محمدباقر افشاري در اولين ساعات روز 22 بهمن سال 1355 چشم به جهان گشوده است. او پنجمين فرزند پدر و مادرى است كه به غير از او 7 فرزند دختر و پسر ديگر هم دارند. تنها دو ماه سن داشته كه بر اثر يك سهلانگارى دچار ضايعه استخوانى و بعد از آن دچار مشكل جسمى مىشود. محمدباقر افشارى نمونه واضح و كامل يك انسان موفق است. او فارغالتحصيل رشته رياضى كاربردى دانشگاه صنعتى شريف است و در كنار تخصصش به كارها و فعاليتهاى متنوع ديگرى هم مشغول است. گفتوگوى ما با اين انسان توانمند در طبقه همكف يكى از خانههاى كوچه شهيد «حسن اسماعيلي» خيابان دانشگاه هوايى انجام شد. يك گفتوگو پر از اعتماد به نفس، ايمان، اعتقاد و اراده. گفتوگو با مرد جوانى كه عقيده دارد معلول نيست. اين گفتوگو را به تمام آنها كه از داشتههايشان غافلند، تقديم مىكنم
اگر موافق باشى از ابتداى قضيه شروع كنم. چطور معلول شديد؟ راستش من خودم چيزى به ياد نمىآورم. چون آن
زمان فقط دو ماه سن داشتهام. اما اين طور كه بابا و مامان مىگويند، اين اتفاق به يكباره و از همان ابتداى تولدم رخ داده است. چند و چون اين قضيه را آنها هم خيلى واضح نمىدانند. در كل خيلى اطلاع چندانى ندارم
يعنى پيگيرى هم براى كشف اين موضوع انجام نداديد؟ پدرم در پيگيرىهاى بعدى فقط با اين پاسخ مواجه شده كه به دليل نخوردن شير اين مشكل براى من بوجود آمده است. اما گويا در بيمارستان براى من اتفاقى افتاده كه بعدها منجر به معلوليت شده است
خودت از كى به اين ضايعه پى بردي؟ تقريباً از 5ـ6 سالگى. با توجه به روحيات كودكانهام رفته رفته متوجه فرقى كه بين من و همسالانم بود، شدم. خواهر و برادرانم را مىديدم كه راه مىروند، بيرون مىروند، بازى مىكنند ولى من نمىتوانم
قضيه درس خواندن و علاقه به مدرسه از كجا آغاز شد؟ از 12 سالگى شروع به درس خواندن كردم. به دليل مشكل جسمى كه داشتم، نمىتوانستم به مدرسه بروم و اين كار برايم خيلى سخت بود. با اصرار خواهر بزرگترم در كلاسهاى نهضت سوادآموزى ثبتنام كردم و دوره مقدماتى را در آنجا پشت سر گذاشتم. يك ماه بعد دوره تكميلى و در همان يك سال دوره چهارساله دبستان را با موفقيت پشت سر گذاشتم. پنجم دبستان و اول راهنمايى را متفرقه و به همراه ساير بچهها خواندم. يادم است كه خرداد ماه بود و در خانه درس مىخواندم و به مدرسه مىرفتم و امتحان مىدادم. از دوم راهنمايى هم وارد مدرسه عادى شدم. دوران راهنمايى و دبيرستان را در همين محله خودمان و در كنار ساير بچهها گذراندم
كنكور هم سرانجام اين درس خواندنها بود؟ بله. البته يك سال پشت كنكور ماندم. چون سال اول فقط رشتههاى كامپيوتر و برق را انتخاب كرده بودم و قبول نشدم. به دليل اينكه فقط بايد در «تهران» قبول مىشدم. سال بعد دوباره شركت كردم و در رشته «رياضى كاربردي» قبول شدم
ميان اين همه رشته چطور رياضى كاربردي؟ خيلى رشتهام را دوست داشتم. خيلى برايم مفيد بود و به خاطر متفاوت بودنش آن را دوست دارم از ابتدا خيلى با دروس عمومى ميانه نداشتم
در اين اوضاعى كه همه از رياضى فرارىاند، چه شد كه اين علاقه بوجود آمد؟ در دبيرستان، رشته تحصيلىام رياضى و فيزيك بود. مىتوانم بگويم كه دروس رياضى را خيلى سريع و راحتتر ياد مىگيرم. همان طور كه گفتم با دروس عمومى خيلى مشكل دارم و يادگيرىاش نه اينكه برايم سخت باشد، اما خيلى ميانهاى با دروس خواندنى نداشتم
چه سالى وارد دانشگاه شديد؟
1376.
با اين حساب بايد سال 1380 فارغالتحصيل شده باشيد؟ نه خير سال 1382
. يك مقدار بيشتر طول كشيد، به دليل اينكه شرايط حضور در كلاس را هميشه نداشتم، تحصيلم بيشتر از سايرين طول كشيد
رفت و آمد برايت سخت نبود؟ قطعاً همين طور بود، خيلى سخت بود. يك مدت مجبور بودم از خانه به دانشگاه بروم. با همين وسايل نقليه عمومى و با كمك پدرم، برادرم و خواهرم. مىرفتم و مىآمدم. البته چون سخت بود، نمىتوانستم در همه كلاسها حاضر باشم. با استادان صحبت مىكردم و حتى بيشتر واحدها را تنها پايان ترم حاضر مىشدم و امتحان مىدادم. ولى خوشبختانه با مساعدت رئيس محترم دانشگاه در آن زمان، اين شرايط برايم فراهم شد تا از خوابگاه دانشجويان استفاده كنم
خوابگاه كجا بود؟ نزديك دانشگاه شريف در «طرشت» بود. آنجا كه رفتم تقريباً مشكلات كمتر شد. راه نزديك بود و راحت به دانشگاه مىآمدم و مىرفتم ولى در كل مشكلات پابرجا بود.
چه مشكلي؟ همين كه آدم در مسير رفت و آمد تا دانشگا، يك راه مخصوص عبور معلولان و آدمهايى با شرايط خاص نمىبيند. اين موضوع مشكل بزرگى است براى من كه از ويلچر استفاده مىكنم، هيچ امكاناتى در سطح شهر وجود ندارد تا بتوانم حداقل خودم را از اين طرف جوى آب به آن طرف برسانم. متأسفانه شهردارى هيچ كارى براى حل اين مشكل نكرده است.
معدل ليسانست چند بود؟ خيلى خوب نبود. حالا در گوشى به ما بگو ما هم به همه مىگوييم. (مىخندد) از دانشگاه با معدل 14 فارغالتحصيل شدم. البته اين را هم بگويم كه دبيرستان معدلم 17 و خوردهاى شد و راهنمايى هم با معدل 5/18 فارغالتحصيل شدم.
دانشگاه كه معدل خوبى گرفتى. تازه الان همه خودشان را مىكشند، زير 10 نمره نگيرند! آره، انصافاً رشته سختى بود. اين را بايد بگويم. شايد من هم خيلى فعال نبودم. البته مشكلات حضور نيافتن در كلاس باعث اين قضيه شد وگرنه مىتوانستم بهتر از اين هم باشم.
وسوسه نشدى فوقليسانس هم بخواني؟ نه، ديگر انگيزهاش وجود نداشت.
چرا؟ ببينيد بايد از طرف جامعه يك سرى حمايتها انجام شود تا آدم انگيزه پيدا بكند. براى مثال: اگر حالا فوقليسانس هم داشته باشم، بايد قبول كنيد كه باز هم سرنوشتم همين است. يعنى كارى براى من وجود ندارد و كسى هم اعتماد نمىكند كه كارهايش را به من بسپارد تا در خانه انجام بدهم. يعنى مىخواهم بگويم داشتن فوقليسانس تأثيرى بر روى زندگى من ندارد. حتى اگر دكترى هم داشته باشم همين گونه است. چون با توجه به آنچه گفتم، شرايط مهيا نيست. ولى خوب حداقل خاصيتش مىتوانست اين باشد كه خود آدم از نظر ذهنى ارضا شود. آخر وقتى كه من مىبينم آينده ليسانسم اين است، به طور طبيعى انگيزهام را از دست مىدهم وگرنه براى من خيلى راحت است كه ادامه تحصيل بدهم و درس بخوانم. البته از طرف سازمان بهزيستى حمايتهايى مىشدم كه در دانشگاه آزاد ادامه تحصيل بدهم، اما اين همه زحمت، رفت و آمد، مشكلات بىشمار ختم مىشود به اينكه 2 سال ديگر فوقليسانس بگيرى و بنشينى توى خانه و بيكار باشى. همين انگيزه را از من گرفته است.
حالا كه صحبت به كار و بيكارى رسيد، جداى از حمايتهايى كه مىگويى انجام نمىشود، خودت يا خانواده اقدامى براى جستوجو كار كردهايد؟ جستوجو كردهام اما همانطور كه گفتم كسى حاضر نيست به خاطر شرايط من كه موجب عدم حضورم در محل كار مىشود، چنين ريسكى بكند. يك نكته.
خود دانشگاه شريف هم حاضر نيست به عنوان يك فارغالتحصيل موفق از شما استفاده كند؟ ببينيد. خوب مثلاً شما پيش مسئولان دانشگاه برويد، مىگويند ما نيروى فوقليسانس و حتى دكترى زياد داريم كه خيلى فعالترند، كوشاترند و شرايط جسمى خوبى هم دارند و ترجيح مىدهيم از آنها استفاده كنيم. خوب با اين شرايط و اين بيكارى بىسابقه، سر كار رفتن من، اجحافى در حق آنهاست و من هم با اين موضوع منطقى برخورد مىكنم. آنها بچههايى هستند كه واقعاً مىتوان به آنها لقب «مخ» داد و در واقع آنجا ديگر جاى عرضاندام نيست. شكسته نفسى مىكنيد. خب شما هم مخ بودى كه هم وارد شريف شدى و هم تا اينجا پيش آمدى.
به هر حال بهتر از من مىدانى وارد شريف شدن يعنى چه؟ پس كسى كه وارد آنجا مىشود، قطعاً توانايىهايى داشته. درست است؟ ولى قبول كنيد كه به هر حال مقايسه مىشود. به هر حال آنها كه توانايىشان از من بيشتر است، شايد به نوعى كار كردن هم با آنها راحتتر باشد.اكنون زمانهاى است كه تا كسى را در جايى نداشته باشي، مشكل است كه بتوانى كارى براى خودت دست و پا كنى
خب حالا يك كم هم از خوبىها صحبت كنيم. شنيدم كه اهل نوشتن هستى. بله، در اوقات بيكارى معمولاً مىنويسم و اگر خدا بخواهد تا چند وقت ديگر اولين كتابم هم منتشر مىشود
در چه زمينهاى است؟ براى كودكان نوشتهام. مجموعه شعرى است كه بصورت تصويرى در كنار اشعار كار شده است و تمام كارهاى تصويرگرى آن را هم خودم انجام دادهام. پس بجز رياضى اهل ادبيات هم هستى! بله، به ادبيات خيلى علاقه دارم. من از دوران دبيرستان، جداى از اينكه همان موقع خيلى شعر دوست داشتم، براى خودم شعر مىگفتم و مىنوشتم. شايد براى شما عجيب باشد ولى اكثر بچههايى كه رياضى خواندهاند و با آن سر و كار دارند، روحيه لطيفترى هم دارند. گرايش به ادبيات در بين رياضىدانها خيلى زياد است. من هم از نوجوانى به شعر و ادبيات خيلى علاقه داشتم. حالا چه ارتباطى اين ميان است؛ شايد خلاقيتهايى كه در رياضى است، موجب مىشود تا آدم به اين سمت گرايش پيدا كند.
فضاى شعرها چطور است؟ شاد و مفرح است و حالت طنزگونهاى هم دارد. البته اين را هم اضافه كنم كه چيزى در حدود 3 سال است كه اين كتاب آماده است اما كسى حاضر به چاپ نمىشد. خيلى جاها بردم و به ناشران زيادى مراجعه كردم تا اينكه بالاخره موفق شدم و با همكارى دوستان توانستم به چاپ كتاب نزديك شوم. كمى هم درباره حال و هواى دانشگاه بگو.
رابطهات با بچههاى همدوره چطور بود؟ رابطه خيلى صميمى نداشتم.
چرا؟ به خاطر عدم حضور و كمتر در دانشگاه بودن؟ اين يك دليلش بود. من خودم خيلى در ارتباط برقرار كردن با آنها كوشا نبودم.
در دبيرستان چطور، وضع همين طور بود؟ نه آنجا دوستان خيلى خوبى داشتم. 4 دوست صميمى داشتم كه خيلى با هم رفيق بوديم و آنها هم خيلى كمك حال من بودند.
هنوز هم با هم ارتباط داريد؟ نه، متأسفانه خيلى وقت است ديگر خبرى از هم نداريم. اما خيلى دوست دارم دوباره ببينمشان.
رابطهات با استادان دانشگاه چطور است؟ هنوز به دانشگاه سر مىزني؟ دلم كه خيلى براى دانشگاه تنگ مىشود و هرچند وقت يكبار سرى به آنجا مىزنم. رابطهام با استادها خيلى خوب بود، حالا نمىدانم شريف اين طور بود يا جاهاى ديگر هم اين طورى هستند. واقعاً به من محبت داشتند و شايد اگر كمك آنها نبود، من اين مراحل را طى نمىكردم. مخصوصاً اولين استادم، آقاى «يحيى تابش» شايد اگر پيگيرى و محبتهاى ايشان نبود، همان ترم اول ترك تحصيل مىكردم.
حالا بعد از همه اين سالها و اين تلاشها و تمام صحبتهايى كه كرديم، دوست دارم بدانم حالا كه يك جوان 30 ساله هستي، چگونه با اين معلوليت كنار آمدهاي؟ اين طور مىتوانم بگويم كه خدا خانواده خيلى عزيز و خوبى به من داده هيچ وقت احساس نكردم كه كمبودى دارم. باز مىتوانم بگويم كه هيچ ضعفى احساس نمىكنم
حتماً با اين سؤال ذهنى هم روبرو بودى كه خدايا چرا من اين طورى هستم؟ بله صددرصد. ولى بايد بگويم كه از ديد ديگران اين موضوع سخت به نظر مىآيد ولى انسان موجودى است كه خودش را با همه سختىها تطبيق مىدهد و اگر بخواهد مىتواند پيروز شود. انسان موجودى است كه خودش از توانايىهاى بىشمارش خبر ندارد ولى وقتى در موقعيت سخت قرار بگيرد، مىبيند كه مىتواند از تمام اين توانايىها استفاده كند
بعد از اين سالها به پشت سر كه نگاه مىكنى برايت رضايتبخش است؟ بله، مىتوانم بگويم كه هست. از همه توانى كه داشتم استفاده كردم و همين براى من رضايتبخش است. اعتماد به نفسم خدادادى است و در همه حال الطاف خدا را از نزديك مشاهده كردهام. آشنايى من با «قرآن» كه بوسيله دبير قرآن راهنمايىام شكل گرفت. آرامش خاصى به من داد كه توانستم مسيرم را ادامه بدهم.
اگر ناراحت نمىشوى مىخواهم بپرسم كه نظرت درباره جمله معلوليت محدوديت نيست، چيست؟ كاملاً با اين جمله موافقم. هيچ وقت صفت معلوليت را براى خودم نپذيرفتم و معتقدم كه درست است كه نمىتوانم كارهايى را كه ديگران انجام مىدهند، انجام دهم، ولى عقيده دارم كه كارهايى كه من انجام مىدهم را خيلىهاى ديگر نمىتوانند انجام بدهند. پس من يك معلول نيستم! گفتگو ازمسيح علوى