Tuesday, December 19, 2006

Saturday, December 16, 2006

Tuesday, December 12, 2006

سه یار دبستانی؛ روایتی ر از وقایع 16 آذر1332

در دانشگاه تهران دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدى تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام كرد و قرار شد كه «دنیس رایت» ، كاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتى در گوشه و كنار به وقوع پیوست كه در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏اى دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. رژیم شاه براى مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیكسون نیروهاى نظامى خود را در دانشگاه مستقر كرد؛ روز 15 آذر یكى از دربانان دانشگاه شنیده بود كه تلفنى به یكى از افسران گارد دانشگاه دستور مى‏رسد كه باید دانشجویى را شقه كرد و جلوى در بزرگ دانشگاه آویخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نیسكون صدها خفه گردد و جنبنده‏اى نجنبد... آذر سال 32 بود؛ نه! دو ماه قبل از آن، تاریخ 16 مهر 32. بیشتر از 50 روز از كودتاى آمریكایى ارتشبد زاهدى نگذشته بود. مردم هنوز درك كودتا برایشان سنگین بود. اولین تظاهرات یك پارچه مردم علیه رژیم كودتا در همین روز اتفاق افتاد؛ دانشگاه و بازار به طرفدارى از تظاهركنندگان اعتصاب كردند. تظاهرات به قدرى سنگین بود كه كودتاچیان وارد معركه شدند و طاق بازار را بر سر بازاریان خراب كردند و دكان‏هاى آنان را به وسیله مزدوران خود غارت كردند. 16 آبان سال 32 بود؛ كابینه زاهدى و دولت انگلستان براى تجدید روابط ایران و انگلستان كه در جریان ملى سازى نفت قطع شده بود، مخفیانه شروع به مذاكرات كردند. در تاریخ 24 آبان اعلام شد كه نیكسون معاون رئیس جمهور آمریكا از طرف آیزنهاور به ایران مى‏آید. نیكسون به ایران مى‏آمد تا نتایج «پیروزى سیاسى امیدبخشى را كه در ایران نصیب قواى طرفدار تثبیت اوضاع و قواى آزادى شده است» (نقل از نطق آیزنهاور در كنگره آمریكا بعد از كودتاى 28 مرداد) ببیند. دانشجویان مبارز دانشگاه نیز تصمیم گرفتند كه هنگام ورود نیكسون، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا نشان دهند. وقوع تظاهرات هنگام ورود نیكسون حتمى مى‏نمود. دو روز قبل از آن واقعه تلخ (14 آذر) زاهدى تجدید رابطه با انگلستان را رسما اعلام كرد و قرار شد كه «دنیس رایت» ، كاردار سفارت انگلستان، چند روز بعد به ایران بیاید. از همان روز 14 آذر تظاهراتى در گوشه و كنار به وقوع پیوست كه در نتیجه در بازار و دانشگاه عده‏اى دست گیر شدند. این وضع در روز 15 آذر هم ادامه داشت. رژیم شاه براى مسلط شدن بر اوضاع و حفظ سلامت (!) سفر نیكسون نیروهاى نظامى خود را در دانشگاه مستقر كرد؛ روز 15 آذر یكى از دربانان دانشگاه شنیده بود كه تلفنى به یكى از افسران گارد دانشگاه دستور مى‏رسد كه باید دانشجویى را شقه كرد و جلوى در بزرگ دانشگاه آویخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نیسكون صدها خفه گردد و جنبنده‏اى نجنبد... صبح شانزده آذر، هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق العاده سربازان و اوضاع غیر عادى اطراف دانشگاه شده، وقوع حادثه‏اى را پیش بینى مى‏كردند. دانشجویان حتى الامكان سعى مى‏كردند كه به هیچ وجه بهانه‏اى به دست بهانه جویان ندهند. از این رو دانشجویان با كمال خون سردى و احتیاط به كلاس‌ها ‌رفتند و سربازان به راهنمایى عده‏اى كارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمى گذشت و چون بهانه‏اى به دست آنان نیامد به داخل دانشكده‏ها هجوم مى‏آوردند؛ از پزشكى، داروسازى، حقوق و علوم عده زیادى را دستگیر كردند. بین دست گیر شدندگان چند استاد نیز دیده مى‏شد كه به جاى دانشجو مورد حمله قرار گرفته و پس از مضروب شدن به داخل كامیون كشیده شدند؛ چون احتمال وقوع حوادث وخیم‏ترى مى‏رفت، لذا براى حفظ جان دانشجویان، دانشكده را تعطیل كردند و به آنها دستور دادند به خانه‏هاى خود بروند و تا اطلاع ثانوى در خانه بمانند. دانشجویان نیز به پیروى از تصمیم اولیاى دانشكده، محوطه دانشگاه را ترك مى‏كردند ولى هنوز نیمى از دانشجویان در حال خروج بودند كه ناگاه سربازان به دانشكده فنى حمله كردند. بهانه حمله آنان به دانشكده ظاهرا این بود كه در این گیر و دار دو دانشجوى رشته ساختمان به حضور نظامیان در دانشگاه اعتراض مى‏كنند. ارتشى‏ها براى دست‏گیرى آنان وارد دانشكده فنى وارد كلاس درس مهندس شمس مى‏شوند تا دانشجویان معترض را دست گیر كنند؛ وقتى مهندس شمس نسبت به حضور نظامیان در كلاس درس خود اعتراض مى‏كند او را با مسلسل به جاى خود مى‏نشانند و حتى یا شكنجه مستخدم دانشكده سعى مى‏كنند كه آن دو دانشجو را بیابند. رئیس وقت دانشگاه تهران براى اینكه جلوى ناآرامى‏ها را بگیرد، كل دانشگاه تهران را تعطیل كرد. حضور نظامیان در صحن دانشكده فنى باعث شد كه بین نظامیان و دانشجویان، زد و خورد شود. عده‏اى از سربازان، دانشكده فنى را به كافى محاصره كرده بودند تا كسى از میدان نگریزد. آنگاه دسته‏اى از سربازان با سر نیزه از در بزرگ دانشكده وارد شدند. اكثر دانشجویان به ناچار پا به فرار گذاردند تا از درهاى جنوبى و غربى دانشكده خارج شوند. در این میان بغض یكى از دانشجویان تركید و او كه مرگ را به چشم مى‏دید و خود را كشته مى‏دانست دگر نتوانست این همه فشار درونى را تحمل كند و آتش از سینه پرسوز و گدازش به شكل شعارى كوتاه بیرون ریخت: «دست نظامیان از دانشگاه كوتاه!» . هنوز صداى او خاموش نشده بود كه رگبار گلوله باریدن گرفت و چون دانشجویان فرصت فرار نداشتند به كلى غافل گیر شدند و در همان لحظه اول عده زیادى هدف گلوله قرار گرفتند. به خصوص كه بین محوطه مركزى دانشكده فنى و قسمت‏هاى جنوبى، سه پله وجود داشت و هنگام عقب نشینى عده زیادى از دانشجویان روى پله‏ها افتاده، نتوانستند خود را نجات دهند، مصطفى بزرگ نیا به ضرب سه گلوله از پا درآمد. مهندس شریعت رضوى كه ابتدا هدف قرار گرفته به سختى مجروح شده بود بر زمین مى‏خزید و ناله مى‏كرد، و دوباره هدف گلوله قرار گرفت. احمد قندچى حتى یك قدم هم به عقب برنداشته و در جاى اولیه خود ایستاده بود و از گلوله باران اول مصون مانده یكى از جانیان «دسته حاجیباز» با رگبار مسلسل سینه او را شكافت. بعد از پایان درگیرى‏ها احمد هنوز زنده بود؛ او را به یكى از بیمارستان‏هاى نظامى تهران منتقل كردند. در حالى كه در درگیرى‏ها لوله شوفاژ در مقابل احمد تركید بود و آب جوش تمام سر و صورت او را به شدت مجروح كرده بود با این حال مسئولان بیمارستان از مداوا و حتى تزریق خون به او ابا كردند و 24 ساعت بعد او مظلومانه شهید شد. مظلومیت قندچى به حدى بود كه حتى بعد از شهادت، به خانواده‏اش گفته بودند كه احمد را با دو شهید دیگر در امام زاده عبدالله دفن كرده‏اند. برادر شهید قندچى گفت: «بعد از این كه فهمیدیم احمد را در مسگر آباد دفن كرده‏اند با خانواده شریعت رضوى و بزرگ نیا به مسگر آباد رفتیم و قبر شهید را نبش كردیم و او را مخفیانه به امام زاده عبدالله بردیم و در آنجا در كنار دوستانش به خاك سپردیم.» در جریان درگیرى 16 آذر عده زیادى از دانشجویان كه تحت فشار و حمله قرار گرفته بودند به ناچار به آزمایشگاه پناه بردند. پس از ختم گلوله باران دقیقه‏اى سكوت، دانشكده را فرا گرفت. ناگهان میان سكوت ناله بلندى به گوش رسید كه مانند دشنه در قلب‏ها فرو رفت و از چشم بیش‏تر دانشجویان اشك جارى شد. ناله‏هاى بلند سوزناك مى‏فهماند كه عده‏اى مجروح شده‏اند و در همان جا افتاده‏اند. اولیاى دانشكده، مستخدمان و چند نفرى از دانشكده پزشكى مى‏خواستند مجروحان را به پزشكى برده معالجه كنند ولى سربازان با تهدید به مرگ مانع این كار شدند. بدن مجروحان در حدود دو ساعت در وسط دانشگاه افتاده بود و خون جارى بود تا بالاخره جان سپردند. بدین ترتیب سه نفر از دانشجویان (بزرگ نیا، قندچى و شریعت رضوى) شهید و بیست و هفت نفر دستگیر و عده زیادى مجروح شدند. خبر واقعه 16 آذر به سرعت در تمام تهران پخش شد. در روز 17 آذر تمام دانشگاه‏هاى تهران و اغلب شهرستان‏ها در اعتصاب كامل به سر بردند؛ حتى بسیارى از دبیرستان‏ها هم با تعطیل كردن مدرسه خود هم دوش دانشگاهیان در تظاهرات علیه فجایع 16 آذر و سفر نیكسون به تهران شركت كردند. براى كم رنگ كردن واقعه 16 آذر، جنایت كاران شروع به سفسطه كردند. در مقابل خبرنگاران گفتند كه: «دانشجویان براى گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نیز اجبارا تیرهایى به هوا شلیك نمودند و تصادفا سه نفر كشته شد.» در همان روزها یكى از مطبوعات نوشت: «اگر تیرها هوایى شلیك شده، پس دانشجویان پر درآورده و خود را به گلوله زدند!» رژیم براى این كه واقعه 16 آذر زودتر از یادها برود از برپایى مراسم یادبود شهدا جلوگیرى كرد. برادر شهید شریعت رضوى مى‏گوید: «بعد از شهادت این سه تن به ما اجازه برگزار كردن شب سوم در خانه هایمان را هم ندادند؛ ولى در مراسم چهلم به خاطر پافشارى زیادى كه كردیم فقط 300 كارت كه مهر حكومت نظامى روى آن خورده بود به من دادند. هر كس مى‏خواست به طرف امام زاده عبدالله برود كارتش را كنترل مى‏كردند.» برادر شهید بزرگ نیا نیز مى‏گوید: «از طریق علم، شاه به پدرم تسلیت گفت و پیغام داد 200 هزار تومان خون بها بدهند كه جواب رد دادیم؛ بعد مى‏خواستیم مجلس ختم و شب هفت بگیریم، مخالفت كردند. تا این كه خودم پیش سرتیب بختیار فرماندار نظامى رفتم و متعهد شدم اگر اتفاقى افتاد خودم مسئول باشم.» درست روز بعد از واقعه 16 آذر، نیكسون به ایران آمد و در همان دانشگاه، در همان دانشگاهى كه هنوز به خون دانشجویان بى گناه رنگین بود دكتراى افتخارى حقوق دریافت كرد. صبح ورود نیكسون یكى از روزنامه‏ها در سر مقاله خود تحت عنوان «سه قطره خون» نامه سرگشاده‏اى به نیكسون نوشت. در این نامه سرگشاده ابتدا به سنت قدیم ما ایرانى‏ها اشاره شده بود كه «هرگاه دوستى از سفر مى‏آید یا كسى از زیارت بازمى گردد و یا شخصیتى بزرگ وارد مى‏شود ما ایرانیان به فراخور حال در قدم او گاوى و گوسفندى قربانى مى‏كنیم؛ آنگاه خطاب به نیكسون گفته شده بود كه «آقاى نیكسون! وجود شما آن قدر گرامى و عزیز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این كشور یعنى دانشجویان دانشگاه ».را قربانى كردند

شعری از سایه


دیباچه خون
.نه هراسی نيست
.پيش ما ساده‌ترين مساله‌ای مرگ است
.مرگ ما سهل‌تر از كندن يك برگ است
.من به اين باغ مي‌انديشم
.كه يكی پشت درش با تبری تيز كمين كرده‌ست
. نه، هراسی نيست
من هزاران بار
.تير باران شده‌ام
و هزاران بار
.دل زيبای مرا از دار آويخته‌اند
و هزاران بار
با شهيدانِ تمام تاريخ
خون جوشان مرا
.به زمين ريخته‌اند
سرگذشتِ دلِ من
زندگی نامه انسان است
كه لبش دوخته‌اند
زنده اش سوخته‌اند
.و به دارش زده‌اند
آه ای بابكِ خرم دين
تو لومومبا را مي‌ديدي
و لومومبا مي‌ديد
...مرگِ خونينِ مرا در بوليوی
:راز سرسبزی حلاج اين است
ريشه در خون شُستن
.باز از خون رُستن
در ويتنام، هزاران بار
زير تيغِ جلاد
.زخم برداشته‌ام
.وندر آن آتش و خون
باز چون پرچمِ فتح
.قامت افراشته‌ام
آه، ای آزادی
ديرگاهی ‌ست كه از اندونزی تا شيلی
.خاك اين دشتِ جگر سوخته با خونِ تو می‌‌آميزد
ديرگاهي‌ست كه از پيكرِ مجروحِ فلسطين شب و روز
.خون فرو می‌‌ريزد
و هنوز از لبنان
.دود بر می‌خيزد
.سال‌ها پيش مرا با كيوان كُشتند
.شاه هر روز مرا می‌كشت
و هنوز
دست شاهانه دراز است پی كشتن من
هم از آن دست پليد است كه در خوزستان
در هويزه، بستان، سوسنگرد
.اين چنين در خون آغشته شدم
وهمين امروز
با مسلمانِ جوانی كه خط پشتِ لبش
.تازه سبزی مي‌زد كشته شدم
.نه هراسی نيست
.خون ما راه دراز بشريت را گُلگون كرده‌ست
دست تاريخ ظفرنامه انسان را
.زيب ديباچه خون كرده‌ست
.آری از مرگ هراسی نيست
.مرگ در ميدان، اين آرزوی هر مرد است
.من دلم از دشمن‌كام شدن مي‌سوزد
مرگ با دشنه دوست؟
.دوستان! اين درد است
.نه هراسی نيست
.پيش ما ساده‌ترين مساله‌ای مرگ است
.مرگ ما سهل‌تر از كندن يك برگ است
من به اين باغ مي‌انديشم
.كه يكی پشت درش با تبری تيز كمين كرده‌ست
.دوستان، گوش كنيد
.مرگِ من مرگِ شماست
.مگذاريد شما را بكُشند
.مگذاريد كه من بار دگر
.در شما كشته شوم
منبع: کتاب "راهی و آهی" منتخب هفت دفتر شعر از "سایه".

Friday, December 08, 2006