Tuesday, December 13, 2005

پاسارگاد

نعمت آزرم
پيشکش به استاد پرويز ورجاوند
يعنی که ما را آب خواهد بُرد؟
يعنی که بعد از آن همه گنجينه ها بر باد رفتن
باد بردن ها،
اين بار، ما را آنچه پنهان مانده زير تپه ها، سيلاب خواهد برد؟
يعنی که چندين فصل ديگر از کتاب هستی تاريخی ِ ما
اين چُنين نابود خواهد شد؟
يعنی درين غوغای بيداری که تنها مردگان در خواب می مانند،
با تـُندر ِ فريادهای فاجعه در بيخ گوش ما،
و اژدهای هول ِ شکلش پيش چشم ما و هوش ما،
يک بار ديگر باز ما را خواب خواهد برد؟
يعنی که باری نوبت اين بخش باقی مانده از ايران ديرين است؟
يعنی مجالی ـ گر چه اندک ـ
از برای جلوه های سربلندی های ديرين نياکان نيست؟
يعنی فروغ ايزدی را کرمَک شبتاب خواهد برد؟
*
اين تکّه ای تاريخ
اين دشت پاسارگاد است!
ميراث های سی سده فرهنگِ مانا
رو به روی آذرخش و سيل و توفان است
آرامگاه کورش است اينجا
ـ آميزگار قدرت و اخلاق
باری همانا دولت و حکمت ـ
اين تکه ای پاينده از ديروزهای زندۀ تاريخ ايران است
تاريخ ديرينی که با تاريخ کوشش از برای بهره مندی
از زمين و زندگانی می شود آغاز
تاريخ ديرين سال مجروحی که در اندام او زخم فراوان است
اين هاست ميراث نياکانی که ما شرمنده شان هستيم
آنان که در پهناوران سرزمين های ميان «سِند» تا «اَروَند»
از گسترای ساحل دريای گرم پارس تا «آمو» ـ
فراسوی شمال شرق ايرانشهرـ
وز «تيسفون» تا دور دستان شمال غرب
تا «دربند»
عمر حضور و زيستمان و سرفرازی هايشان
چندين هزاره يادگاران است
با آنهمه توفان بنيان سوز آبادانی و انديشه و فرهنگ،
سرمايه شان در پی گذاری های فرهنگ جهان سهمی درخشان است.
*
تاريخ با ما بی گمان نامهربان بوده ست
چون آسمان پاک ايرانشهر!
تقدير تاريخی تو گويی مان چنان بوده ست
تا هر به چندی راه های رفته مان تکرار گردد باز
يعنی برآيند تلاش نسل ها و فصل ها را ناگهان ويران کند توفان
و بارها و بارها از نو کنيم آغاز
يعنی که در گستردن فرمان روايی ها
مرد جهانجوئی «گجستک» از ديار غرب
تاريخ را با پرده های کاخ های «پارسه» يکجا زند آتش
وز آن سوی اسطوره تا تاريخ تا امروز
يا شهرياری با خدا پنداشتن خود را،
کاری کند زان سان که مردم اژدهائی را
به جای او به جان خود بيندازند
يا از درون چندان ز هم پاشيده ايم از آز و خونريزی،
و جای تدبير و خرد فرمانروائی کرده بيداد و جنون و جهل،
تا اينکه اقوامی بيابان گرد و بی فرهنگ
در جستن «جَناّتُ تجری تحتها اَلانهار»
از هر کران بر ما هجوم آرند
با نام يزدان از جنوب و از شمال خاک ايرانشهر
اهريمنی تر کيش و آئين خلافت را
به ضرب نيزه و شمشيرشان بر ما روا دارند
و هر چه را يابند يا خواهند برگيرند، بربايند.
و بذر اين هنجار را مثل گياه هرزۀ مسموم در دل ها برويانند.
*
با اين همه اندام اين فرهنگ بر پالودن سم از درون خويشتن بَُرناست
پالودن از آلودگی را پيشترها آزمون داده ست
با خستگی هائی که او را مانده اما همچنان پوياست
با چشم و جان باز و روشن پنجره ها را،
بر نور و امواج نسيم تازه بگشوده ست
هنجارها و کيش های ديگران را نيز
با فرهنگ باز ِ خويش سنجيده ست
بی هيچ تسليمی
که آزاده ست
خود آنچه ها را نيک ديده با روال خويش بگزيده ست.
*
جان نهانِ جمعی ما پيشترها با توانی بيکران اعجازها کرده ست
بسيار بار افتاده ايم از پای و ديگر بار چون ققنوس
در قامت فرزندهامان پرتوان باليده ايم از نو
اينک ولی در پيش آن جان نهان: نيروی تاريخی
در پيش آن پيشينيان ما شرمسارانيم
هشياری ما بيشتر می بود، بايد پيشتر از اين
پرسش کنون اينست:
ما اين زمان باری چه می خواهيم کردن با توان خويش؟
در پاسداری از کيان خويش!
ما شرمسار پرسش آيندگان خواهيم بودن باز؟
يا با توانِ هر دم افزونِ جوانان وطن پيروز خواهد شد،
اين جنبش ملی که باری کرده ايم آغاز؟
*
برج بلند ديده بانِ سرزمين مهر
آنک دماوند ايستاده سرگران خاموش
وز آنچه بيند سخت ناخرسند
از باد و ابر و آفتاب او را گزارش هاست
با خاک ايرانشهر دارد گونه گون پيوند
تا همتِ پاک جوانانش چه آرد بار،
وانگه گزارش را برای او چه سان آرند،
از سرنوشت آنهمه گنجينۀ پنهان،
از گسترای «پارسه» تا درۀ «سيوند»
بر چهرِۀ پاک دماوند از گزارش ها
آيا چه طرحی می تواند بود در پايان؟
اندوه
يا
لبخند؟

پاريس هفتم دسامبر 2005
هفدهم آذر 1384 خورشيدی

Friday, November 11, 2005

میان پرده ای مهم و حیاتی


مطلب مهمی هست که باید رک و پوست کنده با هم بررسی کنیم! اخیرا دوستان ایمیل هایی را برایم فوروارد می کنند از تازه کلاهبردارانی که با دادن اطلاعات نیم بند و عوضی سعی در تلکه کردن علاقه مندان به زندگی در کانادا از طریق گرفتن ویزای تحصیلی دارند. گرفتن ویزای تحصیلی از یک کالج درجه سه که مدرکش را حتی خود کالج هم قبول ندارد و حاضر نیست فارغ التحصیلان خودش را هم بعنوان استاد یا استاد یار استخدام کند کار سختی نیست. کالج های خصوصی متعددی با اسامی دهن پر کن وجود دارند که کسی از داخل کانادا حاضر به ثبت نام در آنها – و اتلاف پول و وقت خود – نیست. هدف این کالج ها سرکیسه کردن کسانی است که علاقه به زندگی در کانادا دارند ولی نمی دانند چگونه، یا نمی توانند از راه های عادی اجازه اقامت در کانادا را بگیرند. شهریه های سالی 10 تا 25 هزار دلار از دانش آموزان خود می گیرند و به ایشان پذیرش تحصیلی می دهند که می تواند منجر به صدور ویزای تحصیلی شود.= در این ایمیل ها، این بظاهر وکیل های مهاجرت، که خیلی هایشان حتی عکس جلد کتاب قانون را هم به عمرشان ندیده اند، به شکلی مبهم و سردرگم به علاقه مندان توضیح می دهند که فقط کافیست هزینه وکالت (بین 4 تا 8 هزار دلار) و هزینه کالج ( بین 10 تا 25 هزار دلار) را بپردازند و برای پرونده درخواست ویزا هم باید اسنادی از موجودی بانک خود در ایران بیاورند که نشان دهند لااقل برای سال اول معادل حداقل 14 هزار دلار پول دارند ولی لازم نیست واقعا این پول را داشته باشند و با خود بیاورند کانادا. بعضی افراد هالو هم باور می کنند که خوب اگر ماشین و فرش و طلا ها را بفروشند آنقدر دارند که خرج آقای کارچاق کن را بدهند و در کالج هم ثبت نام کنند. دیگر به این فکر نیستند که آن 14 هزار دلار برای هر نفری که ذکر شد، حداقل هزینه زندگی سالانه ایست که برآورد شده و اگر پول نداشته باشند که خرج زندگی روزمره شان را بدهند با هیچ معجزه ای نخواهند توانست اینکار را در کانادا انجام بدهند و پیش از اتمام ترم از گرسنگی خواهند مرد! کالج هم عاشق پول آنهاست، نه ریخت و شمایل آنها و حتی اگر همه نمره هایشان را هم بیست بگیرند یک قران به ایشان کمک هزینه یا وام یا جایزه داده نخواهد شد.= بعد هم به علاقه مندان می گویند که اگر خواستند می توانند بعدا کالج یا دانشگاه خود را عوض کنند. اولا باید دید منظور از تغییر محل تحصیل چیست!؟ اگر قرار باشد از کالج گلابی به کالج خروس نشان بروند که می شود همانی که بود! و صرفا هزینه ترمی که پرداخت کرده اند را از دست داده اند. اگر بخواهند به کالجی ممتاز و یا دانشگاه بروند آنوقت باید اول تافل بگیرند. گرفتن تافل برای متقاضی ایکه در کانادا زندگی می کند یعنی چند ماه درس خواندن شدید و خوردن از جیب و دادن شهریه های کلاس تافل که هر دوره اش براحتی می رود بالای 2 هزار دلار. ضمنا باید اینکار تا زمان معینی انجام شده باشد وگرنه مهلت ثبت نام ترم را از دست می دهند و باید تا ترم بعدی صبر کنند.ضمنا وارد شدن به کالج یا دانشگاه معتبر بسیار سخت تر از گرفتن پذیرش از موسسات گلابی است. صرف نظر از رقابت شدیدی که برای ثبت نام در موسسات ممتاز وجود دارد، شرایط پذیرش آنها – که مهمترین آنها معدل و ریزنمرات متقاضی است – سخت تر است. ضمنا هزینه تحصیلی آنها هم بمراتب بالا تر از کالج های سطح پایین است – و براحتی بین 2 تا 3 برابر آنها در سال هزینه می برند.درس خواندن درست و حسابی در کانادا برای کسانیکه به شکل مقیم کانادا اقدام نمی کنند - و نیز از طریق بورسیه تحصیلی و از طریق دانشگاه محل تحصیلشان در ایران و آموزش عالی پذیرش نگرفته اند - برای دو جور افراد امکان پذیر است:1- افرادی که می توانند سالانه 35 میلیون تومان خرج درس خواندن و زندگی در کشور دیگری در آن سوی کره زمین را بدهند.2- کسانیکه برادر یا خواهرشان در کانادا اقامت دارند و می تواند برای مدتی طولانی سرشان خراب شوند و در خانه وی زندگی کنند و سر سفره وی غذا بخورند و صرفا سالی 10 تا 18 میلیون تومان – بسته به محل تحصیل - خرج تحصیل کنند. البته اگر بخواهند خرج ایاب و ذهاب و کتاب و قلم شان را خودشان بدهند می توانند در کافه تریا ها و فروشگاهها کارگری کنند ( چون با این کار پول بیشتری درنمی آید).= در این ایمیل ها همینطور به شکل مبهم به خواننده گفته می شود که مجبور نیست به تحصیل ادامه بدهد و می تواند تقاضای مهاجرت به کانادا بدهد. بعد هم می گویند که برای اینکار می توانند تقاضای پناهندگی بدهند و اگر شرایطش را داشته باشند به ایشان اقامت دایم داده می شود. اولا سالانه هزاران پرونده درخواست پناهندگی از سوی اداره مهاجرت کانادا رد می شود و متقاضیان توسط مامورین اداره مهاجرت و پلیس روانه فرودگاه می شوند تا به کشورشان عودت داده شوند. اگر این اتفاق یکبار برای کسی بیافتد باید تا آخر عمرش خواب آمدن به کانادا را ببیند چون دیگر هیچ وقت به او هیچ جور ویزایی از طرف کانادا داده نخواهد شد.ضمنا گرفتن وکیل و دوندگی های مربوط به اینکار خرج دارد و حتی در صورت موفقیت دلیلی که برای پناهندگی ارائه شده، سالها طول می کشد تا اجازه موقت اقامتی که به متقاضی پناهندگی داده شده تبدیل به اجازه اقامت دایم شود. در طول این مدت هم باید از جیب بخورد یا با کارگری خرج خود را بدهد.بحث را با یک جمع بندی کوچک به پایان می برم:1- اگر هلاک ادامه تحصیل هستید و نمرات شما آنقدر خوب است که می توانید از یک دانشگاه معتبر خارجی پذیرش بگیرید، اروپا هم نزدیک تر است و هم شدنی تر. خصوصا آلمان که تحصیل در آن رایگان است و شما باید فقط خرج اقامت خود را بدهید. اگر در ایران درس خوان نبوده اید خودتان را گول نزنید! خارج از ایران هم شانسی ندارید! آن هم به یک زبان و سیستم درسی دیگر. 2- اگر واقعا قصد زندگی و تحصیل در کانادا را دارید لااقل با مدرک لیسانس بیایید و از طریق ویزای اقامت دایم هم اینکار را بکنید. طول می کشد ولی از هر راه دیگر ارزانتر و معتبرتر است. برای ادامه تحصیل به شما وام تحصیلی می دهند و هزینه تحصیل شما مشمول تخفیف قابل ملاحظه ای نیز خواهد شد. اجازه کار نامحدود خواهید داشت و برای کارفرما ها استخدام شما آسانتر و ارجح تر از دانشجویان خارجی خواهد بود.3- نه زندگی خودتان را نابود کنید و هوا بریزید و نه مخل زندگی خواهر و برادر خودتان در کانادا بشوید. زندگی خانوداگی مهاجران مقیم بسیاری بخاطر این مزاحمت ها دستخوش بحران و حتی تلاشی شده است. معقول و محترم به کانادا بیایید و بگذارید تجربه موفق زندگی آینده تان بخش مهم و پرافتخاری از تاریخ زندگی تان باشد.

Tuesday, October 18, 2005

تصور کن

ترجمه اصل آهنگ
Song's Name; Imagine
Lyrics by: John Lennon
Imagine there's no heaven,
تصور کن بهشتی در کار نیست
It's easy if you try,
اگر سعی کنی آسان است
No hell below us,
جهنمی در زیر ما نباشه
Above us only sky,
روی سرمان فقط آسمان
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
living for today...
برای امروز زندگی بکنند
Imagine there's no countries,
تصور کن که مملکتی در کار نیست
It isn't hard to do,
کارسختی نیست
Nothing to kill or die for,
هیچ چیز که بکشی و یا براش بمیری نباشه
No religion too,
مذهب هم نباشه
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
living life in peace...
در صلح زندگی کنند
Imagine no possesions,
تصور کن مالکیتی در کار نباشه
I wonder if you can,
نمیدونم میتونی این کار را بکنی
No need for greed or hunger,
احتیاجی برای طمع و یا گرسنگی وجود نداشته باشه
A brotherhood of man,
یک اجتماع برادرانه
Imagine all the people
تصور کن همه مردم
Sharing all the world...
همه دنیا را با هم شریک هستند
You may say I'm a dreamer,
ممکن است که تو فکر کنی من آدم رویائی ام
but Im not the only one,
ولی من تنها نیستم
I hope some day you'll join us,
امیدوارم تو هم به ما ملحق بشی
And the world will be as one.

و اون موقع همه دنیا یکی خواهد شد
ترجمه: آریو دادمهر

Saturday, September 24, 2005

راهنمای عملي وبلاگ نويسان و وب نگاران معترض


گزارشگران بدون مرز منتشر کرد
راهنمايي عملي برای وبلاگ نويسان و وب نگاران معترض
وبلاگ به شوق مي آورد، نگران مي کند، مزاحمت ايجاد مي کند، دستگير مي کند. برخي آن را تحقير مي کنند، ديگران آنرا به مثابه ی انقلابي در انفورماتيک مقدس مي دانند. چون به سخن آوردن شهروندان معمولي است، ابزاری مناسب برای بيان آزاد و دفاع از آزادی بيان است.
در کشورهايي که سانسور حکومت مي کند، وقتي که مطبوعات سنتي در سايه ی قدرت روزگار مي گذرانند. غالبا اين وبلاگ نويسان هستند که تنها روزنامه نگاران واقعي محسوب مي شوند، در اين کشورها، گاه تنها آنها هستند که اطلاع رساني مستقل را به پيش مي برند، بي اعتنا به خوشايند حکومت ها و گاه به قيمت به خطر انداختن آزادي شان.
گزارشگران بدون مرز برای همياری با وبلاگ نويسان و وب نگاران راهنمای عملي را تهيه کرده است، با اطلاعاتي عملي و راهيافت هايي فني برای حفظ کردن ناشناس بودن، دور زدن سانسور، و شناخت تکنيک های منطبق بر شرايط مشخص در هر کشور، همچنين راه انداختن وبلاگ با استفاده از بهترين گزينه ها برای شناساندن آن به ديگران و ...... علاوه بر نکاتي در باره ی حفظ اعتبار وبلاگ از طريق رعايت برخي قواعد فني و روزنامه نگارانه.
اول مهر ماه ۱٣٨٤ راهنمايي عملي برای وبلاگ نويسان و وب نگاران معترض انتشار يافته و بر روی سايت گزارشگران بدون مرز نيز مي توان آنرا خواند و يا دانلود کرد. دو بخش اصلي اين راهنما که بيشترين استفاده را برای کاربران ايراني دارد :
انتخاب شیوه گذر از فیلتر و وبلاگ نویسی ناشناس به فارسي ترجمه شده است.

وبلاگ نویسی ناشناس

انتخاب شیوه گذر از فیلتر




- Iran






Sunday, September 18, 2005

سخن درشت/تند







HARSH WORDS


سخن درشت/تند



I ran into a stranger as he passed by,

بامردي كه در حا ل عبور بود برخورد كردم
"Oh excuse me please" was my reply.

اوو!! معذرت ميخوام
He said, "Please excuse me too;

من هم معذرت ميخوام
I wasn't watching for you."

دقت نكردم
We were very polite, this stranger and I.

ما خيلي مؤدب بوديم ، من واين غريبه
We went on our way saying good-bye.

خداحافظي كرديم وبه راهمان ادامه داديم
But at home a difference is told,

اما در خانه چيزي متفا وت گفته ميشه
how we treat our loved ones, young and old

با آنهايي كه دوست داريم چطور رفتار ميكنيم

Later that day, cooking the evening meal,

كمي بعد آنروز، در حال پختن شام
My son stood beside me very still.

پسرم خيلي آرام كنارم ايستا د
As I turned, I nearly knocked him down.

همينكه برگشتم به اوخوردم وتقريبا" انداختمش
"Move out of the way," I said with a frown.
" اه !! ازسرراه برو كنار"

بااخم گفتم

He walked away, his little heart broken.

قلب كوچكش شكست ورفت

I didn't realize how harshly I'd spoken.

نفهميدم كه چقدر تند حرف زدم
While I lay awake in bed,

وقتي توي تختم بيدار بودم
God's still small voice came to me and said,

صداي آرام خدا در درونم گفت
"While dealing with a stranger, common courtesy you use,

وقتي با يك غريبه برخورد ميكني ، آداب معمول را رعايت ميكني

But the children you love, you seem to abuse.

اما با بچه اي كه دوست داري بد رفتار ميكني

Go and look on the kitchen floor,

برو به كف آشپزخانه نگاه كن
You'll find some flowers there by the door.

آنجا نزديك در چند گل پيدا ميكني

Those are the flowers he brought for you.

آنها گلهايي هستند كه او برايت آورده است
He picked them himself: pink, yellow and blue.

خودش آنها را چيده: صورتي و زرد و آبي
He stood very quietly not to spoil the surprise,

آرام ايستاده بود كه سورپريزت بكنه
and you never saw the tears that filled his little eyes."

وهرگز اشكايي كه چشماي كوچيكشو پر كرده بود نديدي
By this time, I felt very small,

در اين لحظه احساس حقارت كردم
and now my tears began to fall.

واشكام سرازيرشدند

I quietly went and knelt by his bed;

آرام رفتم و كنار تختش زانو زدم

"Wake up, little one, wake up," I said. "

بيدار شو كوچولو ، بيدار شو

Are these the flowers you picked for me?"

اينا گل ها ين كه تو برام چيدي؟
He smiled, "I found 'em, out by the tree.

او خنديد— اونارو كنار درخت پيدا كردم
I picked 'em because they're pretty like you.

ورشون داشتم چون مثل تو خوشگلن
I knew you'd like 'em, especially the blue."

ميدونستم دوستشون داري ، مخصوصا" آبيه رو

I said, "Son, I'm very sorry for the way I acted today;

گفتم پسرم واقعا" متاسفم ازرفتاري كه امروز داشتم
I shouldn't have yelled at you that way."

نميبايست اونطور سرت داد بكشم
He said, "Oh, Mom, that's okay. I love you anyway."

گفت :اشكالي نداره من به هر حال دوستت دارم مامان
I said, "Son, I love you too,

گفتم :من هم دوستت دارم پسرم

and I do like the flowers, especially the blue."
و گلهارو هم دوست دارم ، مخصوصا" آبيه رو


Are you aware that if we died tomorrow, the company that we are working for would easily replace us in a matter of days.
But the family we left behind will feel the loss for the rest of their lives.
And come to think of it, we pour ourselves more into work than to our own family an unwise investment indeed, don't you think?
So what is behind the story?
What does the word FAMILY mean to us?

آيا ميدانيد كه اگر فردا بميريد شركتي كه در آن كار ميكنيد به آساني در ظرف يك روز براي شما جانشيني مي آورد.اما خانواده اي كه به جا ميگذاريد تا آخر عمر احساس فقدان شما را خواهد كرد.
و به اين فكر كنيد كه ما خود را وقف كا رميكنيم ونه خانواده مان .چه سرمايه گذاري نا عاقلانه اي !! اينطور فكر نميكنيد؟!!پشت اين داستان چه پندي نهفته است. كلمه " خانواده " يعني چه ؟؟

Tuesday, September 06, 2005

معرفی فایلهای تصويری در عکاسی ديجيتال





تاريخ:
1384/06/13
فرستنده:
ميترا پناهی


فرمت های فایل عکاسی
در چند سال گذشته، دوربین های عکاسی دیجیتال از اسباب بازی های دیجیتال به ابزاری تکامل یافته تبدیل شده اند که انقلابی را در دنیای عکاسی به وجود آورده است. از همین روست که این شگفتیهای دیجیتال انواع جدیدی از اصطلاحات را در برابر میلیونها کاربر قرار داده اند. بسیاری از عکاسان – چه با تجربه و چه تازه کار – مجبور شده اند که وقت بگذارند و این اصطلاحات جدید را یاد بگیرند.
اگر با فایلهای بنیادی عکاسی بهتر آشنا شوید عکسهای بهتری را می توانید تهیه کنید.

فشرده سازیکامپیوترها تصاویر دیجیتالی شده را در دهها فرمت مختلف ذخیره میکنند. شاید بپرسید چرا دهها نوع فایل وجود دارد. پاسخ کوتاه آن است که نظرات سازندگان نرم افزار و تولید کنندگان سخت افزار درباره خصوصیاتی که بهترین تصاویر را به وجود می آورند اغلب متفاوت است و در نتیجه آنها روشهای متفاوتی برای آرشیوسازی عکسها ابداع کرده اند.
مساله اندازه فایل نیز وجود دارد. عکسهای دیجیتال همچون سایر انواع فایل چند رسانه ای، فضای بسیار زیادی را اشغال می کنند و در نتیجه سازندگان نرم افزار باید تکنیکهائی را ابداع کنند که داده های عکسها را کمتـر می سـازد تا ذخیره سازی و استفاده از آنها را آسانتر کنند. از همین روی ، نحوه فشرده سازی داده ها Compression در موقع مقایسه فرمتهای مختلف اهمیت دارد.
فشرده سازی تصاویر در دو گروه اصلی طبقه بندی شده است:
فشرده سازی بی اتلاف Lossless Compression و فشرده سازی با اتلاف .Lossy Compression
فشرده سازی بی اتلاف، همچنان که از نامش پیداست، یک فایل تصویری را بدون حذف داده های آن فایل کوچک می کند – آنها اندازه فایل را به گونه ای کوچک می کنند که به نرم افزار شما امکان می دهند داده های تصویر را ، بیت به بیت بازسازی کنند تا فایل اصلی بر روی کامپیوتر شما بیاید.
فشرده سازی بی اتلاف صرفا حشو داده ای در یک تصویر را کاهش می دهند. به عنوان مثال، این فرمتها پیکسلهائی را می یابند که دقیقا تون رنگ آبی یکسان را دارند و به جای چندبار ذخیره اطلاعات آن رنگ، الگوریتمهای فشرده سازی بی اتلاف، این اطلاعات را یک بار ذخیره می کنند و به جای رنگ تکراری یک علامت می گذارند. کامپیوتر شما از آن علامت های صرفه جوئی کننده در فضای ذخیره برای بازسازی تصویر اصلی بهره می گیرد. با وجود این، نظر به اینکه در کمتر تصویری تعداد موارد دارای رنگ یکسان زیاد است، روشهای فشـرده سازی بی اتلاف خیلـی کارآمد نیستند و آنها به ندرت می توانند اندازه تصویر را نصف کنند.
فرمت های فشرده سازی با اتلاف در کوچک کردن اندازه تصویر بسیار بهتر عمل می کنند. علت آن است که تکنیک های فشرده سازی با اتلاف در عمل بخشی از داده های اصلی تصویر را دور می اندازند. نتیجه فایلی شبیه به تصویر اصلی، اما مقدار داده های آن بسیار کمتر از داده های تصویر اصلی است. با این همه، وقتی بخواهید یک چاپ دقیق از تصویر فشرده شده داشته باشید یا وقتی بخواهید روی بخشهائی از تصویر زوم کنید مشکل به وجود می آید؛ بدون آن داده های دور ریخته شده نمی توانید تصویر کاملا برابر اصل را به وجود بیاورید.
از لحاظ کلی، فرمتهای فایلی که از فشرده سازی بدون اتلاف بهره می گیرند برای تصاویری که میخواهید چاپ شوند عالی هستند زیرا بهترین دقت را دارند و همه جزئیات ثبت شده تصویر را نگه می دارند. اما فرمتهای فایلی که از فشرده سازی با اتلاف بهره می گیرند برای کاربردهای اینترنت و ایمیل عالی عمل می کنند. اگر با فرمتهای فایل زیر آشنا باشید بهتر خواهید توانست که در مورد کارهای تصویری خود تصمیم بگیرید.

پادشاهی JPEG دوربین های عکاسی دیجیتال عکسهای خود را در سه فرمت فایل اصلی ضبط می کنند: JPEG , TIFF و RAW. این فرمتهای فایل امکانات بسیار متفاوتی دارند که باید موقع در نظر گرفتن نیازهای تصویری خود آنها را به خاطر بسپارید.
یادآوری: JPEG و TIFF به ترتیب سرواژه عبارات زیر هستند:
JPEG : Joint Photographic Experts Group
TIFF : Tagged Image File Format

رایج ترین فـرمت فـایل عکـاسی JPEG است که بسـط فایل <> را دارد.JPEG به JFIF نیز مشهور است که دقیق تر از اصطلاح متداول JPEG است. JFIF سرواژه عبارت زیر است:
JFIF : JPEG File Interchange Format

همچنان که می بینید JFIF نام درست این فرمت است زیرا JPEG به شیوه فشرده سازی این فرمت برای صرفه جوئی در فضای ذخیره اشاره دارد. با این همه، ما برای اهداف خود در این مقاله از همان اصطلاح مشهور JPEG بهره خواهیم گرفت.
چند دلـیل خـوب بـرای استقبال از JPEG وجود دارد. یک علت سازگاری آن است. فایل های JPEG تقریبا در همه برنامه های کاربردی تدوین و اصلاح تصویر، مرورگرهای وب و نشان دهنده های تصویر کار می کنند. از آن گذشته، فایلهای JPEG الگوریتم فشرده سازی ای را به کار می گیرند که می توانند فایل اصلی را 10 تا 20 بار با تضعیف کیفیت اندک فشرده کنند.
JPEG یک فرمت فایل 24 بیتی است ، بدین معنی که سه بایت نماینده هر پیکسل رنگ، یکی برای قرمز ، یکی برای سبز و یکی برای آبی است. نظر به اینکه هر بایت می تواند 256 سایه متفاوت رنگ را بیان کند، برای هر پیکسل میتوان 16 میلیون ترکیب رنگی مختلف را داشت.
این مقدار داده ها برای یک فایل تصویری بسیار زیاد به نظر میرسد اما JPEG ها فرمتهای فشرده سازی با اتلاف هستند.JPEG در زمان بازسازی تصویر و دور ریختن داده های غیر ضروری، داده های فایل را به مربعهای با هشت پیکسل در هر ضلع تقسیم بندی می کنند. این مربعها برای چشم غیر مسلح قابل رویت نیست ، اما هر چه یک تصویر را بیشتر فشرده کنید و هر چه بزرگنمائی را در برنامه تصویرپردازی خود بیشتر کنید این مربعها را بهتر خواهید دید. از همین روست که توصیه می شود تا جای ممکن از فشرده سازی سنگین استفاده نکنید.
اکثر دوربین های عکاسی دیجیتال عکسها را به صورت فایلهای JPEG ذخیره می کنند، بدین معنی که فایلهای عکس اصلی شما پیش از آنکه آنها را به کامپیوتر انتقال بدهید تا اندازه ای فشرده می شوند. با وجود این، در اکثر موارد روی فشرده سازی کنترل خواهید داشت، زیرا تقریبا همه دوربین های عکاسی دیجیتال به شما امکان می دهند تنظیم کیفیت را ، مانند Super Fine , Fine یا Basic انتخاب کنید. همیشه از بالاترین کیفیت تصویر استفاده کنید تا فایلهای با کیفیت خوبی را برای کار روی کامپیوتر داشته باشید. اگر چنین فایلهائی خیلی سریع حافظه دوربین شما ( مانند یک کارت flash ) را پر کنند، یک حافظه با ظرفیت بیشتر بخرید.
لازم است بدانید که عکاسی با JPEG بدین معناست که دوربین شما تنظیمهای وضوح، کنتراست ، اشباع رنگ، توازن سفیدی و مانند آن را بر روی تصویر شما اعمال خواهد کرد.بسیاری از دوربین های رده بالا به شما امکان می دهند این تنظیم ها را اصلاح کنید ؛ ولی دوربین های ارزان قیمت چنین امکاناتی را فراهم نمی سازند. وقتی دوربین شما تصویر را پردازش می کند و آنرا در حافظه ( کارت فلش یا رسانه ای دیگر ) با آن تنظیم های ویژه می نویسد، آن خصوصیات همواره در آنجا خواهند ماند. اگر تنظیم های نادرست را به کار بگیرید، برای درست کردن عکس مجبور خواهید شد که انواع اصلاحات را روی آن انجام دهید.

RAW یک فرمت پرطرفدار دیگر است. RAW سرواژه نیست ، یک اصطلاح دقیق است که به خروجی اصلی ای اشاره دارد که مسـتقیما از پیکسلهای قرمز، سبز و آبی ضبط شده است که حسگر Sensor)) تصویر دوربین شما را تشکیل می دهند. بر خلاف فایلهای JPEG که به عکس دیجیتالی نهائی نزدیک است ، فایلهای RAW را میتوان نگاتیوهای دیجیتال نامید؛ آنها اصلا به وسیله کامپیوتر داخل دوربین شما پردازش نمی شوند و مزایائی فراهم میسازند که آنها را در فرمتهای تصویری دیگر نخواهید یافت.
سازندگان دوربین های عکاسی، نرم افزار تبدیل RAW را به همراه دوربین ارائه می دهند تا کاربران بتوانند فایلهای RAW را باز و روی آنها کار کنند. بدون این نرم افزار نمی توانید فایل RAW را تماشا یا اصلاح کنید، حقیقتی که این فایلها را برای کاربرانی بی فایده و ناکارآمد می سازد که فقط میخواهند عکس بگیرند و بلافاصله چاپ کنند یا از طریق ایمیل به دوستان خود پست کنند.
از سـوی دیگـر ، فـایلهای RAW واقـعا بزرگ هستنـد. آنـها گـاهـی با یـک تکـنیک بی اتلاف اندکی فشرده می شوند ( اگر چنیـن امکانـی وجود داشـته باشد آن را در منـوی دوربین بـاید ببینید ) اما در عمل ، فایلـهای RAW اصـلا فـشرده نمی شوند ، در نتیجه اگر یک پردازنده سریع و مقادیر هنگفتی RAM نداشته باشید، وقت زیادی را باید روی کامپیوتر صرف کنید تا بتوانید این فایلها را باز کنید. عکاسان حرفه ای که از فرمت RAW بهره می گیرند این را می دانند و سخت افزار خود را مطابق با آن ارتقا می دهند.
با وجود این، اجازه ندهید اندازه فایل، شما را در استفاده از این فرمت دچار تردید کند. فایلهای RAW داده های بسیار بیشتری نسبت به JPEG دارند اما در عمل فضای کمتری نسبت به فرمتهای دیگر مانند TIFF نیاز دارند و دقت بالای آنها به شما امکان می دهد چاپهای بزرگ را بدون عیوب فرمتهای بااتلاف به وجود بیاورید.
از آن بهتر، فایل RAW به شما امکان می دهد اصلاحاتی در سطح پائین را پس از عکاسی روی تصویر خود به اجرا در آورید. آیا تنظیم حالت توازن سفیدی درست را فراموش کرده اید؟ آیا تنظیم اشباع رنگ را اشتباه میزان کرده اید؟ وقتی فایل RAW داشته باشید میتوانید تنظیم ها را پس از عکاسی اعمال کنید، زیرا با داده هایی کار می کنید که به وسیله کامپیوتر داخلی دوربین پردازش نشده است.
Adobe. فرمت RAW باعث به وجود آمدن مسائل فراوانی میشود زیرا حتی با آنکه فایلهای RAW پردازش نشده اند، بسته به نوع دوربینی که انتخاب می کنید متفاوت هستند. هر سازنده ای دوربین خود را با نگارشی متمایز از فرمت RAW تولید می کند. گاهی، این شرکتها حتی در بین مدلهای مختلف دوربین خود از فرمت RAW مختلفی بهره میگیرند.
به دلیل این مسائل، شرکت Adobe Systems فرمت Digital Negative Specification را ابداع کرد، که یک فرمت متحد برای فایلهای تصویری RAW است که بسط فایل دارند. شرکت Adobe این مشخصات را با این امید انتشار داد که ناسازگاریهای فایل RAW برای عکاسانی که با ذخیره و اصلاح هزاران عکس سروکار دارند از بین برود.
فرمت Digital Negative Specification ، همچون بسیاری از فرمت های RAW اختصاصی دیگر بر بنیاد یک نگارش از فرمت TIFF است، اما اختلاف در انعطاف پذیری آن است. برای استفاده از این فرمت، می توانید فایلهای RAW خود را با استفاده از برنامه رایگان مبدل محصول Adobe به فرمت تبدیل کنید.سپس می توانید فایلهای <> خود را با استفاده از هر برنامه ای که از Digital Negative Specification پشتیبانی می کند تماشا و اصلاح کنید. ضمن عملیات اصلاح، می توانید یک فایل DNG را به یک فایل JPEG یا فرمتی دیگر تبدیل کنید.
انتشار فرمت Digital Negative Specification بسیار ضروری بود چون طول عمر فایلهای نسبت به فایلهائی که در یک فرمت RAW اختصاصی ذخیره شده اند بسیار طولانی تر است. به عنوان مثال، اگر عکسی را با فرمت RAW اختصاصی یک سازنده بگیرید و آن را در کامپیوتر خود ذخیره کنید، احتمال کمی وجود دارد که پس از 10 سال بتوانید نرم افزاری پیدا کنید که آن فرمت ویژه را تشخیص می دهـد. در هر حال، اگر عکسهای RAW خود را به <> تبدیل کنید، می توانید با دهها دوربین دیجیتال طی سالها عکس بگیرید و اطمینان داشته باشید که هر برنامه پشتیبانی کننده <> در پردازش عکسها به شما کمک خواهد کرد.
Digital Negative Specification مجموعه ای ثابت از قواعد نیست. این فـرمت در دوربیـنهائی که هنـوز سـاخته نشده اند نیز میتواند جای داشته باشد. حتی طوری طراحی شده است که پیشرفتهای آینده در فناوری تصویرپردازی را در نظر بگیرد، که یک دلیل دیگر این گزینه برتر است چون بهترین انتخاب برای اهداف آرشیوی بلند مدت است.

TIFF برای چاپ تعدادی از دوربین های دیجیتال به شما امکان می دهند که فایلها را با فـرمت TIFF ضبـط کنید که معمولا بسط فایل <> یا <> را دارند. این فرمت به اندازه JPEG شناخته شده نیست ، اما اکثر برنامه های اصلاح تصویر میتوانند فایلهای TIFF را باز کنند و نمایش بدهند. TIFF چند مزیت نسبت به JPEG نیز دارد.
یکی از بزرگترین مزایای TIFF آن است که از تصاویر CMYK در کامپیوترهای پی سی و مکینتاش پشتیبانی می کند ، در حالی که JPEG ها از RGB پایه پشتیبانی می کنند. به بیان ساده، تصاویر TIFF برای چاپ و انتشار حرفه ای مناسبتر از JPEG ها هستند.

یادآوری: CMYK و RGB به ترتیب سرواژه عبارات زیر هستند:
CMYK : Cyan Magenta Yellow Black
RGB : Red Green Blue

بسیاری از دوربینها به شما امکان می دهند که عکسهای خود را در فرمت TIFF هشت بیتی ذخیره کنید و در نتیجه از فشرده سازی مورد استفاده در فایلهای JPEG بپرهیزید. با این همه، یک دوربین با دقت بالا فایلهای TIFF بسیار بزرگی را تولید خواهد کرد که نوشتن داده ها در کارت فلش را آهسته میسازد.
البته، این سخن به معنای این نیست که فایلهای TIFF اصلا از فشرده سازی بهره نمی گیرند. بسته به کاربرد، انواع مختلفی از فشرده سازی برای TIFF ها به کار می رود و اگر با انعطاف پذیری سیستم رنگی که پیشتر ذکر کردیم ترکیب شود، TIFF ها یک گزینه عالی برای امور نشر رومیزی جدی و برای کاربران پیشرفته ای هستند که دوربینهایی دارند که عکسهای RAW نمی گیرد.
اما برای کاربران دوربینهای دیجیتال متوسط، TIFF ها در مقایسه با JPEG ها انتخاب ضعیفی هستند زیرا TIFF ها بسیار بزرگتر از JPEG ها هستند. یک JPEG در یک دوربین 5 مگاپیکسلی ممکن است حدود یک مگابایت از حافظه را اشغال کند. در مقابل، یک فایل TIFF فشرده نشده در یک دوربین 5 مگاپیکسلی می تواند به بزرگی 14 مگابایت باشد و دوربینی که تا حدودی فشرده سازی را به فایلهای TIFF خود اعمال می کند باز هم یک عکس تولید خواهد کرد که 6 مگابایت یا بزرگتر است. این اندازه های فایل بسیار بزرگ در بسیاری از شرایط باعث میشوند که از خیر TIFF بگذرید.

کاربردها حال که اختلاف بین فرمتهای مختلف عکاسی دیجیتال را بهتر فهمیده اید یه ذکر چند مثال می پردازیم تا به شما نشان دهیم که چگونه می توانید در بهترین حالت از این فرمتها بهره بگیرید.

کاربردهای JPEG در فرمت JPEG راحت ترین و کارآمدترین نوع فایلی است که می توانید استفاده کنید. به ویژه اگر از یک دوربین دیجیتال آهسته و کارت فلش دارای سرعتهای نوشتن آهسته بهره میگیرند JPEG بهترین انتخاب است چون دوربین آهسته، فایل JPEG را بسیار سریعتر از فایلهای JPEG و RAW ضبط می کند.دوربینهای دارای پردازنده های تصویر سریعتر نیز JPEG ها را سریعتر از انواع فایل بزرگتر ذخیره می کنند.
فشردگی JPEG نیز انتقال آنها به کامپیوتر را آسانتر می سازد. 10 فایل JPEG را در مدتی کوتاهتر از همان تعداد فایل RAW میتوان به کامپیوتر انتقال داد. از سوی دیگر، پردازنده کامپیوتر شما عکسهای JPEG را سریع تر از فایل RAW یا TIFF به نمایش در خواهد آورد.
با آنکه JPEGها نمی توانند کیفیتی مشابه کیفیت بسیار بالای دو فرمت دیگر فراهم کنند ، میتوانند چاپهای عالی را به وجود بیاورند به ویژه وقتی از بالاترین دقت و کمترین تنظیم فشرده سازی بهره بگیرید – چاپگرهای مرکب افشان جدید می توانند چنین عکسهائی را مستقیما از کارت فلش بخوانند و چاپ کنند. در نتیجه ، اگر فقط می خواهید گاهی چند عکسی را چاپ کنید ، از کیفیت چاپ عکس JPEG شکایت زیادی نخواهید کرد.
یک نکته مهم را درباره عکسهای JPEG به خاطر بسپارید. اگر یک فایل JPEG را در یک برنامه اصلاح تصویر باز کنید و قصد داشته باشید روی یک عکس در چند جلسه مختلف کار کنید، بهتر است ابتدا آنرا در یک فرمت متفاوت مانند TIFF ذخیره کنید که از فشرده سازی با اتلاف استفاده نمی کند. یک دلیل خوب برای اینکار وجود دارد. هر بار که یک عکس JPEG را باز و از نو ذخیره می کنید، این فایل بیشتر فشرده سازی میشود. اندازه فایل خیلی تفاوت نخواهد کرد اما فشرده سازی اضافی کیفیت عکس را پائین خواهد آورد. مشابه گرفتن فتوکپی از روی فتوکپی، اگر 10 بار عمل کپی سازی را ادامه دهید، تصویر نهائی با تصویر اولیه بسیار متفاوت خواهد بود. اگر ترجیح می دهید که فرمت تصویر نهائی شما JPEG باشد، میتوانید در آخر، یعنی پس از عملیات اصلاح عکس، TIFF را به JPEG تبدیل کنید.
اگر فقط گاهی میخواهید از مزایای فایلهای RAW بهره بگیرید، اما سهولت JPEG را می پسندید، به دفترچه راهنمای دوربین خود مراجعه کنید. بعضی از دوربین ها در عمل به شما امکان می دهند که یک فایل RAW و یک فایل JPEG را به طور همزمان بگیرید. این خصوصیت، فضای حافظه دوربین را زیاد مصرف میکند اما برای بعضی از عکاسان، JPEG کمک می کند که یک فایل آماده داشته باشند و بعدا سر فرصت بتوانند روی فایل RAW کار کنند.
اگر قصد دارید که از عکسهای خود صرفا برای فعالیتهای اینترنتی بهره بگیرید، JPEG بهترین گزینه است اما مجبورید روی تغییر اندازه تصاویر خود کار کنید. همچنان که پیشتر گفته شد فشرده سازی سنگین باعث خواهد شد که وقتی تصاویر JPEG را بزرگ می کنید شطرنجی دیده شوند ، اما اگر اندازه JPEG را نیز خیلی کوچک کنید، باز هم اثری مشابه را خواهید دید. اگر فقط می خواهید عکسهای شما روی اینترنت خوب دیده شوند، اندازه آنها را با تنظیم 72 نقطه در اینچ dpi)) تغییر دهید که نتیجه بسیار خوبی را به دست خواهد داد.

کاربردهای TIFF فایل های TIFF ، در دوربینهای دیجیتالی کمترین کاربرد را دارند. این فایلها در عمل چاپهای عالی را برای شما فراهم میسازند اما حافظه دوربین را خیلی زود پر می کنند و به یک کامپیوتر قدرتمند برای اداره کارآمد این فایلها نیاز خواهید داشت.
وقتی باید از فرمت TIFF استفاده کنید که دوربین شما تنظیم RAW را ندارد و از پیش می دانید که بالاترین کیفیت JPEG برای نیازهای شما کافی نیست. همچنین اگر بخواهید عکس برای اهداف چاپ حرفه ای تولید کنید بهتر است TIFF را در نظر بگیرید.

کاربردهای RAW فایلهای RAW همچون فایلهای TIFF ، برای کاربران دوربین دیجیتال متوسط کاربرد اندکی دارد. این فایلها به پیچیدگی TIFF ها نیستند اما آنها چند برابر تصاویر JPEG هستند، بدین معنی که فایلهای RAW دوربین و کامپیوتر شما را تا اندازه ای آهسته می کنند.
با این حال، اگر قصد دارید عملیات پردازشی بعدی را بر روی عکسهای خود انجام دهید و می خواهید مهارتهای عکاسی خود را بیشتر کنید، باید با فرمت RAW کار کنید. اگر بخواهید عکسهای خود را در فرمتی آرشیو کنید که سالها کار خواهد کرد، تبدیل فایلهای RAW به DNG سازگاری بلندمدتی را برای نگاتیوهای دیجیتال شما فراهم خواهد کرد.

منبع : ماهنامه همگانی دانش و مهندسی کامپیوتر ریزپردازنده شماره 134، تیرماه 1384









Sunday, September 04, 2005


SHAPARAK-E-NILLI Posted by Picasa

Thursday, September 01, 2005

YADE YARAN

kDF ok ÚD¡ëpJ êDèÏÊ éOiëo Þp¾ ÚA

lÜÛDzßçl× éØç MkDèz ÖDV í× rÆ

kDF ÚDOw× Hz éØìÛ é×r×q ÚDzkDë

lÜÛDzß@@×Cp¾ kDë qC éÆ lÜëßËÛ DN

íÜÆlÆ í·ì¿z







@@@@@@@@@@

lÜOz CnÊ éOwÇz pv ÚDÃzDµ

¢ëßh ÖDËÜç íF êDç éÛCpN æoDw×pz

DJ êCl¤ Þ lÛD× é×r×q íF Dç éZßÆ Þ

¸ëp¡N ÚDGvC pF éOwh lÜOzCnÊ éOwÇz ÚCqDFpv

ÚD¡ëDç ærìÛpF oDwÛßËÛ íëoÞpº ÌÛo íF êDç éÇÎÞ

ÝOhÞp¾pF ÈϾ éF pi¾ kßv éZ CpN

lÜÜÇì× PÜëp¿Û ælz PÜ·Î æCo æoDGº pç éÇì×DËÜç

íìO¿Ê Ýiv oClF Dç uDë DF éÆ PhokÞ ¼DF qC kßv éZ CpN

lÛrì× ÝN ÝOvo qC æDìÊ ízDF ækDèÛ pF Öl éÆ DWÛA

íOzClÛ oÞDF rÊpç Co EA Þ ÅDh êCßÃN ßN éÆ CpZ

kßF ßN ÚCqDFpv kDÃOµC íF kÞpv D× PznÊpv éÆ ÚD»¾

lÛl×A í× qDF ÚDìKvÞo éÏ fO¾ qC éÆ

kqDv éZ ßN qC gqÞk Ýëp¿Û DN yDF

yßJ æDìv ÚCokD× éF

kDF Þ EDO¾A ÚClÛqp¾ ÝëpNDGëq ÚCoClºCk

!!lÜO¾pËÛ pF pv Dç ækDWv qC qßÜç

ßÏ×Dz lØdC

@@@@@@@@@

éÎÓ ÐÊ éwF éËëk ÓÓÓÓ

éÎDvpç éS× ÍDw×C éhpv æoDèF

évDÜz í× ßGÏ ¢ÆpN Þ pìN ÖqßÜç

éÎDÛ íØÛ ÈzÞ Epv pëq Hz qßÜç

éÜìÆ íF Þ oDh íF ÐÊ ÖÞoA ECßiÛ

éÜìv ßN éÎßÊ éOw¡Û íÜìF íØÛ

éNÞoDF æoDGÊo PwìÛ éÆ ÚÞoDF éhA

éÜëC D× éFßh êDÃzDµ êCrv

ÚkÓ éÏÊ ÝØzk éÎßÊ qC upOÛ

Ý× éÜì×qpv éOvßJ æpìz éOvßJ éÆ

pËÜv Hz éëD×pv é×pÊ éÂDVC

ÝO¾o Þ ÝO¾o æpëq éF DN éÏìÎk

oÞDF DÛ é×ÞkDF éÏÊ ÖÞoA ECßiÛ

pJpJ éÏÊ éOwh éÆqDÛ Ík éÏÊ

ækpÆ MpJpJ PëÓÞ ækDF ßËÛ

pv qC pìËF Þo Úlì¡Æ pJ oÞÓk

æoCß¾ éVÞC DN ¢ÇF l æoDFÞk

æoCnìØÛ ÚÞoDF íF æpFC ÝëC ßËÛ

ÝØzk qC ÝÇ¡Û oÞÓk æoDë éS×

æoCk pv íOÂÞ DN éÜÇ¡ì× pv ÝìGF

ÙìzDF lÏF Þo íëCl¥Øç ÝOzCnÛ

ÙìzDF lF éËëlØç DF íOd ÝOzCnÛ

ÙëkpÇì× æoÞk Þ lì¿v êDç EDOÆ

ÙìzDF lØÛ qC íçÔÆ Hz pǾ éÆ

êpGÜÂ oDëpèz


Friday, August 26, 2005


Gole be jannetan Posted by Picasa

گنجی به عنوان نماد رهبری‌ جنبش دموكراتیك مردم ایران


دكتر حسين باقرزاده
خبر خوب این بود: گنجی‌اعتصاب غذای خود را شكسته است. برای بستگان و دوستان و همه فعالان سیاسی و حقوق بشری كه برای‌ حدود دو ماه نگران حال گنجی ‌بودند این خبر بسیار تسكین دهنده بود. گنجی نه فقط به عنوان یك نویسنده و روزنامه‌نگار شجاع مورد احترام و تحسین اكثریت قریب به اتفاق نیروهای سیاسی دموكرات بود و بلكه به عنوان یك زندانی سیاسی كه از حقوق معمول زندانیان نیز محروم شده بود مورد حمایت وسیعی ‌قرار گرفت. او هم‌چنین با نشر آثار جدیدی كه از زندان بیرون فرستاد بخش وسیعی از اصلاح‌طلبان و نیروهای هوادار آنان را با مفاهیم دموكراسی آشنا كرد و ناسازگاری ساختاری جمهوری اسلامی با دموكراسی و حقوق بشر و اصلاح‌ناپذیری آن را شرح داد. سرانجام، همو در اوج سلطه بلامنازع ولی فقیه و ناامیدی برخاسته از شكست كامل جنبش اصلاح‌طلبی كه در انتخابات اخیر تجلی یافت، با طرح شعار شجاعانه «خامنه‌ای باید برود» از بستر سلول خود به نیروهای پراكنده این جنبش رهنمود جدیدی داد.دو ماه مقاومت و مبارزه تا سر حد مرگ گنجی، همراه با شجاعت سیاسی كه از خود نشان داد، او را به سطح یك قهرمان ملی‌ بالا برده است. او نه فقط حمایت وسیع همه نیروهای سیاسی اپوزیسیون را به خود جلب كرد كه در سطح جهانی نیز از حمایتی بی‌نظیر برخوردار شد. علاوه بر سازمان‌های ‌حقوق بشری بین‌المللی كه به دفاع از گنجی ‌برخاستند، برای اولین بار یك زندانی سیاسی‌ ایران مورد توجه بالاترین نهادهای سیاسی جهان و از جمله كاخ سفید و سازمان ملل قرار گرفت. اكنون گنجی در حد یك ساخاروف ایران شناخته شده است و پس از شیرین عبادی دومین ایرانی است كه در محافل سیاسی و حقوق بشری جهانی مطرح می‌شود. اگر در سطح جهانی شیرین عبادی به عنوان نماد فعالیت‌های حقوق بشری‌ ایرانیان شناخته شده، گنجی نیز اكنون به عنوان نماد مبارزات سیاسی دموكراتیك ایران مطرح شده است.در سطح ملی نیز هیچ فعال سیاسی‌ در دوران جمهوری اسلامی تا این حد از حمایت وسیع گروه‌های مختلف مردم به شمول اپوزیسیون جمهوری اسلامی برخوردار نبوده است. گنجی نه فقط یك نویسنده و روزنامه‌نگار شجاع است كه یك روشنفكر نیز هست. تحول او از یك اسلام‌گرای هوادار خمینی به یك منتقد اصولی نظام جمهوری اسلامی و هواداری قاطعانه از استقرار یك نظام عرفی (سكولار) در ایران گویای خصیصه روشنفكری او است. علاوه بر این، او یك مبارز سیاسی‌ نیز هست و از مبارزه تا سر حد مرگ در راه تحقق آرمان‌های خود ابایی ندارد. این تركیب شجاعت در نوشته و بیان، آزادگی در اندیشه، و صداقت و از خودگذشتگی در راه هدف است كه از او انسانی بی‌نظیر ساخته و بلكه او را به حد یك قهرمان ارتقا داده است. خصوصیت دیگر گنجی توانایی او در ایجاد ارتباط با مخاطبان خود در جامعه سیاسی‌ ایران است. او از معدود روشنفكرانی است كه با زبان توده سیاسی‌ سخن می‌گوید. خاستگاه مذهبی، انقلابی (اسلامی) و اصلاح‌طلبانه او به او اجازه می‌دهد كه ارتباط خود را با قشرهای وسیعی از مردم كه در آن لایه‌ها قرار گرفته‌اند حفظ كند و با آنان سخن بگوید. از این رو، سخنان او فقط در دایره محدود نخبگان سیاسی یآ نیروهای لاییك خریدار ندارد. او هم با حجاریان جدل می‌كند و نظریه مشروطه اسلامی او را به نقد می‌كشد و هم با سروش و آیت‌الله منتظری به گفتگو می‌نشیند و آنان را به محاجه می‌كشاند. نوشتارهای پربار نظری و سیاسی او كه از زندان بیرون داده است (هم‌چون نوشتارهای ژورنالیستی او كه پیشتر منتشر شده) از پر خواننده‌ترین متون سیاسی دوران پس از انقلاب بشمار می‌رود. گنجی یك ارتباط گیر (كومونیكاتور) بزرگ نیز هست.مجموعه این خصوصیات از گنجی یك رهبر سیاسی‌ بالقوه ساخته است. در بین نیروهای ‌اپوزیسیون افراد معدودی بوده‌اند كه گهگاه توانسته‌اند حمایت یا احترام بخش وسیعی از مردم را به خود جلب كنند. ولی هیچ‌كدام نتوانسته‌اند پاسخی در خور به این انتظار بدهند و یا قابلیتی در رهبری از خود ارائه كنند. گنجی در این میان استثنا است. او هم قدرت قلمی و نظری دارد، هم نوآور است، هم شجاع است و فداكار، و هم وقت‌شناس و سیاستمدار. ماراتون مرگ او و طرح شعار «خامنه‌ای باید برود» از سوی او درست در هنگامی مطرح شد كه شكست جنبش اصلاح‌طلبی و یك‌پارچه شدن حكومت تحت سلطه خامنه‌ای می‌رفت تا خاكستر مرگ بر فضای سیاسی‌ ایران بپاشاند. این حركت و شعار زمانی مطرح می‌شود كه خاتمی از صحنه سیاسی‌ محو شده است، نظریه‌های سعید حجاریان بر باد رفته است و حزب مشاركت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به «گروهك» تبدیل شده‌اند. اكنون،‌ اما، همه نگاه‌ها به سوی گنجی متوجه شده است.این «رهبر سیاسی» بالقوه البته هنوز در بستر بیماری است و دوران نقاهت اعتصاب غذای خود را می‌گذراند. مهمتر این كه او اسیر است و اسیر كسانی كه با شناخت توانایی‌های بالفعل و بالقوه او انگیزه كافی برای از بین بردن او در دست دارند. آنان می‌دانند كه او نه فقط صریحا خواسته است كه «خامنه‌ای باید برود» و بلكه برای رسیدن به این خواسته و استقرار یك نظام دموكراتیك در ایران مقاومت منفی و نافرمانی مدنی را توصیه كرده است. او نلسون ماندلای ایران است كه از درون دیواره‌های ضخیم زندان زوال نظام آپارتاید و ضد انسانی جمهوری اسلامی را می‌طلبد و به كمتر از آن تن نمی‌دهد. با این تفاوت كه او بر عكس ماندلا خشونت را كاملا نفی كرده است و به جای آن حاضر است در درجه اول از جان خود برای پیش‌برد هدف مایه بگذارد.رزیم آفریقای‌ جنوبی نیز انگیزه‌های‌ كافی برای كشتن ماندلا داشت، ولی حتی علارغم حمایت ماندلا از مبارزه مسلحانه علیه رژیم آپارتاید، به چنین عملی دست نزد. این كار فقط یك دلیل داشت: رژیم ارزیابی می‌كرد كه كشتن ماندلا هزینه زیادی برای آن به دنبال خواهد آورد. رژیم از درجه محبوبیت ماندلا در بین سیاهان كشور آگاه بود و می‌دانست اگر گزندی به او برسد با چنان شورشی روبرو خواهد شد كه شاید قابل كنترل نباشد. سرانجام نیز به دلیل همین محبوبیت ماندلا بود كه رژیم در لحظه سقوط با او وارد گفتگو شد و توانست با حد اقل هزینه برای خود و كشور قدرت را به اكثریت سیاه پوست منتقل كند. محبوبیت وسیع ماندلا در بین مردم و پذیرش او از طرف اكثریت سیاه‌پوستان به عنوان رهبر سیاسی خود، حیات او را در طول ٢٧ سال زندان تضمین كرده بود.اكنون نیز اگر راهی برای حفظ حیات اكبر گنجی در زندان (و یا در خارج زندان پس از خلاصی او) وجود داشته باشد این راه از طریق حمایت وسیع مردمی از او می‌گذرد. رژیم جمهوری اسلامی باید درك كند (همان طور كه در برخی از بیانیه‌های حمایت از گنجی‌ آمده است) كه هرگونه گزندی به گنجی عواقب وخیمی از نظر سیاسی‌ و اجتماعی به دنبال خواهد داشت. این اخطار البته وقتی معنا خواهد داشت كه گنجی از حمایتی در سطح وسیع برخوردار باشد و این حمایت علنا و صریحا بیان گردد. بیانیه‌ها، اعلامیه‌ها، نامه‌ها و اشعاری كه در دو ماه گذشته در حمایت از گنجی‌ نوشته یا صادر شد بیشتر از دید انسانی بود و الزاما معنای سیاسی‌ پیدا نمی‌كند. اكنون اگر این حمایت‌ها رنگ سیاسی به خود بگیرد می‌توان انتظار داشت كه گنجی زنده به عنوان یك عامل وصل‌كننده همه نیروهای سیاسی‌ دموكرات فعال شود. جنبش دموكراتیك مردم ایران به سختی به یك عنصر شجاع و دموكرات در درون كشور به عنوان نماد رهبری نیاز دارد، و این نماد اكنون ظاهرا در وجود اكبر گنجی متبلور شده است





نام ایران بایستی تغییر کند

احمدی نژاد گفته است که نام ایران بایستی به دلایل زیر تغییر کند-
ایران، اسم دختر است-
عراق به آن تجاوز کرده-
آمریکا و انگلیس به آن نظر دارند
اسم پیشنهادی آقای احمدی نژاد برای نام ایران "نرایمان " است
. هم اسم نر است و هم ایمان دارد

Friday, August 19, 2005

درباره هوشنگ ابتهاج ه .ا. سایه


SAYE Posted by Picasa

آينه در آينه
مرداد ۱۳۸۴

درباره شعر گفته اند كه بايد انعكاس صداى روزانه باشد. سايه اى از واقعيت بنمايد و فراتر از زمان و زمانه خود پيش برود. دراين تعريف مسلماً شعر شعراى بسيارى از دوران معاصر گنجانده مى شود. با اين همه اما در ميان نام هاى ريز و درشتى كه در صد سال اخير سنگ بزرگ شعر را به پيش كشانده اند، نام هايى هستندكه هم عوام مى شناسندشان و هم خواص. هوشنگ ابتهاج يا به قول خودش (ه- .ا.سايه) در اين ميان شايد زبانزدترين و سرشناس ترين شاعر دوران ما باشد. كسى كه بزرگان ادب و ادبيات اورا «حافظ زمانه» ناميده اند به قدرى در ميان لايه ها و طبقات گوناگون مردم و جامعه كاهش نفوذ داشته كه از امى وعامى تا ملا و مكلا مى شناسندش و شعرش را از برند.
اين البته هنر اوست. هنر والاى فرزند زمان خويشتن بودن ودر زمانهاى فرار و زيستن.
شعر ابتهاج آينه اى را مى ماندكه شايد تا نسل ها بعد بشود خود را درقاب كلماتش ديد.
شعر ابتهاج داراى ابعاد و گستردگى بسيار است. ابتهاج از شعر به اشكال گوناگون استفاده مى كند. چنانكه زمانى شعر او داراى پيچيدگى هاى زبانى و هنرى است و زمانى ديگر براى بيان افكارش از شعر استفاده مى كند. گاهى شعر براى ابتهاج نقش يك رسانه را دارد كه آگاهى مى دهد و گاهى تصوير وتصاوير ذهن خلاق و بسيط اوست. به يك معنا امير هوشنگ ابتهاج يا همان ه-. ا.سايه با شعر زندگى كرده . شعر هم هنر اوست و هم ابزار اوبه عنوان يك روشنفكر كه در اجتماع اثرگذارى مى كند. با اين وصف ابتهاج شعر را از زواياى متعدد مى بيند و از هر زاويه هم با آن يك نوع برخورد مى كند. گاه دقت او در خدمت ترانه است، ترانه هايى كه به حافظه تاريخى مردم گره خورده اند مثل «تو اى پرى كجايى» و گاه ذوق اش حسرت جوانى و حكمت پيرى را متصور مى شود و گاه شعرش اندرز است و آگاهى. در واقع شعر ابتهاج منشورى است از هر زاويه كه درنور قرار مى گيرد به يك رنگ در مى آيد و اين همان ويژگى است كه شعر حافظ و شور مولانا را جاودانه كرده است. از اين منظر شايدعنايت ابتهاج به غزل و قصيده ارادت او به حافظ است. گرچه شور مولانا در ميان اغلب غزل هاى او موج مى زند.
ارادت و جان نثارى ابتهاج به حافظ را مى توان در كتاب ژرف و گرانبارش «حافظ به سعى سايه» ديد. كه در آن نگاه پژوهنده يك شاعر مسلط و بسيط بر غزل و قصيده وكلام را مى بينيم كه توانسته با اعراب گذارى هاى دقيق و مطنطن و قياس نسخه هاى متعدد خطى اختلاف ميان نسخ گوناگون را كشف كند و با درك وآشكار ساختن واژه هاى مشكوك موضوعات پيش پا افتاده حافظ شناسان را رفع و رجوع كند ونگاهى تازه به همراه درايتى تمام ناشدنى و زوال ناپذير حافظ پژوهان عرضه كند. از اين نظر «حافظ به سعى سايه» نقطه پايانى براى بسيارى از مباحث حافظ پژوهشى و نقطه آغازى براى مباحث تازه است.
شايد بتوان مدعى شد كه درميان تمام قالب هاى شعر فارسى، ارادت ابتهاج به غزل بيش از ساير قالب هاست. چه غزل ازمنظر او بامفاهيم بلندى كه ايرانى جماعت قرنها با آن زيسته است و با آن نفس كشيده از قبيل عشق و رندى و قلندرى و ملامت ومرگ آگاهى و... در آميخته است وآنقدر اين كلمه جامد نزد شاعران، شخصيتى دارد كه رفتار خاص خود را مى طلبد.
هنر ابتهاج و همقطارانش در مورد غزل آن است كه آنها غزل را از روح بى زمان ايرانى اش خالى كرده اند و روح زمانمند خود را بر آن دميده اند و از اين منظر شايد ابتهاج با اشعار نئوكلاسيك سياسى - عرفانى اش تلاش مى كند تا پيش از آنكه شاعر بودن خود را به رخ مخاطب بكشد، انسان بودن و انسان قرن بيست و يكمى بودن خودرا به غزل بدمد و به دليل ارج نهادن او به روح ايرانى غزل است كه همه و همه او را مى شناسند يا لااقل شعرى از او شنيده اند و شعرى از او خوانده اند.
ممكن است گفته شود كه دليل نفوذ اشعار ابتهاج در ميان طبقات مختلف اجتماعى و دو، سه نسل گذشته و امروز توسل خوانندگان موسيقى به اشعار اوست. اين جمله غلطى نيست و ادعاى بى راهى نمى نمايد. اما بايد اضافه كرد كه تسلط و مهارت وشناخت ابتهاج بر موسيقى چنان است كه با اشعارش بارها به موسيقيدانهاى ايرانى بويژه موسيقيدانان سرشناسى چون محمدرضا شجريان و لطفى و... جهت واقعى را نمايانده. و اين كار او نه از طريق زد و بند و نصيحت ونقد و غيره كه تنها از طريق همان شعر صورت پذيرفته است.
ابتهاج راهبر گروه چاووش يكى از مهمترين گروه هاى موسيقى در آستانه انقلاب مردمى ايران بود كه با حضور كسانى چون لطفى ، عليزاده، مشكاتيان، شجريان و... ماندگارترين تصنيف ها وترانه هاى انقلابى بعداز مشروطه را رقم زد. و يكى از دلايل مراجعه بسيار هنرمندان و موسيقيدانان و موسيقى شناسان به اشعار ابتهاج، روح موسيقيايى نهفته در اشعار اوست. چنانكه همايون خرم آهنگساز معروف برنامه گلها كه با ترانه هاى ابتهاج آهنگ ساخته، دليل اصلى استفاده موسيقيدانان از اشعار ابتهاج را منبع سرشار والهام دهنده اين اشعار به موسيقى دانان مى داند. و ابتهاج پيش از آنكه شاعر باشد اهل موسيقى است و مى داند كه كلام آهنگ و نت و ريتم و ملودى قوى تر و نافذتر از كلمه است و به همين علت اغلب اشعارش در موسيقى غرق است. و جالب آن است كه در منزل اين بزرگمرد ادبيات معاصر ما، بيش از آن كه سخن از شعر و شاعرى در ميان باشد، صحبت از موسيقى و بحث درباره آن است كه سايه چه موسيقى كلاسيك غربى و چه موسيقى كلاسيك ايرانى را به غايت عميق و درست مى شناسد.
دراين سراى بى كسى، كسى به در نمى زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمى زند
يكى ز شب گرفتگان چراغ بر نمى كند‎
كسى به كوچه سار شب در سحر نمى زند‎
نشسته ام در انتظار اين غبار بى سوار‎
دريغ كز شبى چنين سپيده سر نمى زند‎
دل خراب من دگر خرابتر نمى شود‎
كه خنجر غمت از اين خرابتر نمى زند‎
گذرگهى است پر ستم كه اندرو به غير غم
يكى صداى آشنا به رهگذر نمى زند‎
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاى بسته ات؟‎
برو كه هيچ كس ندا به گوش كر نمى زند‎
نه سايه دارم و نه بر، بيفكنندم و سزاست‎
اگرنه، بر درخت تر كسى تبر نمى زند
اميرهوشنگ در سال ۱۳۰۶ در رشت به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايى را در اين شهرسپرى كرد و سپس به تهران آمد و دوره دبيرستان را در تهران گذرانيد. آثار او كه «سايه» تخلص مى كنداز بدو شروع به شاعرى مورد توجه اهل ادب قرار گرفت و سخن منظوم او به تدريج در مطبوعات كشور منتشر شد تا آنكه هرچندگاه مجموعه اى از اين آثار به طور مدون طبع گرديد.
ابتهاج شعر گفتن را خيلى زودتر از تصور ما آغاز كرده است. اووقتى هنوز در دبيرستان تحصيل مى كرد اولين مجموعه شعرش را منتشر كرد. سايه در قالب غزل شاعرى شناخته شده و محبوب است كه خوب مى داند چطور از واژه ها وتركيبات در اين قالب استفاده كند. او شعرهاى ماندگار بسيارى هم در قالب تازه و شعر نو سروده است. درونمايه هاى حسى شعر او در بسيارى از موارد با مضامين اجتماعى پيوند خورده است. يكى از نمونه هاى خوبى كه دغدغه هاى اجتماعى شعر سايه را نشان مى دهد، شعر «كاروان» است كه هنوز خيلى از بزرگترهاى مان جوانهاى دهه سى و چهل، آن را از حفظ مى خوانند:
ديريست گاليا‎
درگوش من فسانه دلدادگى مخوان
ديگر زمن ترانه شوريدگى مخواه
دير است گاليا
به ره افتاده كاروان.‎
عشق من و تو؟... آه‎
اين هم حكايتى است‎
اما، درين زمانه كه درمانده هركسى‎
از بهر نان شب‎
ديگر براى عشق و حكايت مجال نيس

درواقع ابتهاج يكى از مطرح ترين و بهترين شعر سرايان معاصر است كه گرچه در قالب هاى كلاسيك در قله نشسته است اما در زمينه هاى مختلف شعر نو نيمايى نيز اشعارى والا و توانا سروده است. سايه يك نو انديش غزلسراست و دراين راه و روال، در بين معاصران همتايى ندارد.
سايه در سايه بهره گيرى بجا و بهنجار از ناب ترين و زلالترين شاخه جريان غزل سبك عراقى، اين اقبال را يافته كه نيروى باليدن در كناردرختان برومند و تنومند غزل فارسى را به دست آورد. او در سال ۱۳۲۵ مجموعه «نخستين نغمه ها» را كه شامل اشعارى به شيوه كهن است، منتشركرد. «سراب» نخستين مجموعه دوست به اسلوب جديد، اما قالب، همان چهارپاره است با مضمونى از نوعى تغزل و بيان احساسات و عواطف فردى، عواطفى واقعى و طبيعى. مجموعه «سياه مشق» با آنكه پس از سراب منتشرشده، شعرهاى سالهاى ۲۵ تا ۲۹ شاعر را دربرمى گيرد. دراين مجموعه، سايه تعدادى از غزلهاى خود را چاپ كرد و توانايى خويش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا كه مى توان گفت تعدادى از غزلهاى او از بهترين غزل هاى دوران معاصر به شمار مى رود.
اما سايه در مجموعه هاى بعدى، آواى دل دردمند و ترانه هاى عاشقانه را رها كرده با مردم همگام مى شود و مجموعه شبگير، پاسخگوى اين انديشه تازه اوست كه دراين رابطه اشعار اجتماعى با ارزشى را پديد مى آورد.سايه را مى توان از تواناترين شاعران وبهترين غزلسراى معاصر دانست كه با زبانى توانا و دركى تازه درمجموعه «چندبرگ از يلدا» در سال ۱۳۳۴ راه روشن و تازه اى در شعر معاصر گشود.
مضامين گيرا و دلكش، تشبيهات و استعارات و صور خيال بديع، زبان روان و موزون و خوش تركيب و هم آهنگ با غزل از ويژگى هاى شعر سايه است.
گذشته از اينها هوشنگ ابتهاج را مى توان از تواناترين شعراى آرمانگراى نمادپرداز دانست. چه او هم در غزل و هم دركارهاى نو لحظه اى از انديشه به «هدف» غافل نمى ماند و درعين حال «جوهر شعرى» را با ظرافت تمام چون شيشه اى در بغل سنگ نگاه مى دارد.
ديگر اين پنجره بگشاى كه من‎
به ستوه آمدم از اين شب تنگ
.‎ديرگاهى است كه در خانه همسايه من خوانده خروس
.‎وين شب تلخ عبوس‎
مى فشارد به دلم پاى درنگ
ديرگاهى است كه من در دل اين شام سياه‎
،پشت اين پنجره بيدار و خموش‎
،مانده ام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
.‎مست آن بانگ دلاويز كه مى آيد نرم
محو آن اختر شبتاب كه مى سوزد گرم‎
مات اين پرده شبگير كه مى بازد رنگ
.‎آرى اين پنجره بگشاى كه صبح‎
مى درخشد پس اين پرده تار
مى رسد از
دل خونين سحر بانگ خروس
وز رخ آينه ام مى سترد زنگ فسوس‎
بوسه مهر كه در چشم من افشانده شرا
خنده روز كه با اشك من آميخته رنگ
شعرابتهاج و نام سايه را هرگز نمى توان فراموش كرد، اگر قرار باشد كه از ادب و ادبيات صدسال اخير سخن گفت و حرفى زد و مطلبى نوشت. غزل هاى او را بسيارى از بزرگان ادبيات دوران اخير تحسين كرده اند و شاعر نوجويى مثل فروغ غزل معروفى در استقبال از شعر سايه سروده است و دكتر شفيعى كدكنى كه گزينه اشعار او را با نام «آينه در آينه» جمع آورى كرده، درباره اش مى گويد: «كمتر حافظه فرهيخته اى است كه شعرى از روزگار ما به يادداشته باشد و در ميان ذخايرش نمونه هايى از شعر و غزل سايه نباشد.»
متولد ۱۳۰۶ رشت- پايان تحصيلات متوسطه در زادگاه- چاپ اولين مجموعه اشعار با نام «نخستين نغمه ها» در رشت ۱۳۲۵ كه در قالب شعر كلاسيك بود- انتشار مجموعه «سراب» نخستين تجربه در زمينه شعر نو ۱۳۳۰ انتشارات صفى على شاه- انتشار اولين مجموعه از سياه مشق دربرگيرنده شعرهاى ۲۵ تا ۲۹- انتشار مجموعه «شبگير» ۱۳۳۲ نشر توس و زوار- انتشار مجموعه «زمين» ۱۳۳۴ انتشارات نيل- «چند برگ از يلدا» مجموعه شعر، تهران ۱۳۳۴- «يادگار خون سرو» ۱۳۶۰- انتشار مجموعه «سياه مشق» ۱ و ۲ و ۳ شامل مجموعه غزليات، رباعى ها، مثنوى ها، دوبيتى و قطعه- سرپرست واحد موسيقى راديو حدفاصل ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۶- مدير برنامه هاى جاودان موسيقى راديو: گل هاى تازه و گلچين هفته- پايه گذار گروه موسيقى چاووشمتشكل از بهترين موسيقيدانان مركز حفظ و اشاعه، محمدرضا لطفى، شجريان و... كه سروده هاى انقلابى اش درآستانه انقلاب، بر حافظه همگان نقش بسته است.
- سرودن ترانه هاى جاويدانى همچون «تو اى پرى كجايى» با صداى قوامى و ديگران- انتشار مجموعه «آينه در آينه» گزيده اشعار به انتخاب دكترمحمدرضا شفيعى كدكنى ۱۳۶۹ كه تاكنون از چاپ دهم نيز گذشته است.- تصحيح ديوان حافظ با نام «حافظ به سعى سايه» كه از معتبرترين تصحيحات ديوان خواجه است.منبع:ايران – 27 مرداد




ادامه روابط نامشروع شركت سينتف نروژ با تهران


داوید لیسنه مدیرعامل شرکت نروژی سینتف با شروع تحقیقات پلیس جرائم اقتصادی نروژ از این شرکت مجبور به کناره گیری موقت شد

داوید لیسنه (David Lysne) مدیرعامل شرکت نروژی سینتف Sintef امروز مجبور به کناره گیری موقت شد. دلیل این کناره گیری شروع تحقیقاتی است که پلیس جرائم اقتصادی نروژ از این شرکت به عمل خواهد آورد.
خلاصه ماجرا: فروردین 82 سینتف پترولیوم قراردادی را با شرکت هینسون انجینیرینگ (Hinson Engineering) به امضا رسانده که بر اساس این قرارداد هینسون متقبل شده برای بدست آوردن قراردادهای نفتی با شرکت ملی نفت ایران NIOC سینتف را یاری رساند. معمولا در اینگونه قراردادها تقلب، فساد و رشوه خواری را "یاری رساندن" می‌نامند.
آغاز این تحقیقات زمانی شروع شد که سندیکای کارگری/کارمندی صنایع نفت نروژی (Nopef) در یک تحقیقات داخلی به این نتیجه رسید که شرکت سینتف مبلغ 750.000 کرون نروژی را بعنوان (پیش پرداخت!!) به شرکت هینسون Hinson پرداخت کرده تا در بدست آوردن قرارداد با شرکت پژوهشگاه صنعت نفت (RIPI) سینتف را یاری رساند. این قرارداد بعدا لقو شده است. پژوهشگاه صنعت نفت RIPI بخش تحقیقات شرکت نفت ایران است.
باید منتظر ماند تا نتیجه تحقیقات پلیس جرائم اقتصادی نروژ به اتمام برسد تا مشخص شود چه کسی در شرکت ملی نفت ایران این رشوه را دریافت کرده و اینکه آیا مبالغ دیگری هم در کار بوده یا نه.
تحقیقات قبلی که در زمینه رشوه دهی شرکت نروژی استات اویل به عمل آمد باعث شد که مدیرعامل و رئیس شرکت نفتی نروژی استات او
یل و همچنین چند نفر دیگر در این شرکت از پست های خود کناره گیری کنند. آن سر رشوه خواری به خاندان هاشمی وصل بود
نوشته خُسن آقا
روزنامه نروژی داگنس نرینگس لیو
Dagens næringsliv در شماره روز دوشنبه 15 اوت خود نوشت

طرفین ایرانی قرداد مشکوک شرکت نروژی سینتف Sintef برای مخفی نگهداشتن هویت خود با نام مستعار خود را معرفی کردند!
در راس شبکه مخفی ایرانی رئیس پژوهشگاه صنعت نفت ( بخش تحقیقات شرکت نفت ایران) علی وکیلی باجناق بیژن زنگنه وزیروقت نفت ایران و محمدعلی عمادی یکی از رؤسای شرکت ملی نفت ایران که همچنین عضو هیئت ر ئیسه پژوهشگاه صنعت نفت نیز بود قرارداشتند
Økokrim etterforsker Sintef

Ole-Morten Fadnes
Økokrim har bestemt seg for å starte etterforskning av Sintef Petroleumsforskning for mulig korrupsjon, i forbindelse med et engasjement i Iran.

Administrerende direktør David Lysne har innrømmet at de aldri spurte hvem som sto bak skatteparadisselskapet Hinson Engineering Ltd.
Sintef Petroleumsforskning sendte rundt 750.000 kroner til Jomfruøyene. Pengene var betaling for hjelp med å sikre seg en storkontrakt i Iran.
Nå er selskapet under etterforskning av Økokrim, fordi det kan dreie seg om korrupsjon.
- Kan stå overfor korrupsjon"Etter en samlet vurdering finner ØKOKRIM at det er rimelig grunn til å iverksette etterforskning, jf. strpl. § 224. I vurderingen er det sett hen til arten av de straffbare handlinger man her kan stå overfor (korrupsjon). Det er dessuten lagt vekt på at saken har vært viet omfattende oppmerksomhet og at det foreligger en betydelig offentlig interesse i at forholdet undersøkes av politiet.", heter det i en melding fra Økokrim-sjef Einar Høgetveit.
Selskapet Hinson Engineering Ltd. ble betalt for å sørge for at SINTEF fikk en avtale med RIPI, en teknologiavdeling i det statlige iranske oljeselskapet NIOC.
Avtalen skulle omhandle utvikling av sju oljefelter på grensen til Irak.
Anmeldt av NopefI tillegg til avtalen med Hinson Engineering Ltd. ble det også inngått en avtale med selskapet Behineh Part Pouya.
24. juni i år ble det norske forskningsselskapet anmeldt for korrupsjon av advokat Kjell Brygfjeld i advokatselskapet Projure i Stavanger, som hadde jobbet med saken i flere måneder på oppdrag fra Norsk Olje- og Petrokjemisk Fagforbund (Nopef).
Nopef grep tak i saken etter at sjefsforsker Erik Lindeberg som utgjorde mindretallet i styret i Sintef Petroleumsforskning ønsket at de tvilsomme kontraktene med Hinson Engineering og BP Pouya skulle politietterforskes.
- Ikke bagatellmessigNopef-leder Leif Sande mener dagens utvikling viser at det var riktig av organisasjonen å ta opp saken med Økokrim.
- Jeg har registrert at Sintef prøver å bagatellisere saken. Vi synes ikke dette er så bagatellmessig som de skal ha det til, sier Sande til dn.no.
Sintef holder pressekonferanseSintef ønsker foreløpig ikke å kommentere Økokrims etterforskning, men holder en pressekonferanse i administrasjonsbygget i Trondheim klokken 14.
Tilstede fra Sintef vil der være Gunnar Sand, direktør for samfunnskontakt.
Sintef-saken
21. mars 2002 inngikk Sintef Petroleumsforskning en avtale med Hinson Engineering. Hinson skulle hjelpe Sintef med å få på plass en avtale med Ripi, teknologiavdelingen til det statlige iranske oljeselskapet NIOC.
Sintef Petroleumsforskning betalte rundt 750.000 kroner til Hinson Engineering før avtalen ble kansellert høsten 2003, som følge av intern granskning.
Konklusjonen i den interne granskningsrapporten var at korrupsjon ikke var bevist, men at det heller ikke kunne utelukkes. Fagorganisasjonen Nopef har politianmeldt Sintef med mistanke om korrupsjon. ( Kilde: Dagens Næringsliv)


Relaterte saker
Sintef anmeldt for korrupsjon
Sintef-sjef trekker seg
- SINTEF må offentliggjøre Iran-rapport
Sintefs synder
SINTEF - STIFTELSEN FOR INDUSTRIELL OG TEKNISK FORSKNING
Nøkkeltall fra regnskap
Bestill nyhetsvarsling

Tuesday, August 09, 2005

Monday, August 08, 2005


GANJI MUST SUR VIVE Posted by Picasa

Tuesday, August 02, 2005


SHAMLO Posted by Picasa

نامه به گنجی ، و همسر و فرزندانش


بهاره منشی رودسری
دوشنبه ١٠ مرداد ١٣٨٤این نامه را برای آقای گنجی می‌نویسم برای حمایت از عزم راسخشون و برای تمام روزهایی که درد کشیده‌اند این نامه را برای همسر مهربان و با شهامتشون می‌نویسم برای قطره قطره اشکهایی که ریخته‌اند و برای فرزندانشون برای همه شبهایی که از نگرانی به خواب نرفته‌اند... برای گنجی روز شماری می‌کردم ساعاتی پیش ٥٢ روز شد ٥٢ روز سخت و طاقت فرسا و حالا ساعت شماری برای فرود عزیزم که در آستانه ٥٣ ساعات اعتصاب خشک خود است از بچگی همه زندگی‌ام با شمارش شروع شده درست ١٤ روز بايد بشمارم تا بابام رو ببينم هنوز يادم مياد که دفعه آخر ١٤ روز بيشتر طول کشيد شد٣ ماه یا ٤ ماه(از اون روزها زیاد چیزی به خاطر ندارم) چرا که طفلی خردسال بودم و بعد ديگه ١٤ روزی در کار نبود و بعد هر ٣٠ روز می‌گذشت و من می‌تونستم برم خاوران و به يک مشت خاک سلام کنم خاکی که برام عزيز بود و حالا روزها و ساعتها رو می‌شمارم تا شايد آدمهايی که برای همون دلايلی که بابا زندان بوده دارن جونشون رو ميدن بتونن صداشون رو به جايی برسونن..... من دختر یکی از هزارها شهید فاجعه ملی سال ٦٧ هستم درست در همین روز ٩ مرداد ١٣٦٥ زندگیه من عوض شد بعد از این روز دیگر هیچ چیز مثل قبل نبود روز دستگیری پدر و مادرم به اتفاق من و برادر ٣ ماهه‌ام فکر کنم ٤ یا ٥ ماه ما همه در زندان بوده‌ایم بعد هم یک سالی بی مادر نزد مادر بزرگ بوده‌ابم نمی‌دانم چرا نوشتن این نامه با این روز مصادف شده است ولی شاید این هم نشانی از وابستگی من با این روزها دارد ...مادرم و برای همه همسرانی که پا به پای شوهرانشان برای آزادی مبارزه کرده‌اند را تحسین می‌کنم خانم شفیعی برای شما مخصوصاً ، که با همه بد رفتاری‌ها و خطرات هنوزمحکم و استوار ایستاده‌ایدمن هم دقیقه به دقیقه با شما بوده‌ام فرزند ١٦ ساله‌تان را درک می‌کنم و چشمان نگران فرزند ٢١ سالتان را به وضوح می‌بینم چرا که من هم همه را تجربه کرده‌ام مامان درست همين شجاعت رو داشت هر ملاقاتی که با بابا داشت اون رو پيرتر و پيرتر می‌کرد ولی هرگز اشکاش رو نديدم و می‌دانم که برای آنها پاسخی جز آغوش گرم ندارید سوالهای پی در پی برادرم را به خاطر دارم که برای مرگ پدر خود دلیلی می‌خواست و برای حرف‌های کودکانه‌اش جایی رو می‌خواست بیشتر از خاکحتی به سنگی با نوشته‌ای بر آن قانع بود سکوت مادرم را در برابر همه اینها به خاطر دارم و می‌دانم که همه سوالها و نگرانی‌های شما چقدر سخت هستند من هم برای همه آنها به دنبال جواب هستم چرا که این‌ها تنها حقوق طبیعیه هر انسانی‌ست به امید آنکه من را با خود همراه و هم دل بدانید این نامه را به عنوان حمایت و تحسین از شما و تمام مبارزان آزادی از من بپذیرید با ارزوی صبر و سربلندی برای شما
عصر یکشنبه ٣١ جولای ٢٠٠٥ ساعت ٧
بهاره منشی رودسری فرزند عباسعلی

تحصن برای نجات جان گنجی




در کشورهای مختلف جهان در مقابل دفتر سازمان ملل متحد برگزار می‌شود

● در پاسخ به دعوت همسر اکبر گنجی، همزمان با تحصن ایشان در مقابل دفتر سازمان ملل در تهران، ما نيز در مقابل دفتر این سازمان در شهر سانفرانسیسکو گردهم می‌آییم و همراه با خانواده گنجی در ایران و یاران او در سراسر جهان، خواستار آزادی بدون قید و شرط و فوری اکبر گنجی و ديگر زندانيان سياسی می‌باشیم. با حضور هر چند کوتاه مدت خود در این جمع برای جلوگیری از وقوع فاجعه مرگ گنجی تلاش کنید.● گردهمايی ديگری نيز در حمايت از اكبر گنجی در واشنگتن برگزار می‌شود ● تظاهرات ايستاده در مقابل دفتر سازمان ملل متحد- وين● ايرانيان شهر استکهلم در جلوی دفتر سازمان ملل گرد می‌آيند

هرگز از مرگ نهراسيده ام
گرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من – بارى – همه از مردن در سرزمينى ست
كه مزد گوركن
از آزادى آدمى افزون باشد
تحصن برای نجات جان گنجی در مقابل دفتر سازمان ملل متحد شهر سانفرانسیسکوپنجاه و سه روز از اعتصاب غذای اکبر گنجی، نویسنده و روزنامه نگار آزادیخواه ایرانی می گذرد. مقامات حکومت ایران علیرغم تقاضاهای مکرر محافل گوناگون ایرانی و بین المللی از آزادی وی خودداری می کنند.برای جلوگیری از فاجعه مرگ روزنامه نگار و نویسنده شجاع ایرانی و در پاسخ به دعوت معصومه شفیعی، همسر اکبر گنجی، همزمان با تحصن ایشان در مقابل دفتر سازمان ملل متحد در تهران، ما نيز در مقابل دفتر این سازمان در شهر سانفرانسیسکو گرد هم می آییم و همراه با تمام خانواده گنجی در ایران و یاران او در سراسر جهان، خواستار آزادی بدون قید وشرط و فوری اکبر گنجی و ديگر زندانيان سياسی می باشیم.با حضور هر چند کوتاه مدت خود در این جمع برای جلوگیری از وقوع فاجعه مرگ گنجی تلاش کنید.جمعيت ايرانى حقوق بشر –شمال كاليفرنيامکان: مقابل دفتر سازمان ملل متحد، خیابان مارکت، شهر سانفرانسیسکوUnited Nations PlazaMarket Avenue, San FranciscoCross Street: HydeBART: Civic Centerزمان:از ساعت ٨صبح تا ٨ شب روز چهارشنبه، 3 آگوست 2005گردهمايی در واشنگتنگردهمايی ديگری نيز در واشنگتن- دی سی در حمايت از اكبر گنجی برگزار می‌شود كه زمان و مكان دقيق آن به قرار زير است:گردهمائی در حمایت از اکبر گنجیتاریخ: چهارشنبه 3 اگوست 2005ساعت: چهار تا هفت بعد از ظهرمکان: دفتر اطلاعاتی سازمان مللUnited Nations Information Center1775 K Street, NW Washington, DCبرای اطلاعات بیشتر با شماره تلفن703-489-4049 تماس بگیرید. تظاهرات ايستاده در مقابل دفتر سازمان ملل متحد- ويندر پاسخ به دعوت همسر اکبر گنجی که از ٥٣ روز پيش در اعتصاب غذا بسر می برد و برای آزادی کليه زندانيان سياسی فردا چهارشنبه ١٢ مرداد ١٣٨٤ (٣ آگوست ٢٠٠٥) در مقابل دفتر سازمان ملل متحد در وين گرد هم می آييم.شرکت کنندگان در اين حرکت در صورت تمايل و امکان یک شاخه گل برای زندانيان سياسی به همراه بياورند.زمان: چهارشنبه ٣ آگوست ٢٠٠٥ ساعت ٨ الی ١٠ صبحمکان: روبروی دفتر سازمان ملل متحدU1: Station Kaisermuehlen-Vienna International Centerخروجی آستريا سنتر سمت راست تقاطع Isidro-Fabela Promenade und Aristides- de Sousa Mendes Promenadeايرانيان شهر استکهلم در جلوی دفتر سازمان ملل گرد می‌آينداطلاعيهاتحاد جمهوری خواهان ايران واحد استکهلم ضمن اعلام همبستگی با تحصن خانواده اکبر گنجی از همه آزاديخواهان و مدافعان حقوق بشر در شهر استکهلم دعوت می کند که ساعت دو بعد ظهر فردا چهارشنبه در گردهمائی ايرانيان شهر استکهلم در جلوی دفتر سازمان ملل و ساعت هشت شب در ميدان مرکزی شهر ، سرگل توری شرکت نمايند. انسان دوستان و آزاديخواهان،احزاب، جمعيت ها و فعالان ايرانی مدافع حقوق بشر؛ زندانی دگرانديش اکبر گنجی در پنجاه و يکمين روز اعتصاب غذای خود در وضعيت بشدت وخيم جسمی قرار گرفته است. اکنون خانم معصومه شفيعی همسر اکبر گنجی اعلام داشته که به دليل به بن بست رسيدن همه تلاش هائی که از مجاری قانونی صورت گرفته است قصد دارد روز چهارشنبه ١٢ مرداد به نمايندگی از خانواده اکبر گنجی و برای آزادی فوری و نجات جان او در برابر دفتر نمايندگی سازمان ملل متحد در تهران تحصن نمايد. اتحاد جمهوری خواهان ايران واحد استکهلم ضمن اعلام همبستگی با اين تلاش ها از همه آزاديخواهان و مدافعان حقوق بشر در شهر استکهلم دعوت می کند که ساعت دو بعد ظهر فردا چهار شنبه در گردهمائی ايرانيان شهر استکهلم در جلوی دفتر سازمان ملل و ساعت هشت شب در ميدان مرکزی شهر، سرگل توری شرکت نمايند.اکبر گنجی بايد زنده بماند و آزاد شود و بر ما ايرانيان است که در پاسخ به استمداد خانواده و ياران و همکاران او و برای گشايش در وضعيت بن بست و بحرانی موجود همه توان خود را بکار گيريم. اتحاد عمل همه احزاب، جمعيت ها، انجمن ها و شخصيت های آزاديخواه ايرانی در داخل و خارج از کشور می تواند نقش بسزائی در ايجاد يک همبستگی ملی برای نجات جان اين روزنامه نگار آزاديخواه و آزادی همه زندانيان سياسی در ايران ايفا کند. کمسيون سياسی اتحاد جمهوری خواهان ايران واحد استکهلم١١ مرداد ١٣٨٤- دوم اوت ٢٠٠٥ تجمع ايرانيان مقيم استکهلم به دفاع از اکبر گنجیپس از پنجاه و سه روز اعتصاب غذا، نهادهای مسئول در جمهوری اسلامی هنوز از آزادی آقای گنجی خودداری می‌کنند. آزادی گنجی، زرافشان و ديگر زندانيان سياسی ايران اکنون به يک خواست جهانی تبديل شده است و بسياری از دولت‌ها و احزاب و نهادهای مسئول در جهان اين خواست را به دولت ايران اعلام کرده‌اند. آقايان گنجی و زرافشان بيدادگرانه زندانی شده‌اند. اين فرزندان مبارز ايران قهرمانان راه آزادی و عدالت هستند نه مجرمينی که بايد در زندان قرار گيرند. ايران و جهان ديگر تبهکاری حکومت‌گران عليه مردم ايران را تحمل نمی‌کنند. ايران آزادی می‌خواهد. زندانيان سياسی ايران بايد بدون قيد و شرط آزاد گردند. گنجی در آستانه‌ی مرگ قرار دارد و همانگونه که خود وی اعلام کرده است اگر آسيبی بر او وارد شود رأس حکومت ايران مسئول آن است. در پاسخ به فراخوان بانو معصومه‌ شفيعی همسر آقای گنجی، جمعی از آزاديخواهان شهر استکهلم روز چهارشنبه ساعت چهارده در مقابل دفتر سازمان ملل متحد در استکهلم و همچنين در ساعت ۲۰ در ميدان مرکزی اين شهر گرد‌هم می‌آیند. از همه‌ی هموطنان مقيم اين شهر می‌خواهيم که با حضور خود اين همايش را تقويت کنند و صدای دفاع از جان گنجی را رساتر کنند.استکهلم، چهارشنبه ١٢ مرداد، ساعت چهارده در مقابل دفتر سازمان ملل متحدLilla Nygatan 1 (Gamla stan)ساعت ۲۰ در ميدان مرکزی شهر (Sergels torg)

هشدار می دهیم

آزادی‌خواهان ایران
!کریمی راد، سخنگوی قوۀ قضاییه خبر ترور " مسعود مقدس " معاون دادستان تهران و رئیس دادسرای ارشاد را تأیید کرد. " مقدس " که از قضات رسیدگی‌کننده به پرونده متهمین کنفرانس برلین و به شمول آنها اکبر گنجی بوده است، عصر امروز در مقابل محل کارش مورد سوءقصد قرار گرفت و کشته شد. این قتل در شرایطی صورت می گیرد که گنجی در آستانه پنجاه و چهارمین روز اعتصاب غذای خود با مرگ روبروست و به خاطر ایستادگی بر سر خواست برحق‌اش، مسئولان هستی و نیستی خود را دچار استیصال کرده است. وقوف به سابقه جنایت‌ها و توطئه‌های کثیف عالی‌جنابان خاکستری‌پوش در جمهوری اسلامی، ما را بر آن می دارد تا هشدار دهیم که این قتل میتواند بهانه ای برای ماجرا آفرینی ها باشد. با آن که هنوز روشن نیست که پشت این ترور چه کسی و چه جریانی قرار دارد، اما مسئولیت حکم می کند تا یادآور شویم که جنایت‌کاران حرفه‌ای در جمهوری اسلامی استعداد این را دارند که برای پیشبرد نقشه‌های کثیف شان با قربانی کردن مهره‌های خود و در سوژه های معین، مهره هایی که زمینه‌ساز و بهانه‌آفرین برای آن سوژه باشند، بدل بزنند و ماجرا بیافرینند. ما اعلام می داریم که اکنون دیگر نه فقط بخاطر اعتصاب غذای طولانی کشنده بلکه به طرق دیگر غیرقابل رؤیت، جان اکبر گنجی با تهدیدهای خطرناک روبرو است. ما هشدار می دهیم که اکنون، گردونه انتقام‌کشی می تواند متوجه خانواده گنجی، وکلای مدافع وی و همه آزادی‌خواهان داخل کشور باشد که به حمایت از گنجی، به حق اعتراض می کنند و به حق دست به تحصن می زنند. آزادی‌خواهان ایران! هئیت سیاسی – اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) در این لحظات حساس که آبستن انواع ترفندها و توطئه‌های خطرناک است، ضمن ابراز تأسف از ترور قاضی رسیدگی‌کننده به پرونده کنفرانس برلین – صرف‌نظر از موضع ما در قبال وی و همه آنان که تیغ در دست به جان آزادی‌خواهان افتاده‌اند – از همه دعوت می کند که حداکثر هشیاری را به خرج دهند تا زمینه عمل توطئه‌گران آدم‌کش کور شود. اگرچه ما همواره تأکید کرده‌ایم که این مبارزان داخل کشور هستند که با توجه به شرایط، نوع اقدام و عمل مبارزاتی را بر می گزینند، اما مفید می دانیم که بگوییم منطق حکم می کند تا آقای گنجی در تصمیم خود به ادامه اعتصاب غذا و خانم گنجی دراقدام به تحصن روز چهارشنبه دوازدهم مردادماه موقعیت لحظه را دقیقا مد نظر داشته باشند. تغییر بموقع راه‌کارهای مبارزه علیه زور و استبداد، لازمه یک مبارزه پیگیر و دراز مدت است.
هیئت سیاسی – اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) یازدهم مردادماه ۱٣٨٤

Thursday, July 28, 2005

خامنه‌ای باید برود


نامه‌ی اكبر گنجی به دكتر عبدالکریم سروش :

به نام خدا
خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
استاد ارجمند جناب آقای دکتر عبدالکریم سروشنامه‌ی پر مهر و محبت مورخ ٢١/٤/٨٤ جنابعالی را دریافت نمودم. استاد عزیز شاگرد کوچک خود را مورد تفقد قرار داده و از سر کرامت، اوصافی برای او به کار برده که مطلقاً لایق آن نبوده و نیست. داستان روابط من و شما به ابتدای انقلاب باز می‌گردد. کلاس‌های کلیات فلسفه، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی اخلاق، مبدأ و معاد، حرکت جوهری و جلسات خصوصی دونفره‌ای که طی آنها پرسش‌های بی‌شمار خود را مطرح و شما بزرگوارانه بدان‌ها پاسخ می‌گفتید و من از خرمن شما خوشه‌های دانش می‌چیدم. از سال ١٣٥٨ ما بین ما دوستی آغاز شد که هیچگاه پایان نیافت ما همیشه از شما چیزهای تازه می‌آموختیم. انصاف آن است که شما حق بزرگی برگردن نسل ما دارید و ما از طریق شما و به وسیله‌ی شما با مدرنیته و روایت‌های مختلف از دین و انسان محق آشنا شدیم. با شما به دنیاهای جدیدی گام نهادیم و چشمان ما را شستید تا طور دیگری ببینیم. مسئله، فقط مسئله‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و عقلانیت انتقادی نبود. با مولوی و حافظ آتشی در وجود ما روشن کردید که هیچگاه خاموش نخواهد شد. مگر می‌توان با تجربه‌ی عاشقانه‌ی مولوی آشنا شد و از قشریت عوام‌فریبان نگریخت؟ حافظی که زهد ریایی مشایخ شد و سالوس آنها را به نقد می‌کشید، هشدارمان می‌دهد.نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینماو به ما خبر می‌داد که واعظان «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در کار داور، قلب و دغل می‌کنند. زیر خرقه‌ی زنار پنهان می‌کنند و گشودن در خانه‌ی تزویر و ریا کار آنهاست. در عین آلودگی‌های فراوان، دعوی بی‌گناهی می‌کنند. خدمت دیگرشان، حمایت از خون‌ریزان است. با این که هیچ نمی‌دانند، دعوی رازدانی می‌کنند. پیمان شکنند. نقد حافظ از جامعه‌ی دینی و آفات آن پایان ناپذیر است ولی نقد حافظ باید تکمیل شود. حافظ هیچ تجربه و اطلاعی از جوامع توتالیتر و جنبش‌های فاشیستی نداشت. چون نظامات فاشیستی بعدها به وجود آمدند. نظام توتالیتر و نظام سرکوب، رعب و وحشت است. جامعه‌ی تک صدایی است که در آن فقط صدای رهبر شنیده می‌شود، جایی که جامعه‌ی مدنی کاملاً سرکوب می‌شود و حوزه‌ی خصوصی به رسمیت شناخته نمی‌شود، رهبر به مقام خدایی می‌رسد و آن بیچاره‌ی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن می‌بیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند. حتی مرگ رقبا خیال او را راحت نمی‌کند، باید خاطره و نام آنها از تاریخ و خاطره‌ها حذف شود. مردم به هر جا می‌روند و به هر کجا نگاه می‌کنند، باید او را ببینند. ما با سودا و تمنای ایجادِ چنان نظامی روبرو هستیم. کوشش‌ها و همت ما مصروف و معطوف به این مقصد است. اگر حافظ در میان ما نیست که با شعر خود این تمنا را نقد کند بانوی غزل ایران (سیمین بهبهانی) و دیگران باید این سودا را به تصویر کشند و بی‌رحمانه آن را نقد نمایند. سلاخی روشنفکران و دگراندیشان، بستن مطبوعات و حبس روزنامه‌نگاران، ضرب و شتم اساتید و حمله‌ی وحشیانه به دانشگاه، مضروب کردن اجتماع کنندگان دموکراسی‌خواه با باتوم و پنجه بوکس؛ تمنا و آرزوی صرف نبوده. اینها مصادیق عینی آن تمنایند که نهایت آن فاشیسم است. اینها بخشی از مرده ریگ نازیسم‌اند که به فاشیت‌های ایرانی به ارث رسیده است. حبس دگراندیشان در سلول‌های انفرادی و شکنجه‌ی آنها برای توبه نامه نویسی و اقرار به جرایم ناکرده، دقیقاً از استالین تقلید شده. استالینیسم یعنی سلول انفرادی، یعنی خود تخریب گری برای خوشایند رهبر. دوست عزیزم دکتر حسین قاضیان تنها بخش کوچکی از ماجرای کثیف پرونده‌ی نظرسنجی و کثافت کاری سعید مرتضوی برای خوشایند رهبر را بر ملا کرد. اگر عباس عبدی روزی به سخن درآید و بخش‌های دیگری از این پرونده را برملا کند، رذالت و پستی انجام شده افشا خواهد شد. باید دیگرانی بگویند که چگونه شکنجه می‌شدند تا اعتراف کنند با فلان زن همسردار رابطه‌ی نامشروع داشته‌اند. آری، آقای خامنه‌ای از همه‌ی اینها اطلاع داشت و دارد. به قول آقای خمینی اگر شاه اطلاع ندارد، شاه نیست و اگر اطلاع دارد، در جنایت شریک است. آری چون آقای خامنه‌ای رسانه‌ها را پایگاه دشمنی می‌دانست و روشنفکران را عاملان شبیخون فرهنگی دشمن، برخی از آنها سلاخی و ترور شدند، برخی زندانی، تعدادی شکنجه، برخی در میادین مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برخی دیگر حذف شدند. قرار بود از این طریق نه تنها نظرات آقای خامنه‌ای اثبات شوند بلکه می‌بایست دشمنان خیالی، محصول ذهن آقا نابود شوند.حتماً به یاد می‌آورید که چه غوغایی برپا شد که جاسوسی بزرگی (پرونده‌ی نظرسنجی) کشف شده است. اما عباس عبدی اینک در دیوان عالی کشور تبرئه می‌شود و حسین قاضیان نیز بخشی از ماجرا را بر ملا می‌کند. مرتضوی از طریق شکنجه و جعل اسناد جاسوس درست کرد، چون آقای خامنه‌ای دوست داشت که در میان اصلاح طلبان جاسوس وجود داشته باشد. روشنفکران را کشتند چون آقای خامنه‌ای آنها را دشمن تلقی می‌کرد.استاد عزیزحتماً به یاد می‌آورید که آقا، فاشیست‌های چماقدار را فرستاد تا در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران با مشت و لگد و میز و صندلی به جان شما بیافتند و اگر آن روز من و رضا تهرانی شما را در بر نگرفته بودیم و بخشی از کتک‌ها را نخورده بودیم و شما به دست آنها می‌افتادید، امروز شما وضع دیگری داشتید. حتماً به یاد می‌آورید که یکی از سر دسته‌های واقعه‌ی آن روز، اینک به تئوریسین شبکه‌ی اول سیما تبدیل شده و هفته‌ای چند بار برای فاشیست‌ها در سیما فلسفه‌بافی می‌کند و دن کیشوت‌وار به جنگ دنیای جدید می‌رود. تئوریسین خشونت و مدافع برده‌داری، دشمن شما و دکتر شریعتی؛ در روزهای اول انقلاب فردی را می‌فرستد تا برایش دو سیر پنیر بخرد. وقتی آن فرد با سه سیر پنیر بازمی‌گردد، آقا با آن فرد بسیار دعوا می‌کند که من خرج زندگی تا آخر ماه را ندارم، آن وقت تو به جای دو سیر، سه سیر پنیر می‌خری؟ اینک دو فرزند تئوریسین خشونت میلیاردر شده‌اند و خود این شخص حواله‌ی هفت میلیارد تومانی شکر را می‌گیرد و در بازار آزاد با چند میلیارد سود به فروش می‌رساند. می‌دانید که در شهر قم چه دم و دستگاهی به راه انداخته است. همه‌ی اینها از ثمرات حمله به شما و دیگر دگراندیشان و دفاع از خشونت و ترور بدست آمده است. فکر می‌کنید بی‌جهت او را جانشین علامه طباطبایی و مطهری خطاب کردند. این یکی از موارد مبارزه با فساد اقتصادی رژیم است. یعنی شعار عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد اقتصادی سردادن و جیب عمله‌ی ظلم و استعمار را پر کردن، دکتر سروش را از شغل محروم کردن و به جاهلانِ دِه شغل دادن.استاد گرامیما برای آزادی بیان، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه می‌کردیم، در حالی که دگراندیشان در این کشور از حق حیات محروم بودند. وقتی ماشین ترور در داخل و خارج از کشور برای حذف مخالفان به کار افتاد دیگر حد یقفی برای خود در نظر نمی‌گرفت، هر دگر اندیشی باید از عرصه‌ی حیات حذف می‌شد. برای من بسیار شگفت انگیز است که آقای خامنه‌ای از ایران به عنوان دموکرات‌ترین و آزادترین کشور منطقه نام می‌برد. باید پرسید از کدام آزادی سخن می‌گویید وقتی دگراندیشان از حق حیات محروم‌اند. اگر به آزادی بیان اعتقاد دارید، انتقاد صریحِ علنی و شفاف از شما (آقای خامنه‌ای) در رسانه‌ها، معیار آزادی بیان است. اگر نتوان از رهبر سیاسی کشود انتقاد کرد، نمی‌توان مدعی وجود آزادی بیان شد. اینکه فردی به دلیل انتقاد غیر مستقیم از رهبر محکوم به پرداخت هزینه‌های بسیار سنگین شود، دلیل بر آزادی نیست، بلکه حاکی از خودکامگی از نوع توتالیتر آن است. در خردادماه ١٣٧٦ در دانشگاه شیراز درباره‌ی مبانی نظری فاشیسم سخن گفتم. گمان نمی‌کردم کسی از من شکایت نماید اما با تعجب بسیار دیدم که به جای هیتلر و موسولینی دادگاه انقلاب به اتهام اهانت به رهبری مرا محاکمه و به یکسال زندان محکوم کرد. وقتی نقد هیتلر، موسولینی و استالین نقد رهبر محسوب می‌شود، چه جای سخن گفتن از آزادی بیان و ادعای دموکراسی؟ در نظام دموکراتیک نقد فاشیسم مجازات ندارد. جالب تر از این مدعا، ادعای آقای خامنه‌ای در خصوص مردم سالاری است. اینکه یک فرد قدرت مطلق را به طور مادام العمر در اختیار داشته باشد و باز هم از مردم سالار بودن حکومتش سخن بگوید، نزد عقلا چه معنایی دارد؟ بهتر است آقای خامنه‌ای فقط به یک پرسش پاسخ بگوید: چگونه می‌توان به صورت مسالمت آمیز ایشان را از قدرت کنار زد؟ چگونه می‌توان درباره‌ی کنار نهادن ایشان از قدرت سخن گفت، بدون اینکه با کارد سلاخی شود؟ آقای خمینی می‌گفت اگر رهبر به یک پرسش یا استیضاح پاسخ نگوید، خود به خود معزول است. تمام پرسش‌ها و استیضاح‌های پیشین را نادیده می‌گیریم. من به دنبال کنار زدن آقای خامنه‌ای از رهبری سیاسی کشور هستم. آقای خامنه‌ای باید به روشنی پاسخ دهد که چگونه می‌توانم به این هدف به روش‌های مسالمت آمیز دست یابم؟گفته‌اند رضاشاه از مدرس پرسید تو چه می‌خواهی و مدرس پاسخ گفت: می‌خواهم تو نباشی. آقای خمینی هم می‌گفت شاه باید برود. من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمی‌توانم نقض گسترده‌ی حقوق بشر توسط آقای خامنه‌ای، حکومت خودکامه‌ی سلطانی، فساد گسترده‌ی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم. خامنه‌ای باید برود، چون تحملِ دیگری را ندارد. خامنه‌ای باید برود، چون قتل‌های زنجیره‌ای در دوره‌ی او اتفاق افتاد. خامنه‌ای باید برود، چون بیش از یکصد نشریه به دستور مستقیم او توقیف و روزنامه‌نگاران زندانی شدند. خامنه‌ای باید برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری اخیر به شیوه‌های ظالمانه مخالفان را حذف و مریدان خود را بالا کشید. خامنه‌ای باید برود، چون میلیون‌ها ایرانی را در سراسر جهان آواره کرده است و قبول ندارد که ایران از آن همه‌ی ایرانیان است. خامنه‌ای باید برود، چون صدها استاد ایرانی مانند دکتر سروش درایران حق تدریس و اشتغال ندارند و بجای تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، باید جوانان دیگر ملل را آموزش دهد. خامنه‌ای باید برود، چون آمران قتل‌های دگراندیشان و عاملان قتل زندانیان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است.قاتلان سرور شدستند و ز بیمعاقلان سرها کشیده در گلیماستاد گرامیمن بسیار تأسف می‌خورم از اینکه کسانی گمان می‌کنند با سخنان محافظه‌کارانه درباره‌ی دموکراسی و آزادی می‌توان با نظام سلطانی درآویخت. و از آن به نظام دموکراتیک گذار کرد. آن سخن حکیمانه‌ی مونتسکیو را هیچگاه نباید فراموش کرد که قدرت را فقط با قدرت می‌توان محدود کرد. تنها با بسیج اجتماعی، تشکیل جبههِ دموکراسی و حقوق بشر از طریق نافرمانی مدنی می‌توان در مقابل نظام سلطانی ایستاد. در ضمیمه‌ی دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی نشان دادم که جبهه‌ی دموکراسی و حقوق بشر نمی‌تواند و نباید به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد. والا نمی‌تواند گام از گام بردارد. عدم خشونت و توسل به روش‌های مسالمت آمیز، بدون تردید باید به عنوان ملاک عضویت د راین جنبش قرار گیرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما را به دموکراسی و حقوق بشر نمی‌رساند. روشنفکری ما با کنار کشیدن از سیاست و برج عاج نشینی به هیچ چیزدست نخواهد یافت. سیاست سرنوشت محتوم ما است. اینک همه چیز در چنگال سیاست اسیر است. نادیده گرفتن این امر موجب رهایی از آن نمی‌شود. مهاجرت از کشور و غرب نشینی شاید بخشی از مشکلات فرد را رفع کند، اما به آزاد سازی ایران کمکی نمی‌کند. سرمایه‌ی بزرگ فکری و انسانی ایرانیان مقیم خارج باید به ایران بازگردد و آنها باید دِین خود را به مردم ایران ادا نمایند. ما به اندیشه‌های فرهیختگانمان محتاجیم. اگر شجاعت وجود داشته باشد، باید از بصیرت نظری سیراب شود تا در طریقی درست گام بردارد. امروز باید تمام دموکرات‌های آزادی خواه و عدالت طلب دست در دست هم بنهند و جنبش رهاسازی ایران از چنبره‌ی سلطانیسم را تشکیل دهند. اجماع بر سر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می‌تواند آینده‌ی روشنی در مقابلمان بگشاید. فساد، بی عدالتی، نابرابری‌های مختلف را می‌توان از طریق یک نظام دموکراتیک به شدت کاهش داد. دولت دموکراتیک توسعه گرا باید هدف باشد.استاد عزیز و گرامی من اگر ایستادم به قصد آن بود که نشان دهم می‌توان در مقابل ظلمت وقساوت ایستاد. نامه‌ها و جزوه‌هایی که نوشتم، از جوهر جانم تغذیه می‌کرد. برای دهها صفحه نوشته، ٢٥ کیلوگرم از گوشت و خونم مایه گذاردم. می‌خواستم نشان دهم درشب ظلمت می‌توان نور امید برافشاند. وگرنه، در گرمای مرداد ماه تهران، در اتاقی با پنجره‌های بسته، کولر خاموش، دو عدد هدبند برگوشها و سینوس‌ها و یک پتو بر روی بدن می‌خوابم تا از گزنده سرما در امان باشم. سرمای زمستانی مرا فرا گرفته است.هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی......هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،درختان اسکلتهای بلور آجین،زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،غبار آلوده، مهر و ماه، زمستان است.در سال ٨٢-١٣٨١ یه طور مفصل درباره‌ی ارتباط «اسلام با دموکراسی و حقوق بشر» کار کردم. محصول آن پژوهش متنی پانصد- ششصد صفحه‌ای و کاملاً دگراندیشانه از کار درآمد. آن کار قرار بود به عنوان دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر شود. اما چون دلم می‌خواست در خارج از زندان و ضمن گفت وگو با اهل فن آن را تکمیل کنم، آن را در جایی امن به امانت گذاردم تا دست کسی بدان نرسد. اگر مُردم، آن متن به عنوان دفتر سوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر خواهد شد. استاد عزیز من همیشه به رحمت الهی امیدوار بوده‌ام و می‌دانم که او همیشه نظری کریمانه به بندگان خود دارد. دلم بسیار برای شما تنگ شده است. کاش توفیق نصیب من می‌شد تا در این شرایط شما را ملاقات می‌کردم تا از مولوی می‌گفتید و مرا با خود به دنیای او می‌بردید. از صورت بی‌صدرت، مرغ مرگ اندیش، قمار عاشقانه.
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود / آوارگی و کوی و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم که این شب ظلمت به درازا نخواهد کشید. ماه آزادی از زیر ابرهای استبداد دینی برون خواهد آمد و همه‌ی ما را غرق شادی خواهد کرد.یه شبِ مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثِ شب پره با خودش بیرون
می بره اون جا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهر
بافانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا سر میدونا
عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدان شهر
آخرش یه شبماه می‌آد بیرون
از سر اون کوه بالای دره
روی این میدون
رد شده خندون
یه شب مهتاب ماه می‌آآآآد.
اکبر گنجی شنبه ١/٥/١٣٨٤چهل و سومین روزاعتصاب غذا

Friday, July 22, 2005

در غروب بامداد


نعمت آزرم

ديروز بود
همين ديروز
سی سال پيش و پيشترک
جا غرق *
تخت بزرگ چوبی ِ مفروش
بر روی رودخانه و يک سينی کباب و دو ليوان
و سايه‌بان
هزار رشته‌ی افشان بيد
از قوس شاخسار
رها
تا به روی آب
و بامداد بود که می‌گفت از شکستن خورشيد و باز دميدن
با آن صدای خسته‌ی بارانی
و تارهای صوتی پر ابر و آفتاب


*

از آن زمان و سال‌های از آن پيش تا کنون
در باغ‌ها و آينه‌های هزار جلوه‌ی شعرش شکفته‌ايم
ما در هوای تازه‌ی او چند فصل و نسل
باليده‌ايم و در چمن باز سرو نازهای شعر بلندش چميده‌ايم
وز او حديث عشق و حرمت انسان شنفته‌ايم


*

شعرش
افشانه‌ی براده‌ی الماس بود بافته بر پرنيان
آميزه‌ی نوازش و رخشندگی
نرم و درشت و
رنگ به رنگ
ارغوان
دادی بلند بر سر ِ بيداد
خورشيد عشق از دل هر واژه‌اش دمان

*

جان و جهان و زندگی‌اش وقف شعر بود
در کار شعر
زنبور بی‌مثال عسل بود و بی‌بديل عسل می‌ساخت
با منطق غريزی زنبورهای هوشمند عسل
آگاه بود شيره‌ی گل‌ها و عطر گل‌ها را
بايد مکيد تا که عسل‌های ناب فراهم شود
چندان تفاوتی به نظر گاه او نداشت که اين گل‌ها
روی کدام باغچه روييده‌اند
زيرا که اصل کار همان ذات کار بود:
بی‌عطر و شيره‌ی گل شاداب
کندوی کارگاه عسل نابکار بود!

*

باری زبان سهل ِ ممتنعی داشت
فريبنده بود زبانش
از آن ِ خويش سکّه و ضرابخانه داشت
در عين بی‌گناهی خود عشوه‌ی زبان فريبايش
بسيارها قريحه‌ی شاعر شونده را ،
بی‌هيچ قصد و نيّت بد قتل عام کرد
او بی‌گناه بود :
راه يگانه راهنوردی يگانه داشت!
- در طرز خود يگانه و در شکل عرضه داشت شعرش يگانه‌تر -
خود آن زبان ويژه در افکند و
بُرد به اوج و
تمام کرد!

*

و بامداد شاعر ناميرا
مثل زبان شعرهای شگفت آورش
ذات شگفت سهل ِ ممتنعی داشت
- آميزه‌ی زلالی و پيچيدگی -
او با زبان ويژه‌ی خود هر چه خواست گفت
و هر چه خواست کرد
و بيشتر از آنچه که شد در خيال نيز نمی‌گنجيد
بسيار حافظانه زمان می‌سپرد
در مرزهای دفتر و ديوان
با احتياط قدم می‌زد
در زيستمان چند گونه به سر می‌بُرد
در شعر گرچه پای بر افلاک می‌نهاد ،
- تا سايه‌ی گمان کرکس هول از فراز خانه‌ی او بگذرد ، -
در کاخ ايمنی – هم اگر چند نا به جای – نمايان می‌شد
مردی که هيچ خدا را به شعر نماز نمی‌بُرد ،
بر دست بوسه می‌زد و با قامت خدنگ ، کمان می‌شد !
و در پناه پوشش معنای چند گانه‌ی گفتار خويش به هر روی ايمنی می‌يافت
وز تنگنای منع سخن می‌گذشت به تدبير و باز به هر تقدير ،
الماس خوش تراش سخن را ظريف بر زمينه‌ی زربفت پرنيان می‌بافت


*


و بامداد شاعر بی‌چون و چند
همزاد نامناسب گستاخی داشت
هم نام و هم شناسه و هم زی
چندان که باز شناسی نمی‌شدند از هم
همزاد نامناسب هم نامش
با نام او نه خوب و نه سنجيده حرف‌ها می‌زد
و کارها می‌کرد
چندان که دوستدار شعرهای بلندش را
از شرم روی چهره عرق می‌نشست
در عرصه‌ای که هيچ بجز عابر پياده نمی‌بود
سودای پيشتازی و آورد و آزمون سواران داشت
با سکّه‌های آبروی شعر بامداد
ولخرجی و قمار فراوان داشت


*


و بامداد
شاعر يکتای روزگار
زهمزاد نابکار
به فرجام کار
رهايی يافت
در آستانه
درين سوی در
او را فرو نهاد و گذر کرد سر بلند
باشعرها نبشته به پيشانی ِ زمان
وارسته از تحمل همزاد ناگزير
سر خوش گشوده بال در آفاق بی کران و زمان
جاودان


*


همواره بامداد از افق شعر پارسی ست درخشان
همواره بامداد مژده‌ی خورشيد است
با صبح
با هوای تازه
برآيان
همواره بامداد روشن و پاک است و دلپذير
و شعر بامداد سرودی ست بی زمان
در ذهن و در زبان
در نبض جان عاشق آيندگان
همواره می‌تپد
اين بامداد شاعر
تا بامداد باز پسين جهان


پاريس : آذرماه ٨٠ - ١٣٧٩ *
جا غرق: از روستاهای کوهپايه‌ی بسيار زيبای نزديک مشهد که در کناره‌های رودخانه‌اش گلپرهای خودروی ، خنکای سايه زاران را عطرآگين می‌کنند . ياد باد!

فردا سالمرگ احمد شاملو




کلمه بی تو يتيم شد
مسعود بهنود m.behnoud@roozonline.com
۳۰ تیر ۱۳۸۴
خلاصه:
همين روزها بود. وقتی که شهر بامدادش را از دست داد. آن کيست که در امامزاده طاهر خفته است. فردا می‌رويد، از تهران می‌رويد و از شهرهايتان آمده به تهران داغ می‌رويد.
-->
سی و چهار سالی می گذرد، يک عمرست. برای فروغ سوگواره ای نوشته بودم. خواندی و بر صفحه اثری نهادی و رضايتت را چنين گفتی: يکی هم برای من بنويس. يا نه. گفتی برای من هم بنويس. نمی شد به تو گفت خدا نکند. در دلم گفتم. گفتی معلومه خيلی دلت گرفته. می خواستی بگويی وقتی دلت می گيرد بد نمی نويسی. گفتم آره حيف شد فروغ.
آخر بار در بيمارستان ديدمت. خوابيده بودی. نه اما بيدار بودی مثل هميشه. هيچ وقت در عمرت به راستی نخفتی. ناله می کردی. آيدا مانند هميشه بالای سرت بود. از اين دنده به آن دنده شدی. در رنج بودی پيدا بود. آيدا صدايت کرد: احمدم... مسعود آمده است بلند شو به او بگو اين سه زن را خواندی چی گفتی... از اين دنده به آن دنده شدی . لبانم را گاز گرفتم نه برای اين که بغضم را فروخورم، فکری از سرم گذشت. فروخوردمش. به ياد آن حرف افتاده بودم بعد سی و چهار سال. که گفتی يکی هم برای من بنويس. لب گزيدم از تصور اين واقعيت تلخ تر از زهر که داشت چهره می نمود. دست کشيدم به موهايت آرام. همان بود که از سی سال پيش. پله پله و پر پشت. درد می کشيدی. آه می کشيدم در پنهان.
از پله های بيمارستان ايرانمهر که آمدم پائين، بغض را رها کردم. نه برای خاطره هايم که محو نمی شوند، بل به بزرگيت گريستم و به ناگفته ها و ناننوشته هائی که از آن خلقی محروم ماند. به زخم ديرپای قلبت. به کلمه که بی تو يتيم می شود. به شهر که بی تو حبس است محبوس می شود.
از آن روز تا روزی که سپان تلفن کرد و پيام محمود دولت آبادی را داد، در انتظار موذی و دردآوری بودم بيش تر روزها به يادت، شب ها در خواب می ديدمت.
در خوابت ديدم، کودکی بودی پنج شش ساله. موفرفری و تپل. در خانه سازمانی افسران خاش، نزديک پادگان. سرزمين فقير و خالی که از سلطنت پهلوی به سربازخانه و ساخلوئی رسيده است برای مهار مردمی که هيچ خبری از جهان به آن ها نمی رسد، همچنانند که سده ها بوده اند. خالی، خشگ و خشن. مصدری لاغر اندام کودکيت را برای تفرج به باغ دولتی می برد، به سربازخانه. آن جا سربازی را بر تحت دمر کرده بودند، يکی بر گردنش نشسته و ديگری بر پاهايش. او را شلاق می زدند، صدای فريادش در محوطه می پيچيد: يا حضرت عباس. تو چسبيده بودی به مصدر جناب سرهنگ. در راه خانه بودی، با گريه پر تشنجی که مهربانی های مکرر مادر هم آن را قطع نکرد، تب کرده بودی انگار، تا بعد از ظهر که پدر چکمه پوش با سيلی محکمی به هق هق های بی پايانت پايان داد. تا بگويد که تنها پسر جناب سرهنگ نبايد چنان نازک باشد. اين نخستين خاطره زندگيت بود که با درد آغاز شد و با سيلی پايان گرفت و اين سرنوشت تو بود که در همه عمر بايد آن درد را فرياد می کردی و برای آرام گرفتن سيلی می خوردی. چرا خو نمی کنی به ظلم، به شلاق، به فرياد، موهايت سپيد شده. دنيا دگرگون شده و باز بی تابی. پير شده ای اما دنيا را به نظاره خوانده ای به نظاره انسانی که همچنان درد می کشد، شلاق می خورد. ضجه اش را در گوش داری مدام و بغض در وجودت مزمن شده است تا حال که در تخت خفته ای، از اين دنده به آن دنده. چه می گذرد در خاطرت که درد می کشی. کسی را شلاق می زنند آيا.
می بينمت در خواب، که پشت انباری کثيف و چرب و پر از هيزم ها و پيت های خالی نفت دکان نانوائی در مشهد دراز کشيده ای و فارغ از دنيا داری شوپن گوش می کنی که آن دو دختر ارمنی همسايه می نوازند. صدای پيانو و اوکتاو ها، پلونزيا، بندی در وجودت می کشد، می کشد، و آن قدر می کشد که يکسره هوائی صدا شده ای. آن موسيقی چنان بندبند وجود می گشايد که ديگر بستنی نيست.
تو در حسرت می مانی، در حسرت موسيقی دانی. و اگر به آن کس که سيلی هايش در يادت مانده التماسی کرده باشی، برای همین بوده است فقط. برای این که امکان یافتن معلمی، خرید پیانویی بگيری، بزرگترین آرزوی توست. «من باید موسیقی دان شوم» اما صدای استغاثه ترا فقط مادر می شنود او هم راهی نمی شناسد مگر گریستن و آرام کردن تو که برای شنیدن یک قطعه موسیقی حاضری گرامافون خانه آن همسایه ارمنی را بدزدی.
خواب دیدم که ناله می کنی، ناله ای بلند و دراز، به بلندی آوازه ات که جهان را گرفته و به درازای عمرت. عمری که در درد زیسته ای. کودکیت را می بینم که چون سنگی غلتان به دنبال سرنوشت پدر می غلتی که جز سیلی و شلاق زبانی برای پدری و ادب کردن نمی داند و سرانجام نیز عصیان مقدس فرزند را نشناخت و مرد. مرد و ندانست که این یاغی کوچک که در خانه او پرورش می یافت، بی آن که با وی شباهتی داشته باشد، در سرش چه می گذشت که درسی را چنان می آموخت که در همان اول سال کتاب را تمام کرده و معلم را پشت سر گذاشته بود و در درسهای دیگر هم توانش را که به کار می برد، نمره اش از 2 و 3 بالا نمی رفت. چگونه است که کودکی چنین هفتصد سال پیش در خانه سلطان ولد آن اعتبار را می یابد که خداوندگارش بنامند. اما این خداوندگار دیگر را نصیب از کودکی جز سیلی و شلاق نیست.
می بینمت موفرفری و تپل با چشم های شیطان که نشسته ای سر کلاس دوم دبستان آقای مضافتی نه. مه ضآف...تی دیکته می گوید با لهجه ای که فقط تو می دانی که مال بم است و با لهجه کرمانی و خاش فرق دارد. انگار ضبط کرده ای گفتگوهایش را با آقای سالاری مدیر مدرسه. راستی آقای مه ضآف...تی خرداد ماه با آن پالتو ماهوت مشکی امتحان می گرفت که علامت فروشگاه پیرایش و قیمت آن بر پشت یقه اش بود. می بینمت با آن لبخندی که در چشمانت برق می زند، وقت امتحان هم سر هر جمله یک یی گذاشته ای همان طور که آقای مه ضآف...تی با صدای بلند اول هر جمله می کاشت یی باران... یی بابا... یی نان...
انگار نه چهل سال گذشته، هنوز وقتی حوسین گولدم می نوشت " از یقه اش گرفتم" همان برق در چشمانت می افتد یا وقتی به آذین نوشت" اسب، آبی را که از دندانش می چکید می جوید." تا وقتی با عمونجف می افتادی به خواندن "انحطاط کم و بیش همه" – همان که بعدها شد چنین کنند بزرگان. یا وقتی برای اخوان قصیده ملک را می خواندی با لهجه مشهدی: مو موخام... لبام غنچه کونوم شرقی تو گوشت بزنوم. می بینمت در هر شهر که جناب سرهنگ ماموریت می گیرد، معلم های مدرسه بعد از چند روز عارض می شوند، به مدیر. و آقای مدیر سرهنگ زاده محترم را صدا می کند به دفتر که اين ادای ما را در می آورد. وقتی ظرفیت همه تمام می شود، یک سیلی ابهت ارتش شاهنشاهی را به یادت می آورد. چقدر مصدرها را تحریک می کنی آن مصدر مازندرانی بیچاره از ترس همولایتی اش" شاخ بزرگ"، به بیرون روش افتاد و تو دست بردار نبودی از آن مارش که به جای سلام شاخنشاهی ساخته بودی و آن بیچاره ناچار بوده گوش کند و در جای مناسب بر قابلمه بکوبد بام... بام... بام. و آن ترانه «صبح ها که شاخ بیدار میشه یواشکی واویلا... واویلا.» بیهوده نبود وقتی کارنامه کلاس سوم دبیرستان آمد و معلوم شد با تمام ارفاق ها پسر جناب سرهنگ رفوزه شده، یاور قوز بالا خان به سرهنگ توصیه فرمود به جای صدور چک آبدار، فرزندی را به مدرسه موزیک نظام بفرستید. از میان آن همه آدم بزرگ فقط میرزا شریف خان عراقی پدر بزرگ انگار می فهمید که این نوه ناآرام دارد لای این کتابهای درسی، مساحت ذوزنقه، آداب طهارت، بنادر مهم اسکاتلند، جنگهای بزرگ شاه اسماعیل و محصولات عمده سیستان و بلوچستان، تباه می شود، می پوسد... فقط بابا بزرگ است که در می یابد انگار خبری است که این موفرفری به هر شهر که می رود ترانه های عوام آن شهر را پیدا می کند زود، هر مصدری که به خانه می آید باید همان اول بنشیند و به پسر جناب سرهنگ بگوید که در ده یا شهرستان آنها چطور لالایی می خوانند یا چوپان ها چه می زنند با نی. چه رسد که یکیشان ساختن نی را بلد باشد و در هر فرصت باید یکی درست کند، هر دفعه یک جور با یک صدا چون احمد قصد دارد از بچه های کلاس یک ارکستر سازهای بادی درست کند و مثل همیشه برود بالای چهارپایه و ارکستر را هدایت کند. چه باک اگر هر چند وقت مصدر بیچاره مجبور به اقرار می شود و با اولین نهیب جای نی ها و سازدهنی را نشان می دهد و... سیلی. تو نمی توانی اعتبار و آبروی یک خانواده سلحشور قدیمی را به هدر بدهی.
می بینمت که آتشی و همچنان که گفته ای عصیانی که راز خلقت آن را خدا نمی داند، با آن ترانه ها و ریتم ها. همه سینما می روند با پدر و مادر. همه سوار درشگه می شوند و به سینما می روند، سینما مایاک. همه شب سوار درشگه می شوند و بر می گردند. چرا تنها تویی که به آن پیانیست سینما تمدن خیره می مانی که کنار پرده نشسته. تنها تویی که موسیقی فیلم ها را در یاد نگه می داری و فردا در مدرسه با بچه هایی که یکی تارزان می شود و دیگری شه زم، دیگری دزد بغداد، تنها تویی که موسیقی فیلم را با سوت تکرار می کنی و همراه برخورد چرخ های درشگه و سم اسبان صدایی می شنوی که آن را با نوک انگشت روی زانوان خود دنبال می کنی. همه صداهای موزون را می شنوی.
می بینمت در خواب که دیگر پانزده ساله ای و همچنان همان موفرفری که با نظم خانواده، مظلومیت مادر، دیکتاتوری پدر و بیچارگی مصدرها در جنگ.
حالا که هیچ مفری برای راه یافتن تو به دنیای موسیقی نیست، حالا که کسی حاضر نیست آبروی یک خانواده سلحشور قدیمی را به خطر اندازد و ساعتی تو را بفرستد پیش همان آقای چاق که دخترهای همسایه را پیانو می آموخت، حالا که فقر نمی گذارد گرامافونی به خانه آید تا بتوان شوپن و بتهوون شنید، سکوت مهم ترین فریادی است که می توانی از دل برآری. می بینمت، روزها و روزها که روزه سکوت گرفته ای. دریغ از کلمه ای مادر و خواهرها نگرانند، دیگران محل نمی گذارند. و آیا در پایان همین صبر و ثبات است که معجزه ای می شود و نجات دهنده معلم فرانسه مدرسه پهلوی مشهد است. موسسیان با آن عینک ته استکانی کتاب قرائت فرانسه (لکتور) را به تو داد و تو را از زندانی که دوری از موسیقی برایت ساخته بود، بیرون برد.
می بینمت که در زیر چناری کهن نشسته ای با یک کتاب لغت کوچک و لامارتین را می خوانی و برای خود ترجمه می کنی. قصه مطرب اولین قصه ای است که موفق می شوی آن را از فرانسه برگردانی. در شب امتحان که همه زیر چراغ ها بیدارند به خواندن فیزیک و شیمی. تو چسبیده ای به یک لاروس کوچک. می باید همه این کتاب را حفظ کنم. آقای موسسیان می خندد و می گوید ویکتورهوگو هم این همه لغت حفظ نبود.
می بینمت که چهار سال است فقط دو کلاس بالا رفته ای در مدرسه، اما هیچ کتابی در کتابخانه مدرسه و فرهنگ و آستان قدس نیست که نخوانده باشی. در چمدانی که با خود به تهران می آوری، بچه ناخلف، آرزو به باد ده یک خانواده سلحشور قدیمی، فقط کتاب است و چند کتابچه از آن چه با کتاب لغت برگردانده ای از زبان فرانسه. شانزده ساله ای اما هنوز دوره دبیرستان را به پایان نبرده که متفقین می ریزند. شهریور 20 است و سیلی زن بزرگ، رضا خان سرحلقه آنهایی که فقط سیلی بلد بودند و فحش های چارواداری فرار کرد.حکومت نظامی است، آن نامه چیست که برده ای و انداخته ای در صندوق پستی حضرت اجل تیمسار فرماندهی که می دانی از مشهد با چادرنماز فرار کرد و بچه هایش که همبازیهای تو بودند، اثاث خانه و اشیای قدیمی را بار کردند و آمدند تهران. شعری هم ساخته بودی برایش: «بدو حسنی که کار ما خرابه، زندگیمون بر آبه...»
جهان جنگ گرفتار شده، در خانه ها رادیو آمده. تو که این همه با صدا، با موسیقی با ریتم درگیر بودی حالا گرامافون هیزمسترویس را دسته (هندل) می زنی و چون صفحه ای سیاه روی آن به دور می افتد و سر خود را می گیری دور اتاق می چرخی به شنیدن باخ و بتهوون، تو که با زینی و برادرهایش در خانه آن ها ساعتها می نشینی در کتابخانه و چایکوفسکی گوش می کنید، و انگار نه انگار اینجا خانه آیت الله زاده مازندرانی است، حالا چرا رادیو را گذاشته ای که شبها بزرگترها دور آن بشینند و با خش خش فراوان صدای برلین و لندن گوش کنند، چرا آنطور که تصور می رفت با این جعبه جادویی که خبر از چنگ می آورد و خبر از جهان و گاهی هم موسیقی پخش می کند، سرگرم نیستی، اصلا می روی در زیرزمین یا راه پله و ساعتها می نشینی چرا. چرا یک سالی است که ساکت شده ای و کسی از دستت به فغان نیست.این تنها بخشی از خواب زندگی توست که بی صداست انگار صامت است، چه می نویسی در آن کتابچه مشق. کسی را خیال آن نیست که معادله ریاضی حل کرده ای یا جدول مندلیف و یا شکل های هندسه، پس چیست در دستت که چنین در آن غرق شده ای. ساکت و آرام. باید بارها صدایت کنند که سر سفره حاضر شوی. نزدیکتر می شوم، کتابی است با جلدی از پارچه و چرم، حافظ خلخالی، کتاب فال مادر بزرگ. و تنها این کتاب است که تو را می نشاند، غرق می شوی در چه، در عرفان و رندی حافظ، نه. در آن کلام جادویی، شعر ناب نه. این موسیقای درون غزلهاست، همان که سالها بعد، شبی در بهارخواب خانه آقای جهانی در به نمیر بابل بازگشودی، رویایی، بیژن الهی و دو سه تا از شاعران دربند قافیه هم بودند، از اهل عروض و بدیع و به گفته خودت هزاران سال متحیر در اثیرالدین اخسیکتی و آهوی کوهی در دشت چگونه دوزا. آنها هم مسحور شدند، همگی. وقتی از موسیقای حافظ گفتی. و شبی دیگر را به یاد دارم با باغچه بان و حسینعلی خان ملاح که می گفتی و می گفتند. آری حافظ است آن نسخه خلخالی که آرامت گرفته، یعنی گریبانت گرفته و کسی نمی داند که همین سرنوشت توست و تا پایان رهایت نمی کند. می بینمت که غرق شده ای از همه گسسته، انگار دفترچه نت است و همان طورش هم می خوانی. در سرت می بینم که پیچیده است موسیقی باخ و بلا بارتوک با شعر حافظ. چندان غرق شده ای که صدای غرش توپها را نمی شنوی. نمی شنوی که شبها مشتری رادیو برلین بیشتر شده و سرهنگان رضاشاهی چه به شوق آمده اند از خیال پیشرویهای پیشوا. نمی بینی که دارند صدای بهرام شاهرخ را می شنوند وقتی که نسخه های گوبلز را به فارسی بر می گرداند و آن جعبه جادو، رادیو فیلیپس صدایش را می آورد. چندان در حافظ غرق شده ای که فراموشت شده با زینی دونفری نامه ای با کمک معلم فرانسه او نوشته اید به مدرسه موسیقی وین و تصمیم گرفته اید که فرار کنید.
در خواب دیدم نشسته ای در چهارچوب پنجره ای گشوده. باران می آید. ساختمان آجری قدیمی وسط شهر رشت، درست همان است که سی سال پیش نشانم دادی، خزه بسته و رو به ویرانی، اما تو در خوابی با آن چشم ها که داری و رنگش نمی دانم و موهای پله پله، کتابچه ای دستت بود و در صفحات آن می نوشتی و شکل دیگران را می کشیدی. آن حضرت آقا با بینی درازش و حاج آقا نقیب که سر سجاده نشسته بود و سالدات روسی که کم مانده بود از اثر تلقینات حاج آقا نقیب مسلمان شود. دور تا دور ساختمان را سالدات روسی پر کرده بودند. یکیشان داشت از آن سینی غذا که برای زندانیان آورده بودند کش می رفت، لقمه ای بزرگ در گلویش گیر کرده بود و لگد به دیوار می زد. دیدمت برای زندانیان شعر می خواندی گاهی از حافظ و گاهی شعرهایی که همان وقت می ساختی و می خواندی. و باز دیدمت در اتاق هم کف نشسته ای جلو افسر روسی و روسی بلغور می کردی و او سر تکان می داد و نگاهش دنبال چیزی می گشت و بالاخره گفت پاپروس و تو سیگار نداشتی تا به او بدهی، اما همین را بهانه کردی و برای خرید سیگار بیرون آمدی. دو نخ پاپروس صلابت ارتش سرخ را در هم ریخت. اما راستی شب هنگام، دختر همسایه زندان برایت سینی شام فرستاده، برای تو که کسی به ملاقاتت نمی آمد.
باز می بینمت با کتابچه لوله شده ات در دست، که ایستاده ای در خیابان پهلوی رشت. با آن کلاه بره و داری انطاقیه می کنی. و جمعی جمع شده اند و لحظه ای بعد بالای چهارپایه ای، مثل قهرمان نهضت مقامت فرانسه که شدح آنها را خوانده بودی. وسط شعرت رسیدند گشتاپوها. پریدی پایین، همه در رفتند تو هم در رفتی، ولی یک شاگرد سلمانی نشانت داد به سالدات و دوباره برگردانده شدی به آن ساختمان آجری خزه بسته. در راه به سالدات گفتی پاپروس، ایستاد. سیگار خریدی، یکی را به سالدات دادی و بقیه را گذاشتی برای آن افسر که هنوز منتظرت بود.
و باز می بینمت در همان رشت، باران یکریز می بارد. با همان کلاه بره و کتابچه که حالا لوله شده و در جیبت گذاشته ای و در خانه ای را می کوبی. در خیالت انگار از دست گشتاپو گریخته ای و داری به جلسه نهضت مقاومت وارد می شوی. هر آن در انتظاری تا سایه بلند گشتاپو روی دیوار افتد و یا با موتورسیکلت پیداشان شود. در راه دوباره می زنی. همان که می خواهی در را باز می کند، رضا همدرست، تنها کسی که در رشت ممکن است در آن تاریکی و باران یکریز پناهت دهد. به درونت می برد. در اتاق جلسه است. همانطور که در خیال آورده ای چند نفر دور میزی نشسته اند، گیرم به جای چراغی با کلاهک که از بالا میزشان را روشن کند، فانوسی در میان دارند. با خود می گویی جلسه نهضت مقاومت چه خوب. اما آنها بزرگترند و شما بچه ها را به جلسه شان راه نیست باید در آن اتاق کناری، در تاریکی کز کنی با رضا و به صدایشان گوش بدهی. همپالگی های رضا روستا، با آن درد مزمن که پس از رفتن رضاشاه دوباره عود کرده است دارند گفتگو می کنند. عجب، آن گشتاپو که در وسط شهر زندان ساخته از نظر این ها رهایی بخش است و نمایندگان برادر بزرگ. می گویند حالا شهر در دست ماست. تو از خودت می پرسی شهر دست کیست و جوابی نداری. اولین تلنگر خورده است به کاسه خیال و رویاهایت. اما ساکت باش برزگترها جلسه دارند، خودت را در گوشه اتاق سرد، گرسنه به خواب بزن و گوش کن. حالا دارند از جوانی حرف می زنند مو فرفری که می گویند امروز در خیابان پهلوی داشت برای مردم حرف می زد و چه خوب. یکیشان می گوید خودمانی است. بقیه آرام می خندند و تو هم می خندی. رضا هم می خندد. چه خوب که آنها رفیقش را می شناسند. اما اگر بفهمند سالدات نگهبان زندان، ببخشید گشتاپوها، در تعقیب تو هستند چه کتکی می خورد رضا طفلک که تو را پناه داده است. صبح خودت را به بابای رضا معرفی می کنی اصغر صبح آویز، باید با لهجه رشتی بگویی. و این نام را تا سالها حفظ می کنی.
می بینمت در جنگل، جنگل های ماسوله با دو سه تای دیگر هم سن و سال خودت. یکی تفنگی هم آورده است با شش هفت تا فشنگ. تمرین تیراندازی. اما رسیدند. عده شان هم کم نیست. باید فرار کرد، تفنگ را بینداز و بدو. اما آنها خیلی گلوله دارند. لای درختهای جنگل شلیک می کنند بی هدف. یکی از بچه ها به گریه می افتد. تو می افتی ولی بلند می شوی به فرار، بی خبر از آن که از پاچه شلوارت خون می ریزد. بچه سرهنگ، خانه راحت را رها کرده ای در اینجا که چه.
و باز می بینمت، باز کتابچه ای لوله کرده در دست داری، در آن پنجاه غزل حافظ را نوشته ای. و شعرهای خودت که به تقلید حافظ است. بتهوون نشدی، لامارتین نشدی، چریک نهضت مقاومت نشدی و حالا غمگین نشسته ای در اردوگاهی در اراک، دور تا دور آن سیم خاردار. این بازداشتگاه انگلیسی هاست و جمعی از سیاست پیشه گان و بزرگان را آورده اند. محمد سجادی وزیر راه، مهندس شریف امامی رییس راه آهن، آیت الله کاشانی، سرتیپ زاهدی، تیمساران رضاشاهی. همه در دنیای خود سر و سامانی دارند. عصرها جمع می شوند در اتاقی به بازی نرد. در اتاق دیگر سجادی و آیت الله کاشانی و عده ای دیگر جدی ترند. در حیاط یک عده کارگر چاپخانه و راه آهن وول می خورند. تو چه می کنی در این میان که هنوز بیست ساله نیستی.دو هفته است که در این اردوگاهید. دیگر سالداتی نیست که بتوان سر او را کلاه گذاشت. تازه در بیرون هم کسی منتظر تو نیست. فراموش شده ای، همه رهایت کرده اند. مجبوری به غذای اردو بسازی، دیگران از خانه خود سهم ناهار دارند. تازه حالا محمد سجادی به زبان می آید «این بچه را هم صدا کنید، ترا چرا گرفته اند پسرم» بزرگان می دانند که چرا گذارشان به زندان انگلیس افتاده، اما تو چرا. وقتی می فهمند که این نوجوان مو فرفری در زندان روسها در رشت هم بوده است، نگران می شوند، اما جدیش نمی گیرند. اما تو بزرگان را دوست نداری. همان احمد مشوق کارگر چاپخانه برایت جذاب است، او که سلولهای زندان رضاشاهی را هم دیده، بسیار حرف ها دارد که همگی شنیدنی است. احمد همنام توست و توده ای است. چقدر محکم، چقدر مهربان. آیا او نیست که شوقی را در جانت می ریزد و سال بعد در تهران تو را هم در کنار حزبی ها می نشاند در صف تماشاچیان تاتر نوشین.
تهران در آستانه بیست سالگی تو، از پرشورترین شهرهای جهانی است که در پایان جنگ جهانگیر، در همه سویش شعله هایی بلند است. جانی شیفته چنان که تو داری در تهران زندگی می یابد. تاترها، سینماها، انجمن های ادبی، حزب ها، شلوغی بازار سیاست، یارگیریها، و تو که با همه جوانی در آن پنج سال، راهی دراز را پیموده ای چه می کنی در این دریا. دیر نیست که روزنامه نویسی به خودت می خواند. همه آنچه که در طول این دوران عشق به مطالعه و کتاب به جانت ریخته، چون در قالب حروف سربی ریخته می شود، جاذبه ای مست کننده دارد. در گوشه ای از تهران صادق هدایت است و دفتر مجله موسیقی که چند بار بدانجا سرک می کشی. مین باشیان شباهتی به چکمه پوشانی که می شناسی ندارد. در گوشه ای نیمايوشيج کز کرده است و آن طرف هدایت، جذاب ترین چهره شهر. از این میان نیماست که ترا راه می دهد. نوشته هایت را می خواند و شهامت شکستن عروض را می آموزد. چنانش شیفته می شوی که به زودی این شعر تازه، این کلام غیرمتعارف که آمده است به شکستن قالب های هزاران ساله، مدافعی پرشورتر از تو نمی یابد. تویی که دست نوشته های نیما را به هر دفتر روزنامه و مجله ای می بری- کاری که نیما خود نمی تواند- تویی که با صدای دلفریب، هر شب، در هر گوشه که هستی نیما را می خوانی. از میان آنها که به پیر یوش دلبسته اند هیچ کسی پرشورتر و محکم تر از تو نیست. «آهنگ های فراموش شده» نخستین کتابی است که به نام تازه تو الف.بامداد منتشر می شود، اما چه کسی باید سیاه مشق های جوانی را که خود در مقدمه اش نوشته « در حقیقت بایستی سوزانده می شد» بخواند تو خودت در مقدمه کتاب نوشته ای که «این قدم های اولین کودکی است که می خواسته راه بیفتد.» اما در «قطعنامه» است که تاثیرت از نیما آشکار می شود و پيداست سر پرواز داری. اما چه خيالی همان جامعه ای که راهت را برای ورود به دنيای موسيقی که چندان شيفته و بی تابش بودی بست، در آن روزهای شور و فرياد هم کليد خانه ای را در دستت گذاشت که در آن پرنده های عشق در پرواز نبودند، در خانه تازه ات هم غريب ماندی. اما در خيابان، در جمع، در کافه نسل تو که پرواز گرفته بودند مجالی بود، کوتاه بود اما سازنده. به ويژه آن جا که به جان های شيفته می رسيدی به مرتضی کيوان، به وارطان و به همه آن ها که سرهای پرشور داشتند و بايد بزودی برايشان سوگواره بسرائی. درست در زمانی که شعر در تو می جوشيد، کاسه ای که از رودخانه نيما برداشته بودی و آشنائيت با ادبيات جهان می رفت تا تو را بسازد، خزان رسيد. غمگين نبودی وقتی به کنج زندان در افتادی، زندان زرهی جای نام آوران بود، تو هم با زندان ناآشنا نبودی، اما چه غمی سنگين تر از آن که هر روز در باز می شد و آشنايان می آمدند، استعدادهای نوررس اين شهر مگر چقدرند که حکومت کودتا داس برگرفته می زند.
می بينمت در آن صبح غمگين، در جمع زندانيان وقتی بلندگو خبر اعدام مرتضی را اعلام کرد، پس آن صدای رگبار شب قبل جان مرتضی را گرفت. آن که با جانت آشنا بود و با همه جان های شيفته و از همه آن ها به مهربانی نگهبانی می کرد. شعر سال بد، آغاز فريادهای تازه است. حالا آن کودکی که به ديدن شلاق وقتی بر گرده آن سرباز می نشست، گريه اش بند نمی آمد، حالا زبانی دارد به وسعت ادبيات فارسی بلکه بزرگ تر که می تواند دردش را بسرايد.
در "آهن ها و احساس" بغض بودی اما دير نپائيد که ترکيدی، "هوای تازه" اعلام حضور کسی بود که تا چهل سال بعد که زنده ماند ديگر کسی انکارش نتوانست. در تيره ترين روزگار يک نسل، در شوره زاری که سر بر آورد، تو روئيدی. اگر غم نانت نبود اگر اختناق نبود که مجال به هيچ آزاده ای نمی داد، می بايد در همان زمان صدايت به جهان می رسيد اما بيست سالی بعد رسيد. فقر سياه تاريک و سرد يا در به دری و بسته بودن درها حتی مجال نمی داد در آن تفنن – روزنامه نگاری – لختی بياسائی. ده سال بعد از روزگاری که صادق خان هدايت کليد وجود خود را زد و خاموش شد، ده سال بعد از آن زمهرير سکوت و سانسور و تاريکی، اينک به نوری که آيدا به خانه ات انداخت، کليد زده شدی تازه. از آن پس زندگی را به وجود آيدا ابتدا کردی، گوئی تولدی تازه، متولد شده بودی. آيدا شريک سختی ها و آوارگی ها، روزهائی که همه درها بسته بود، حتی در کار نوشتن سناريوهای انچنانی برای فيلم فارسی نيز کاری کردند که صاحب کرم ها پشيمان شوند و در همين فاصله چون می رفتی که بخت را در ساختن فيلم های مستند و جدی بيازمائی باز آن دستگاه عريض و طويل، در آخرين لحظه به اشاره بودجه کم می آورد. يازده بار ذوق در اين باب آزمودی، چنان شد که عمونجف به طعنه نوشت که در هر زمان در کار ساختن نشريه ای هستی و همان حال در حال تعطيل آن. نوشت شاملو نسخه ای دارد که به هر نشريه مرده دهد شفا می يابد به اقبال مردم، و به هر نشريه زنده دهد می ميرد – و ننوشت به فرمان حکومت اما همه منظور او دانستند -. چه عجب اگر شعرت، در پی اعدام مرتضی همه از ياس بود و دلمردگی از مردمان و بازارگان دنيا. الف. بامداد که در سياه ترين شعرها و ترانه هايش منادی صلح بود و آزادی، حتی وقتی انسان و درد او را به تصوير می کشيد، باز خبر می داد زندانا داغون می شن. زنجيرا واميشن. اما حالا ديگر همه جا را در هيات زندانی تو در تو می ديدی که بر آن راهی نيست.
با طلوع آيدا، عشق فرياد رس آمد، نه فقط عشق که زندگی. ده سال رنج و سختی که هر يک روزش برای بريدن هزار بهانه داشت؛ آيدا سرانجام آن دستی شد که بايد با آن را بر سر می نهادی و آرام می شدی.
می بينمت در روزی در بنای قديمی مهرآباد، از دردی که در گردن داری به خود می پيچی، مگر سربازی برگردنت نشسته که به خود می پيچی احمد. می روی برای درمان آن درد. دردی که از همان نخستين خاطره بر جانت افتاد. اين اول بار است که داری پا از ديار بيرون می نهی. در مهرآباد ساعدی هست و مجابی و من. و اين ساعدی است که بر خود می پيچد. بی تو تنها می شود، چرا که باری صعب بعد از مرگ آل احمد بر دوش شماست. ديگران يا چندان نيستند که فريادشان بنای ظلم را بلرزاند يا به گوشه ای فرارفته اند. اما تو باز می گردی تا همچنان آن سکوت را بسرائی و شاهد آن باشی که کاخ پوشالی دراوج غرور ازدرون می پوسد.
باز می بينمت در خواب، روزی را که گيج نشسته ای در ميان کتاب ها و صفحه هايت – آن چه از پنجاه سال مانده برايت – و نمی دانی چطور بايد از دسترس روزگار مصونشان داشت. آن قدرست که در آن اتاق جا نمی گيرد اما اين همه را گذاشتن و رفتن آسان نيست. تلفن را کشيده ای که صدای آن ها را که نمی خواهی از آن نشنوی. حالا ديگر برای شهر و اميدواران دشوارست خيال آن که داری برکنده می شوی، حالا ديگر آن نيستی که به زندان زرهی در افتادی و فقط مادر و خواهر منتظرت بودند، حالا سرخيل عاشقانی و جاودانه مرد شعر امروز می خوانندت. با سی کتاب، شعر و قصه و ترجمه و صدها مقاله و نقد که برجا نهاده ای چندان رفيع و سرآمدی که جهانت می بيند و شعرت را جهانيان به ده ها زبان خوانده اند که گرفتنت آسان نيست برای حکومتی که نگران نام و آوازه خودست در جهان. بی هوده می کوشند تا در کنارت نام ها را رديف کنند، فروغ خود می گفت که چقدر از تو اثر گرفته و سهراب را همه شنيده بوديم که با چه فروتنی به عظمت تو اقرار می کرد، اخوان اگر هم از ديد بسياری، از آن جهت که تبحر و تسلطی در ادب کهن داشت و طلبه وار خوانده و ملا بود، نامش در کنارت می آمد اما در ذهن جوانان همسنگ تو نبود با همه بزرگی. ديگران همه چند دوری دور مانده بودند. تو فرياد دو نسل بودی و همان زمان بچه ها در سلول ها ترا می خواندند و حکومت خوب اين را می دانست که بر ديوارهای زندان ها چه نوشته می شود.
سال ها تو وزنی داشتی که در کلامت آدم ها و اشيا جاودانه می شدند و اين را نصيب هر کس نبود. چندان که وقتی از حزب بريدی و پوچی، گم گشتگی در آن سراب را نماياندی، تصويری که تو ساخته بودی برای نسل بعد ماند.
اين مقام که چون شاعر انگشت اشاره شعر خود را به سوئی گيرد جاودانگی نصيب آن سو شود، همان رتبتی است که حافظ و سعدی و ديگر قله های شعر اين ديار – همان دو سه تن اما – بدان دست يافتند. به قله رسيده بودی الف. بامداد خسته، گرچه مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت منتظر. تو رسيدی. چهار نسل ترا زمزمه کرد. در شعر تو ياس و دلمردگی، مقاومت و ايستادگی، اميد سرمستی و زخم دلت را ديد. همين از دوبار تجربه هجرت به درت آورد. آمدی و سرانجام در اين جا آرام گزيدی. گفتی چراغم در اين خانه می سوزد و تو چراغ اين خانه بودی. و در همين جا ماندی با دردی در گردن، در پا و زخمی در جان.
در خواب ديدمت هنوز بغض نخستين خاطره را در گلو داری. اين از بازی روزگار بود که درد آن سرباز را سال ها بر دوش کشيدی، برگردنی که انگار همواره کسی بر آن نشسته بود و تو درازکش روی تخت شلاق. پايت بريدند پايی که يکی انگار بر آن نشسته بود هميشه. و چون به آستانه رسيدی، خاضغ و شکرگزار، سر فرود آوردی که در کوتاه بود.
در رثايت نوشته اند که جهانيان از ملک پر ادب ايران، نخست بار خيام را شناختند، پس آنگاه حافظ را و سرانجام ترا.
آن سال ها که آوازه در افتاد که تو را در جمع نامزدان جايزه نوبل نشانده اند، يکی آن خطابه را که بايد خوانده می شد در علت گزينش تو، در لوموند نوشت" سخن از مردی است که همه عمر را از بزرگی انسان، از عشق، از آزادی سروده است" و در آن خطابه نکته ای جا مانده بود به باورم. اين جوان ماندن و تازگی هميشه . غريب حکايتی است اين که لحظه ای در وجودت کهنگی راهی نيافت. پير شدی کهنه نشدی. بامداد صادق بودی خسته شدی، اما نمردی.
ای الف .بامداد، شعر بزرگ زمانه ما، بی تو کلمه يتيم شد. اين زبان که چنان به زيبائيش باور داشتی، به سروده هايت زندگی گرفت. حالا آن هزاران تن که آمده بودند تا پيکر درد کشيده ات را بدرقه کنند، با زخم دلت آشنا بودند. نديدی بر صفحه ای يکی نوشته بود " پريای نازنين چتونه زار می زنين" زار و زار می زدن پريا. مث ابرای بهار گريه می کردن پريا.
جادوانگی ارزانی تو باد که شايسته اش بودی و بی گمانم که نسل ها در واژه های تو رازی را جست و جو خواهند کرد و تو را به ساليان خواهند خواند. حتی اگر هنوز به راز آن هزاران صفحه فرهنگ کوچه های اين ديار دست نيافته باشند که تا آخرين دم بر سر آن بودی و حالا چون باری گرامی مانده است برای آيدا که در هر برگش يادی از تو می جويد و می بيند.
بگذار شبکوران از درد بميرند و از حسد. شاملو نامی است که از روزگاران ما به تاريخ نثار شد. از يک قرن، قرنی که او در آن زيست اگر دو نام ايرانی در خاطره تاريخ بماند يکی احمد شاملوست و از همه آن ها که بی قرار و بی تاب عنايت تاريخ بودند، آيندگان نامی نخواهند برد و اين اجر آن همه صبر و ثباتی کسی است که چراغش در اين خانه می سوخت. به سوگ تو اين دفتر بستم، گريان و ملتمس. تابستان 78