت شوهرم را دارم به گوش جهان مي رسانم. من چيزي براي از دست دادن ندارم. دو روز قبل از اينكه من عازم شهرستان بشم براي گذراندن طرح دندانپزشكي ام به داخل خانه من ريختند و همسر من را بدون دليل بعد از يك سال و نيم بازداشت كردند و بعد از 5 روز اعتصاب غذاي احمد هيچ جوابي به من نمي دهند ، موظفند كه به خانواده احمد جواب بدهند ، ما موظفيم كه در برابر اينها بايستيم . ما نبايد اجازه بدهيم حادثه اكبر محمدي و زهرا كاظمي دوباره تكرار شود . محمدي و كاظمي هاي ديگر،باطبي ها … . من از تمام حضار ، از تمام آزادي خواه هاي دنيا ، از نمايندگان حقوق بشر خواهش مي كنم براي پي گيري وضعيت احمد تلاش كنيد .نگذاريد يك بار ديگه اينجا جمع بشويم براي اين كه در سوگ احمد هم بشينيم .
امروز وقتي وزارت اطلاعات به من زنگ زد و تهديد و احضار كرد ، فقط جواب دادم ، من ديگه چيزي براي از دست دادن ندارم. شوهر من را گرفتيد زندگي من رو گرفتيد ، طبابات من را گرفتيد ، خود من را هم بگيريد.
من تا آخرين قطره ي خونم از حق احمد دفاع مي كنم. احمد در داخل زندان مبارزه مي كند و من در كنار شما در كنار همه ايرانيان و در كنار تمام آزادي خواهان دست حمايت شما را مي خواهم . من از طريق همه ي خبرگزاري ها هم اعلام مي كنم. خواهش مي كنم براي دفاع از ما تجمع كنيد . احمد در داخل زندان مبارزه مي كند و دوشادوش همه آزادي خواهان در كنار تمام زندانيان سياسي كه اسمي از آنها نيست ،در كنار حشمت آقاي طبرزدي ، دكتر ناصر زرافشان و ساير زندانيان سياسي . من خواهش مي كنم جلوي اين اقدامات را بگيريد . من را تنها نگذاريد ، دوست ندارم بيست روز ديگر بيام اينجا و دور هم جمع بشويم و براي مرگ احمد گريه كنيم .
Posted by Farzin Asefi at 10:22 AM 0 comments