Wednesday, April 27, 2005



فريدون مشيری
آخرين گفتگو





از مهربانان روزگار ما بود...‌بی‌غوغا زيستن، زيباترين شعر او بود

از خود گفتن و تقدير كلمه
در مورد اين كه آيا "تا سر منزل اكنون" از خودم و زندگی و شعرم راضی هستم يا نه، بايد بگويم از قسمتی از كارهای خودم راضی نيستم و آن مربوط می‌شود به گردن نهادن به حكم تقدير! ممكن است بعضی بگويند تقدير چيست؟ يا اعتقاد به تقدير نداشته باشند، من خود از اين گروهم؛ اما وقتی به زندگی خانوادگی، كارمند دولت بودن پدر فكر می‌كنم، می‌گويم من چرا بايد در 18 سالگی، با آن كه بارها گفته بودم "اگر كلاهم در وزارت پست و تلگراف (كه پدر و پدر بزرگم در آن خدمت كرده بودند) بيفتد، برای برداشتنش آن جا نخواهم رفت"، مشكلات زندگی، بيماری مادر، كمك به پدر، همه و همه موجب شد من در همان وزارت پست و تلگراف و تلفن (سال 1324) استخدام شوم و 33 سال از عمرم را در آن جا بگذرانم. گه گاه فكر می‌كنم من چرا تسليم تقدير شدم؟ البته اين فكری است كه الان می‌كنم و گرنه در آن زمان تنها چاره رهايی از مشكلات، آويختن به دامن دولت بود و بس.از زندگيم با همه محروميت‌ها، ناراضی نيستم. همواره سربلند و شرافتمند زيسته ام؛ دو فرزند شايسته با تحصيلات عالی به وطنم تقديم كرده ام و
در فروبسته ترين دشواري
درگران بارترين نوميدي
بارها بر سر خود بانگ زدم
هيچ ار نيست مخور خون جگر، دست كه هست
بيستون را يادآر
دست‌هايت را بسپار به كار
كوه را چون پركاه از سر راهت بردار
اما از شعرم، همزاد و همراهم، پناهگاهم، چرا راضی نباشم؟ به او افتخار می‌كنم. او قادر شده است دل‌های بسياری را در سراسر جهان تسخير كند. او در قلب بسياری از هم وطنانم چنان نفوذ كرده كه من با هيچ نيرويی نتوانسته ام سپاس خود را از مهر و محبت آنان بيان كنم درباره اين همراه گفته ام
اين كيست گشوده خوش تر از صبح
پيشانی‌بی‌كرانه در من
وين چيست كه می‌زند پر و بال
همراه غم شبانه در من
از شوق كدام گل شكفته است
اين باغ پر از جوانه در من؟
و زشور كدام باده افتد
اين گريه‌بی‌بهانه در من؟
جادوی كدام نغمه ساز است
افروخته اين ترانه در من؟
فرياد هزار بلبل مست
پيوسته كشد زبانه در من
ای همره جاودانه بيدار
چون جوش شراب خانه در من
تنها تو بخواه تا بماند
اين آتش جاودانه با من
يادی از نيما يوشيج
هرگاه به او و سرگذشت و سرنوشت او فكر می‌كنم، بغض گلويم را می‌فشارد. اين مرد كه به قول خودش وقتی به انجمن ادبی می‌رفت، برای دفاع از خود و شعر خود خنجر می‌بست (كتاب نخستين كنگره نويسندگان ايران، سخنرانی نيما) چون در انجمن‌های ادبی آن زمان گاه اختلاف سليقه‌ها به كتك كاری می‌كشيد، نيما در پايان عمر با اندوهی عميق به سرنوشت شعر می‌انديشيد.وصيت نامه اش نمودار روشن اين اندوه است؛ می‌نويسد:
"امشب فكر می‌كردم با اين گذران كثيف كه من داشته ام (بزرگی كه حقير و ذليل می‌شود، حقيقتاً جای تحسر است) فكر كردم برای دكتر حسين مفتاح چيزی بگويم كه وصيت نامه من باشد، به اين نحو كه:
بعد از من هيچ كس حق دست زدن به آثار مرا ندارد، بجز دكتر محمد معين، اگرچه او مخالف ذوق من باشد؛ دكتر ابوالقاسم جنتی عطايی و آل احمد هم باشند، ولی هيچ يك از كسانی كه به پيروی از من شعر صادر فرموده اند، نباشند!
دكتر محمد معين كه مَثَلِ صحيح علم و دانش است، كاغذهای مرا باز كند – دكتر محمد معين كه هنوز او را نديده ام، مثل كسی است كه او را ديده ام. اگر شرعاً می‌توانم قيم داشته باشم، دكتر محمد معين قيم من، است ولو اين كه او شعر مرا دوست نداشته باشد ... چقدر بيچاره است انسان ..."نيما مشتی مجله كه هر روز برايش می‌رسيد، بر روی هم انباشته، در ديدارهايی كه داشتيم، غالباً يكی را بر می‌داشت، صفحه شعرش را باز می‌كرد، می‌خواند و با افسوس می‌گفت: "همان طور كه چند سال پيش گفتم؛ مايه ی اصلی شعر من رنج من است. گوينده ی واقعی بايد آن مايه را داشته باشد. من برای رنج خود و ديگران شعر می‌گويم. اين‌ها كه در اين مجله‌ها به شيوه ی من شعر می‌گويند، اشتباه می‌كنند. كوتاه و بلند شدن مصرع‌ها در شعر من بنابر هوس و فانتزی نيست. من برای‌بی‌نظمی هم به نظمی اعتقادم دارم. هر كلمه ی من از روی قاعده ی دقيق به كلمه ی ديگر می‌چسبد. شعر آزاد سرودن برای من دشوارتر از غير آن است".
اين دو بيتی نيز در بردارنده ی احساس پشيمانی اوست كه از آبشخور طبيعی خود دورمانده است:از پس پنجاهی و اندی زعمر
نعره بر می‌آيدم از هر رگي
كاش بودم باز دور از هر كسی
چادری و گوسفندی و سگی!
در مجموعه ی شعر 900 صفحه‌ای نيما، حتی يك شعر بدون وزن عروضی نمی بيند. آن وقت گروه كثيری كه بدون وزن جملاتی چند زير هم می‌نويسند، معتقدند كه شعر نيمايی می‌گويند!فرم و قالب نيمايی داريم، ولی اوزان نيمايی نداريم. اين اواخر نيما بزرگ ترين غمی كه داشت اين بود كه می‌ديد مردمِ آشفته، باز شعر نو و به هم ريختن اساس شعر را از او می‌دانند و به عبارت ديگر او را مسؤول اين آشفتگی می‌شمارند.
راه و زبانِ من
من راهی را كه از آغاز پسنديدم و انتخاب كردم، بيش تر قالب‌های نيمايی يا مصرع‌های كوتاه و بلند و بهره برداری خوب از اين آزادی در شعر، رعايت كامل وزن، بهره مندی از قافيه در جای مناسب و نگاهی ديگر به زندگی و مسايل آن و شايد بسياری موضوع‌ها كه ديگران به آن نپرداخته بودند. مثلاً من شعر برای مادر دارم. موضوعش اين است كه اگر همه ی نعمت‌های اين عالم را به من بدهند، تاج از فرق فلك بردارم و تا ابد آن تاج را بر سر داشته باشم و همه چيز و همه چيز و همه ی نعمت‌های عالم را به من بدهند، من می‌گويم: بر تو ارزانی كه ما را خوش تر است لذت يك لحظه مادر داشتن!
در شب شعری كه سال گذشته در آمريكا داشتم، برنامه‌ای برای كمك به معلولان كهريزك برگزار كردم كه طی آن دوازده هزار دلار تقديم خانم بهادر زاده، مدير و سرپرست بنياد كهريزك در تهران شد. در آن شب كه بعضی چيزها به نفع معلولان به حراج گذاشته می‌شد، خانمی از ميان جمعيت فرياد كشيد: اگر شعر مادر، اثر آقای مشيری را با خط خودشان به من بدهيد، هزار دلار تقديم می‌كنم. من همان جا روی كاغذ ساده‌ای شعر "مادر داشتن" را نوشتم و ايشان هم هزار دلار به مسؤول گردآوری اعانه پرداخت. بعد از او خانمی ديگر گفت: من پول كافی ندارم. حاضرم هفتصد دلار، شعر مادر نوشته ی ايشان را بخرم. نوشتم و پرداخت. حالا در اين شعر مادر يا در شعرهايی مثل فردوسی، اميركبير، مصدق، فتح خرمشهر، "دست‌هامان نرسيده است به هم" دوستی، دوست بداريد [و] كوچه [...] چه راز و رمزی نهفته است كه مردم اين همه استقبال می‌كنند، نمی دانم. اما آيا جز اين است كه بسياری از خوانندگان و شنوندگان اين شعر يك زبان می‌گويند؛ صداقت در گفتار و روانی و قابل درك بودن اشعار و انتخاب نكته‌های ارزش مند مورد علاقه همه شايد باعث اين توفيق شده است؟
معترض يا مصلح!؟
گمان می‌كنم در اين مورد داوری درست نشده باشد. من هرجا لازم بوده، اعتراض كرده ام. در مقدمه ی شعر "با تمام اشك‌هايم" می‌گويم: بس كنيد! بس كنيد،‌ای خداوندان قدرت بس كنيد!بس كنيد از اين ظلم و قساوت بس كنيد ...
ای جهان را لطف تان تا فقر دوزخ رهنمون!
سرب داغ است اين كه می‌باريد بر دل‌های مردم، سراب داغ!
موج خون است آن چه می‌رانيد بر آن كشتی خودكامگی را، موج خون!
يا در شعر "فرياد" گفته ام:
من دچار خفقانم، خفقان،
بگذاريد هواری بزنم،‌ای ...
با شما هستم! اين درها را باز كنيد
من به دنبال فضا می‌گردم،
لب بامی، سركوهی، دل صحرايي
كه در آن جا نفسی تازه كنم.
آه، می‌خواهم فرياد بلندی بكشم ...
اما چون در مجموع بشر را به انسان بودن، به محبت، به دوست داشتن، به خدمت [و] به مهربانی تشويق كرده ام، شاعری مصلح به نظر آمده ام و اين خود بسيار زيباست.





Saturday, April 23, 2005


Bid meshk Posted by Hello

Tuesday, April 19, 2005

FILTER SHEKAN!! 2005

http://omid.t35.com/



سی امين سال گلوله باران بيژن جزنی و ياران زندگی نامه بيژن جزنی
• سی سال پيش، ساواک شاه، بيژن جزنی و هشت زندانی سياسی ديگر را در تپه های اوين گلوله باران کرد و به روزنامه ها دستور داد بنويسند آن ها در راه فرار از زندان کشته شدند
ويژه نامه «نسل سوم»، نشريه دانشجويان دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی

دوشنبه ٢۹ فروردين ١٣٨۴ – ١٨ آوريل ٢٠٠۵
بيژن جزنی در سال ١٣١٦ در تهران متولد شد. پدرش حسين افسر ژاندارمری بود و مادرش خانه دار. دوران کودکی و نوجوانی را در سال های پر التهاب دهه ٢٠ و ٣٠ گذراند.پدر جزنی زمانی که او ٩سال سن داشت به فرقه دموکرات آذربايجان پيوست و پس از سرکوب آن به ناچار و از هراس اعدام رژيم شاه به شوروی پناهنده شد.خانواده جزنی مجبور شدند به خانه پدر بزرگ مادری خود بروند. زندگی در خانه پدربزرگ تاثير اساسی در زندگی بيزن نوجوان نهاد او در محيطی رشد می کرد که افراد ان در سازمان های حزب توده به صورت حرفه ای فعاليت می کرد به تبع اين شرايط بيژن به سازمان جوانان حزب توده پيوست. به ابتکار او باشگاه کوچکی از حزب در محله ((مفت آباد)) در سال ١٣٣١ داير شد و علاوه بر جذب جوانان به حزب از ولگردی و بطالت جوانان جلوگيری می شد.بعد از کودتای ٢٨ مرداد بيژن مخفی شد اما در آذر همان سال دستگير شد که بعد از سه ماه بازداشت با ضمانت ازاد شد. و به کارهای حزبی خود به صورت مخفيانه ادامه داد.در اين ايام او موسسه فيلم و عکسی را تاسيس کرد و در سال ١٣٣٧ در حالی که از شغل و درامد کافی برخوردار بود به صورت متفرقه در آزمون ششم ادبی شرکت کرد و ديپلم گرفت و سال بعد در رشته فلسفه دانشگاه تهران ثبت نام کرد. ورود به دانشگاه راه جديد مبارزه را پيش پای بيزن نهاد.جزنی در ٢١ مهرماه ١٣٣٩ با ميهن قريشی از رفقای حزبی قديمی خويش ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر ((بابک و مازيار )) بود.با ورود جزنی به دانشگاه او با استفاده از تجربيات گذشته خود در تشکيلات جوانان حزب توده به سازماندهی حرکت های دانشجويی پرداخت و در چند تظاهرات و تجمع دانشجويی نقش بسزايی داشت و به خاطر اين فعاليت هايش چندين بار دستگير شد. در طول مدت مبارزه جزنی در جنبش دانشجويی او با جبهه ملی هم ارتباط داشت اما به خاطر بی عملی اين جبهه همچنين برخوردهای غير دموکراتيک انان بيژن و يارانش از ان جدا شدند و دست به تشکيل تشکيلات مخفی دانشجويی در دانشگاه زدند و شروع به عضو گيری کردند که در اين راه حسن ضيا ظريفی نقش بزرگی را ايفا کرد. اين گروه برای ترويج ديدگاههای خود دست به انتشار نشريه پيام دانشجو به صورت وسيعترين و تاثيرگذارترين نشريه دانشجويی ان زمان زدند. پس از مدتی جزنی به خاطر فعاليت هايش به وسيله ساواک دستگير شد.بعد از آزادی به پيشنهاد او گروه با گروه رزم آوران که به وسيله عباس سورکی تشکيل شده بود و يک گروه مبارز با خط مشی چپ بود که از اعضای باقی مانده حزب توده بودند وحدت کردند. برای مبارزه مسلحانه برنامه ريزی کردند و... و اين سر آغاز مبارزه مسلحانه با رژيم شاه بود.خط مشی گروه تازه به خاطر سابقه افرادش و همچنين فضای مسلط جامعه مارکسيم اعلام شد. اما بحث بر سر برداشت گروه از شرايط روز جامعه و احزابی مثل حزب توده و سازمان انقلابی همچنان باقی ماند. گروه تحت تاثير مبارزات چريکی در آمريکای لاتين و کوبا و ويتنام و بر اثر مطالعه ی آثار چه گوارا و رژی دبره و.. و فضای ديکتاتوری رزيم شاه و انسداد و شکست هرنوع مبارزه مسالمت اميز، خط مشی مبارزه مسلحانه را برگزيد. اما به خاطر لو رفتن گروه به وسيله يکی از اعضا، ساواک توانست جزنی و سورکی را هنگام اجرای قرار در خيابان دستگير کند. مقاومت قهرمانانه جزنی و سورکی در زير شکنجه های وحشيانه ی ساواک موجب شد که اعضای گروه بتوانند مخفی شوند اما با دستگيری ((شهرزادی )) يکی از اعضای گروه، بيشتر افراد دستگير شدند از جمله (ايزدی، رشيدی، فرخ نگهدار و...) . و بعد از چند وقتی به وسيله ی عباس شهرياری ((مرد هزار چهره)) باقی اعضا از جمله حسن ضيا ظريفی، چوپان زاده، جليل افشار، کلانتری، کين زاده دستگير شدند.جزنی در دادگاه به حبس ابد محکوم شد که در تجديد نظر به ١٥ سال زندان تقليل پيدا کرد. بعد از فرار ناموفق برخی از اعضای گروه تمامی آنان به زندان های شهرستان تبعيد شدند از جمله جزنی که به قم تبعيد شد.اما در خارج زندان اعضای باقی مانده گروه با ارتباط گيری با گروه ((پويان _احمد زاده )) سازمان چريکهای فدايی خلق را تشکيل دادند . بيژن جزنی به وسيله همسرش جزوات و مقالات خود را به سازمان می رساند و به عنوان يکی از بزرگترين رهبران فکری سازمان شناخته شده بود. او برخلاف تفکر مسلط چپ در جامعه ما که بيشتر تحت تاثير انديشه های مائو و جهان سومی ها بود بيشتر يک انديشه مدرن چپ را ارائه می داد و در اينجا بحث های فراوانی با احمد زاده داشت. اثار متعدد جزنی که بيشتر انها را در زندان نوشته بود هنوز هم يکی از سترگترين اثار در حوزه انديشه های چپ در جامعه ما است و در اينجا حتی او را می توان با گرامشی متفکر و مبارز ايتاليايی مقايسه کرد.در سال ١٣٤٩در ١٩بهمن ماه ١٣ چريک فدايی خلق با حمله به پاسگاه سياهکل که به ((حماسه سياهکل)) مشهور است رسما مبارزه مسلحانه را با رژيم شاه اغاز کردند. بعد از حماسه سياهکل که سر اغاز مبارزه نوين بر ضد ديکتاتوری شاه بود دژخيمان ساواک با شدت عمل بسياری با مبارزان برخورد کردند به صورتی که پويان و احمدزاده در سال ١٣٥٠در درگيری با ساواک کشته شدند و ديگر اعضای سازمان در جنگ و گريز با ساواک بودند تا اينکه بعد از اعدام انقلابی عباس شهرياری مرد هزار چهره ای که در لو دادن و دسنگيری و شکنجه و اعدام مبارزان بسياری نقش داشت در سال ١٣٥٤ بيژن جزنی به همراه ضيا ظريفی و کلانتری و چوپان زاده به همراه ٤ تن از ديگر مبارزان در بالای تپه های اوين به دست دزخيمان شاه تيرباران شدند که البته رژيم به دروغ اعلام کرد که اينان در حين فرار کشته شدند.



Bijan Jazani Posted by Hello

Monday, April 18, 2005

Keyhan


شنبه 27 فروردین 1384
مرتضوی همانند سازی شد، سيد ابراهيم نبوي
بیمارستان بزرگ همانند سازی کشور قرار است در دو سال آینده یک میلیون سعید مرتضوی تولید کند.
پس از توافقات علمی میان بخش امور پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و مرکز همانند سازی اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و با توجه به اینکه سعید مرتضوی دادستان انقلاب و عمومی تهران در سال گذشته به عنوان مدیر نمونه کشور انتخاب شد، تصمیم گرفته شد که از روی سعید مرتضوی همانند سازی شود

بی بی سی اعلام کرد: گروهی از متخصصان هندی قصد دارند با همتاسازی يوزپلنگ ايرانی، گونه ای از يوزپلنگ را که نزديک به يوزپلنگ ايرانی بوده اما بيش از چهار دهه است نسلش در کشور هند منقرض شده است احيا کنند. در پی این خبر برخی از محافل اقتدارگرا تصمیم گرفتند که برای حفظ کیان اسلام و افزایش قدرت جناح راست از دانشمندان هندی بخواهند که اقدام به همانند سازی جانورانی غیر از یوزپلنگ نیز بکنند، لذا پس از توافقات علمی میان بخش امور پژوهشهای مجلس شورای اسلامی و مرکز همانندسازی اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و با توجه به اینکه سعید مرتضوی دادستان انقلاب و عمومی تهران در سال گذشته به عنوان مدیر نمونه کشور انتخاب شد، تصمیم گرفته شد که از روی سعید مرتضوی به عنوان جانور کمیاب و درحال انقراض به تعداد 300 عدد همانندسازی شده و جهت افزایش اقتدار جناح راست در کشور به کار گرفته شود.
سه ماه بعد: بنا به اعلام مرکز همانندسازی اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم صبح دیروز تعداد 300 نفر سعید مرتضوی در این مرکز تولید شده که بر اساس آزمایشات لاکشمی کاپور دانشمند همانندساز هندی حال هر 300 نفر خوب گزارش شده است. وی اعلام کرد: این 300 نفر تا 20 روز دیگر می توانند وارد جامعه شوند و به کار بپردازند.
20 روز بعد: بنا به اعلام خبرگزاری ایسنا دکتر لاکشمی کاپور با حکم یکی از مرتضوی های تولید شده ممنوع الخروج شد و با حکم یک مرتضوی دیگر بازداشت و توسط سردار مرتضوی به زندان برده شد. سعید مرتضوی وکیل مدافع دکتر لاکشمی کاپور اعلام کرد: موکل من تمام جرائم را می پذیرد. در پی دستگیری دکتر لاکشمی کاپور دولت هند به این قضیه شدیدا اعتراض کرد، اما سعید مرتضوی سخنگوی وزارت امور خارجه کشورمان در یک واکنش مطبوعاتی اظهارات دولت هند را مغرضانه و دخالت در امور داخلی ایران قلمداد کرد.
یک ماه بعد: در پی استعفای 160 تن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی که با هماهنگی و مشورت با دفتر مقام معظم رهبری صورت گرفته بود، انتخابات میان دوره ای مجلس برگزار شد. سعید مرتضوی معاون امنیتی وزارت کشور اعلام کرد که انتخابات با آزادی کامل برگزار می شود.
یک ماه و نیم بعد: انتخابات میان دوره ای مجلس شورای اسلامی برگزار شد و 147 نماینده جدید وارد مجلس شورای اسلامی شدند و انتخابات 13 نماینده دیگر به دور دوم کشیده شد. در شهر تهران بیست نماینده به ترتیب زیر به مجلس راه یافتند:1) سعید مرتضوی با 438567 رای2) سعید مرتضوی با 432265 رای 3) سعید مرتضوی با 426125 رای4) سعید مرتضوی با 421021 رای5) سعید مرتضوی با 419857 رای6) سعید مرتضوی با 412156 رای7) سعید مرتضوی با 404002 رای8) سعید مرتضوی با 401289 رای9) سعید مرتضوی با 389164 رای10) سعید مرتضوی با 389021 رای11) سعید مرتضوی با 365265 رای12) سردار سعید مرتضوی با 356225 رای13) سعید مرتضوی با 345899 رای14) سعید مرتضوی با 331998 رای15) سعید مرتضوی با 329096 رای16) سعید مرتضوی با 324668 رای17) سعید مرتضوی با 302198 رای18) سعید مرتضوی با 300120 رای 19) سعید مرتضوی با 296132 رای20) سعید مرتضوی با 289125 رایانتخاب یک نماینده دیگر به دور دوم کشیده شد و قرار است از میان آقایان سعید مرتضوی و سعید مرتضوی تا پانزده روز دیگر یکی از آنان به عنوان نفر بیست و یکم تهران به مجلس برود. همچنین در شهرهای دیگر نیز سه نفر کاندیدای مستقل و 127 نفر سعید مرتضوی وارد مجلس شورای اسلامی شدند. آقای سعید مرتضوی رئیس ستاد انتخابات کشور اعلام کرد که انتخابات بدون حادثه برگزار شده است، اما در شهر مشهد میان طرفداران آقای سعید مرتضوی و آقای سعید مرتضوی درگیری هایی رخ داده که به این شکایات رسیدگی خواهد شد. همچنین بنا به اعلام ایرنا آقای سعید مرتضوی سخنگوی شورای نگهبان اعلام کرد: در مورد انتخاب آقای کورش فولادوند کاندیدای مردم خرم آباد از سوی آقای سعید مرتضوی کاندیدای دیگر این شهر شکایاتی شده است که مشغول رسیدگی هستیم و بزودی شورای نگهبان نظرش را اعلام می کند. سردار مرتضوی فرمانده نیروی انتظامی تهران اعلام کرد که این نیرو با تمام قدرت از صندوق های رای گیری حفاظت کرد و از این پس نیز حامی نظم کشور خواهد بود.
دو ماه بعد: در پی درگذشت نابهنگام چهار تن از آیات عظام آیت الله مومن، آیت الله رضوانی، حجت الاسلام مدرس یزدی و آیت الله جنتی پرفسور سعید مرتضوی رئیس بخش قلب بیمارستان خاتم الانبیا ضمن اعلام این خبر علت سکته دسته جمعی این آقایان را شنیدن یک خبر بد اعلام کرد. بدنبال درگذشت اعضای شورای نگهبان مقام معظم رهبری آیت الله سعید مرتضوی، آیت الله سعید مرتضوی، آیت الله سعید مرتضوی و حجت الاسلام سعید مرتضوی را به عنوان اعضای فقیه شورای نگهبان انتخاب کردند. همچنین در پی استعفای آقایان کدخدایی، علیزاده، الهام و حجت الاسلام کعبی اعضای حقوقدان شورای نگهبان آقایان دکتر سعید مرتضوی حقوقدان، دکتر سعید مرتضوی دادستان سابق تهران، سعید مرتضوی و سعید مرتضوی به عنوان اعضای حقوقدان شورای نگهبان انتخاب شدند.
دو ماه و نیم بعد: شورای نگهبان صلاحیت دکتر مصطفی معین را به دلیل عدم التزام عملی به ولایت فقیه و شرکت در تجمع ضدانقلابی هجده تیر و صلاحیت حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی را به دلیل اینکه هاشمی رفسنجانی است رد کرد. آقای سعید مرتضوی سخنگوی این شورا اعلام کرد در صورتی که لازم بداند جزئیات اسناد رد صلاحیت کاندیداها را منتشر خواهد کرد.
سه ماه بعد: انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و انتخابات میان آقایان سعید مرتضوی و دکتر سعید مرتضوی به دور دوم کشیده شد. بنا به گزارش ایسنا این رقابت شدید خواهد بود. دکتر سعید مرتضوی اعلام کرد: آمریکایی ها با این انتخابات از ایران درس دموکراسی گرفتند. دولت فرانسه این انتخابات را به دولت ایران تبریک گفت و خواستار فروش بیشتر پژو 405 در ایران شد. همچنین جک استراو در ملاقات با دکتر سعید مرتضوی سفیر ایران در انگلیس این انتخابات را گامی به جلو خواند و خواستار حضور بیشتر اقتصادی انگلستان در ایران شد و گفت: ماشین های ما بهتر از پژو هستند، ماشین پژو وقتی بعد از چهارهزار کیلومتر روغنش را عوض نکنی آب و روغن قاطی می کند. روزنامه شرق در سرمقاله سعید مرتضوی سردبیر این روزنامه انتخابات را چشم اندازی دموکراتیک و در راستای ادامه اصلاحات توصیف کرد. در پی چاپ این مقاله قاضی سعید مرتضوی سردبیر روزنامه شرق را احضار کرد و گفت: گفتن اینکه انتخابات ادامه اصلاحات است اشاعه اکاذیب است و مرتضوی باید پاسخگو باشد.
سه ماه و ده روز بعد: بنا به اعلام حجت الاسلام مرتضوی دادستان کل کشور دکتر لاکشمی کاپور در زندان اعتراف کرد که برای دولت انگلیس و هند جاسوسی می کرد و قصد داشت علاوه بر اختلال در امنیت کشور اسرار هسته ای ایران را نیز فاش کند. وی اظهار ندامت کرد و سرانجام به دلیل پی بردن به اشتباهات خود توسط قاضی مرتضوی با یک وثیقه یک میلیون دلاری آزاد شد و به هند برگشت. همزمان با این خبر مرکز همانندسازی اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم اعلام کرد که با تلاش های دکتر لاکشمی کاپور در زندان تعداد سه نفر لاکشمی کاپور اصلاح شده همانندسازی شده که با نام های عبدالله کاپور، میثم کاپور و یاسر کاپور در حال حاضر مشغول راه اندازی بیمارستان بزرگ همانندسازی کشور هستند. آنان قرار است در دو سال
آینده یک میلیون سعید مرتضوی تولید کنند
.
چهارماه بعد: روزنامه کیهان منتشر شد. به تصویر این روزنامه دقت کنید:
(براي بزرگ کردن تصوير روي آن کليک کنيد.)
Kayhan Posted by Hello

Friday, April 15, 2005

Afrashteh



افراشته به قلم به آذين شعر گيلكی- شاعرمردمی



محمود اعتماد زاده "به آذين" شايد هنوز در بيمارستان باشد و شايد هم به خانه بازگشته باشد. پيرانه سر، هنوز خيال تاخت جوانی را داشت كه قلبش تاب نيآورد و راهی بيمارستانش كرد. دراين مجال، قصد نوشتن درباره به آذين را نداريم. در همين 10 روز اخير بسيار نوشتند و گفتند و بی‌شك بسيار خواهند نوشت و گفت. به وقت خويش! وقت او نيز خواهد رسيد. نه آن گاه كه اين شمع شعله ور نيز از پای نشيند، بلكه، آنگاه كه سخن از تاريخ سياسی معاصر ايران فارغ از لجن پراكنی و كينه، خدعه و آئين ستيزی گفته و نوشته شود. وقت او خواهد رسيد.
"به آذين" گيلك است. يك دست خود را در جنگ دوم و اشغال ايران از دست داد. در راه دفاع از خاك ميهن و در لباس نظامی. از ده رُمان بزرگ جهان ( به انتخاب رومن رولان) او چند رُمان را به فارسی برگرداند، كه سرآمد آنها "دن آرام" شُلوخوف است. به ديدار بالزاك در ميهمانی اشراف زادگان رو به سقوط در فرانسه نيز بسيار رفت. ترجمه زيبا و دلنشين "زنبق دره" بالزاك از جمله نشانه های اين حضور در ميهمانی اشراف است.
"به آذين" دستی نيز در داستان نويسی داشت و در وادی نيز اگر معيشت دشوار و زندگی دشوار تر از آن امان داده بود، بی‌شك سرآمد دوران خود شده بود. كلام را كوتاه و فشرده از دهان بيرون می‌داد و يا بر كاغذ می‌آورد: بيانيه های كانون نويسندگان ايران كه به قلم او و در دفاع از آزادی قلم صادر شد، و بيانيه های "اتحاد دمكراتيك مردم ايران".
در اندك مصاحبه هائی كه پيش و پس از انقلاب 57 كرد، گفت كه اگر نبود غم نان و تامين معاش و عبور از تنگناهائی كه پيش و پس از انقلاب برای او حكومت ها بوجود آوردند، طبع خويش را برای داستان نويسی بيش از اين می‌آزمود. با ترجمه زندگی كرد و زندگی خانواده خويش را اداره.
اهل تحقيق نيز بود، بويژه درباره ادبيات وتاريخ گيلان. زادگاهش "رشت" بود و آنجا كه ضرورت داشت، بجای فارسی، با مخاطب خويش به گويش گيلكی سخن می‌گفت. در باره ادبيات گيلان صاحبنظر بود و آنچه را می‌خوانيد براين نظر حجت است. اين مقاله را در معرفی و ستايش "افراشته" سردبير هفته نامه فكاهی "چلنگر" و شاعر طنز پرداز ايران نوشته است. در سالهای پيش از كودتای 28 مرداد و با نام مهندس " م. اعتمادزاده". مقاله را در ماه نامه "مردم" 1326 يافته ايم. ماه نامه ای كه سردبير آن "احسان طبری” بود و صاحب امتياز آن دكتر "رضا رادمنش".

افراشته " شاعرتوده"
بيش ازآنكه من با افراشته ازنزديك آشنا شوم و او را به جهت صفات عالی انسانی و گفتار شيرين و بی‌ريايش دوست بدارم، با اشعار او كه دراين چند سال اخير زير عنوان " ادبيات توده" درروزنامه های حزبی بچاپ ميرسيد آشنا بودم. اين اشعار اگر چه آن جلای فريبنده شعر كلاسيك فارسی را، كه بدبختانه اغلب مدفن معنا است، نداشت، ولی درعوض ساده ترين و حقيقی ترين و چه بسا شديدترين احساسات را بزبان توده مردم بيان می‌كرد. بنظر من اين از موارد نادری بود كه دركشور ما شاعری برای ابداع معانی تازه، با حدس ذهن و لطف ذوق، بمردم – بكسانی كه رنج و راحت و نوميدی و اميدشان كمتر مجال تجلی در صحنه ادبيات ايرانی پيدا كرده است – رو می‌آورد و زبان راست و بی‌پيرايه توده را بعنوان ابزار كار اختيار می‌شود.
من وجه تمايز افراشته را با ديگر شاعران ايرانی درهمين می‌دانم و بهمين جهت برای او ارزش و احترام خاصی قائلم. با اينهمه من افراشته را بيش از هر چيز شاعر گيلك ميدانم، ميدان هنرنمائی افراشته زبان گيلكی است. دراين زبان است كه او عالی ترين نمونه های ذوق لطيف خود را در قالب سخن كشيده است و باز در دل های عامه مردم گيلان است كه افراشته جائی بسزا پيدا كرده است. چيزی كه به جرات می‌توان گفت ازبرای كمتر سراينده ايرانی تا كنون دست داده است.
گيلكی لهجه وسيعی است، كه با پاره ای تفاوت های محلی درسراسر گيلان بدان سخن می‌گويند. و اگرچه براثر توسعه ارتباط با مركزو ديگر قسمت های ايران، اين لهجه بطرز محسوسی اصالت خود را در شهرها از دست ميدهد، اما خوشبختانه درميان مردم ده نشين، كه درحدود نود درصد جمعيت گيلان را تشكيل می‌دهند، هنوز به همان پاكی و روح خاص خود رايج می‌باشد. گيلكی زبان ادبی و مدونی نيست، سخنوران و نويسندگانی كه از گيلان برخاسته اند آثار خود را به فارسی پرداخته اند. با اينهمه چند تن از شاعران گيلان را می‌توان نام برد كه بزبان محلی سخن سروده اند. قديمی ترين آنها سيد شرفشاء مشهور است كه چند قرن پيش ازاين ميزيسته است و دوبيتی هائی از او بجا مانده است كه در مجله فروغ و پس از وقايع شهريور چاپ شده است. دردوره نهضت مشروطه و انقلاب جنگل هم مرحوم ميرزا حسين خان كسمائی اشعاری به گيلكی می‌ساخت كه بواسطه تازگی آن، و هم چنين به جهت رنگ سياسيش، درآنزمان زبانزد خاص و عام گيلان بود. پس ازاو برادرش محمد كسمائی نيز اشعاری به همان سبك سرود كه بآن اندازه قبول عام نيفتاد.
اشعار برادران كسمائی ازهمان سنن ديرين ادبيات فارس متابعت می‌شود و در اغلب آنها همان اصطلاحات و تشبيهات ادبی فارسی بود كه بزبان گيلكی بر گردانده می‌شد و يا فقط با كلمات گيلكی مخلوط می‌گشت. همين كه درحدود سال 1308 افراشته به سرودن اشعار گيلكی همت گماشت ازاين روش بكلی اعراض نمود. اوگيلك بود، گيلكی فكر می‌كرد و به گيلكی شعر می‌گفت . هم انتخاب كلمات و هم طرز بيان مقصود دراشعارافراشته هرگز رنگ خاص گيلكی را ازدست نمی‌ داد وهمين به عقيده من، يكی ازاسرار نفوذ بی‌سابقه اشعار او درميان گيلان، شهری يا دهاتی، با سواد يا بی‌سواد است.
زندگی افراشته نشيب و فراز و تحول بسيار داشته است و روح تازه جويش او را با همه گونه مردم، درهمه گونه احوال، روبرو ساخته است. رشته های خويشاوندی او را به طبقات مختلف و حتی متضاد اجتماع، پيوند می‌دهد. دولت سرای مالكين با نفوذ و كلبه گالی پوش دهقانان بی‌چيز، اين هردو را افراشته از نزديك ديده است و با هوس ها و كينه ها و عيش ها و ناكاميهائی كه در اين دو صحنه خود نمائی می‌كنند آشنا بوده است. زندگی افراشته ازاين تحولات سريع بسيار به خود ديده است، كه وقتی غلام سياه كيف او را به مكتب می‌رساند وپس از چندی خودش تنها گاوی را كه مايه گذران مادر و خانواده اش بود به چرا می‌برد و می‌آورد. افراشته برای تامين زندگی ناچار شد خيلی زود پی شغل وكاربرود و تاكنون چندين بار تغيير شغل داده است. شاگرد عطار، تحصيلدار تجارتخانه، معلم، آرتيست، شوفر، كارمند شهرداری، مقاطه كار، روزنامه نويس، معمار و مجسمه ساز بوده است. بهمين سبب افراشته درميان همه طبقات دوست و آشنای فراوان دارد. می‌داند مردم چه فكرمی كنند، چه جورحرف می‌زنند، دردشان چيست، چه آرزوهائی درسر می‌پرورانند، ازچه خوششان می‌آيد، ناله و فريادشان برای چيست، چه مكر و حيله هائی بكارمی برند، چه جوانمردی و گذشتی می‌توانند نشان بدهند. آشنائی به احوال مردم به اشعارافراشته لحن صادقانه ای می‌دهد كه باهمه سادگی درهمان وهله اول شخص را مجذوب می‌نمايد. تصاويراو چنان طبيعی است كه خواننده اغلب گفته های او را وصف حال خود شاعر می‌پندارد. مثلا " واجب الحج" او را كه بزبان گيلكی است وقتی از برای كسی كه به اين زبان بيگانه بود می‌خواندم و بفارسی ترجمه می‌كردم، توصيف بقال پس ازشهريوركه درنتيجه احتكار و گرانفروشی به حج می‌رود و دكانش را به شاگردش می‌سپارد و سفارشهای لازم را درباره فنون داد و ستد ورموز ترازو داری به او می‌دهد چنان بوده است.
سه تابلوبنام " مفتخورالاعيان" كه درسه موقع مشخص ازتاريخ چند ساله اخير، تابلوی اول بسال 1322، دومی در1325 وتابلوی سوم درهمين سال 1326، تنظيم شده است شرح محروميت دهقانان گيلان و نموداری از مبارزه های حق طلبانهء آنان می‌باشد. دوتابلوی اول كه تا كنون چندين بارتجديد چاپ شده است بقدری درميان زارعين زحمتكش گيلان نفوذ كرده است كه اغلب در مزرعه ها و قهوه خانه ها خوانده می‌شود. دراين سه تابلو افراشته سعی كرده است به زبانی نيمی هزل و نيمی جدی، رنج و زحمت دهاتی و مفتخوری و بيكارگی ارباب، نازو نعمت بی‌جای اين يك و گرسنگی و بی‌نوائی آن ديگری را پهلوی هم قرار بدهد و تضاد ظالمانه اين دو نوع زندگی را بدين ترتيب هرچه بيشتر محسوس بسازد.

تی زن، تی خاخور، جغله بگول تانيدی بجاركار
اقدس الملوك نتانه پياده بشه بازار

(زنت، خواهرت، بچه بگول می‌توانند بروند مزرعه كار بكنند
اما اقدس الملوك ) دخترم ( تا بازار هم نمی‌ تواند پياده برود.)

ری، شكربكن، خالی چوواشه تانی خوردن...

(پسرم، شكربكن، سبزی صحرائی را خالی هم ميتوانی بخوری...)

... می‌ايشتها هرگز وانبه بی‌كره، گوشت.
) تا كره وگوشت نباشد اشتهايم بغذا بازنميشود.(

تی لرزتبه، حكيم دوا، تی خانه بيددار....
) اگرتب لرز بكنی دكترو دوايت همان درخت بيد خانه توست..(
كی چازكی ره هفتا حكيم وا بايه فی القور...
)من اگر ذكام بكنم هفت تا دكتر فی الفور بايد بالای سرم حاضر بشود..(
می پا ايتا ميخچه بزه می‌مرده بسوخته
توراحتی ازميخچه، تی پا هميشه لخته.
(پای من يك ميخچه درآورده، پدرم سوخت،
توازشرميخچه راحتی، چونكه پايت هميشه لخت است.)


بهانه هائی كه طبقه حاكمه برای فريب دادن و عقب مانده نگهداشتن زحمتكشان بكار می‌برد، افراشته ضمن اشعارخود با بيان موجزو خيره كننده ای درد قهرمانان خود را با ريزه كاريهای خاص خود بطور زنده ای مجسم می‌سازد. ارباب مالكيت فئودالی خود را با تك آميز بهای مذهبی مقدس جلوه ميدهد:
ديمه بنائی قول خدا قول رسوله
تو نمازخوانی می‌ملكه سر، فاندی ميپوله؟!
) قول خدا ورسول را كنار گذاشته ای
توسرملك من نمازميخوانی و آنوقت پولم را نميدهی؟!(

ولی بلافاصله افراشته اين بت مقدس را بصورت يك روباه دغل و ريا كار ظاهر ميسازد
اكنون تابلوی سوم " مفتخورالاعيان" اثر افراشته
پرده سوم
مفتخور الاعيان
سال 1326

مشهدی حسن دهقان با سرودست بسته و خون آلود كه بوسيله ژاندارم جلب شده است درحضور ارباب:

ا، ره ماكاته، دوزقلی، كشك بادمجان
ری، مشتی حسن؟ كورپيچا، تف به ته وجدان. تف

اهو پسره، خل نرده دزد، كشك بادمجان
پسره، مشهدی حسن، گربه كوره، تف به وجدانت

تودين داری؟ وجدان داری؟ اقدسه جانگي
حب الوطن ايمان داری؟ نه اقدسه جانگي
بجان اقدس كه نه دين داری و نه ايمان و نه حب الوطن ايمان

توياغی يی، بازی كنی با هستی يه موردوم
ياغی كه ناره شاخ و ناره دوم و ناره سوم
تو ياغی هستی كه با هستی مردم بازی می‌كنی؟ ياغی كه شاخ و دم وسم ندارد

اون، اوی دفا، تی انقلابه ساله مكافات
ولوا والم شنگه دگادی " دره ديهات"
آن مكافات سال انقلاب آندفعه كه بلوا والم شنگه دردهات راه انداخته بودی

تی باله دبستی آل پارچه تره، ياده؟
تی چكمه، تی باشلق، تی ياپونچه تره ياده؟
پارچه قرمزو بازوبسته بودی يادت است؟! چكمه ات كلاه گوشی و ياپونچه ات يادت است؟

كورد واروس كون نشورويولداش وقارداش
پاتنك زن و كاريچی و نوبين كن و نو بتاش
كرد وروس كون نشور و پولداش و قرداش، پادنك كوب، گاری چی، نهركن، ناوتراش

مسجد خوس، سنگ خورو و پوستان بجوسته
سه پی بريده، بند سليمان ردا بوسته
مسجد خواب، نان سنگك خوار و پستان جويده بی‌بته و ازبند سليمان گريخته

هربی سروپائی كه كودی خو په ره كافار
زرتی، بوئی سركرده يه سيصد تا تفگدار
هربی سروپائی كه ازپدرش قهرميكرد، فورا سركرده سيصد تا تفگدارمی شد.

حيدرعمواقلی پله شيطان تره ياده؟!
او چرمه كولا، قرمزه تومان تره ياده؟!
شيطان بزرگ حيدرعمواقلی يادت هست آن كلاه چرمی و شلوار قرمز يادت هست؟!

خاطرآوری بالخن جور، سنگ عمارت
اونطق واو غوغا او متينگ و او حرارت؟
آن نطق آن غوغا و آن متينگ و آن حرارت را بالای بالكن " عمارت سنگی” را بخاطر می‌آوری.

خاطرآوری گفتيدی ارباب و ابميرا؟
الان كه جمرده، وابميرا، وادميرا؟
بخاطرمی آوری می‌گفتيد ارباب بايستی بميرد الان كه پنهان و خودش را بمردن زده بايستی بميرد. بايستی غرق بشود.

خاطرآوری گفتيدی هی هی گيله مردان!
داز امرا درجنبيد اربابانه آلان؟!
بخاطر می‌آوری می‌گفتيد هان دهقانان با داس ارباب ها را الان قيمه قيمه بكنيد.

گردوزيدی امروزآشان موشه سولاخه
فردا كه، به بيرون آوره رآب خوشاخه
آنها كه امروز به سوراخ موش می‌چپند فردا كه شد حلزون دار شاخ خويش را بيرون ميآورد.

يك عده كناره مجه، يك عده ميان خور
رنج ارتو برنج ارتو پس ارباب عو پيره گور
يك عده كناره كرده رنج و برنج ازتو پس ارباب گور پدرش.

ارباب چيه، گاب كهنه قباله بچرستا
الان سه هزارساله كه دوشتاندره بستا
ارباب چيه؟ گاو، قباله كهنه را خورده الان سه هزارسال است كه دارند ميدوشند بس است.

تی لال پی زن به بوبو صدرزنا كان
تی فنلی آشور تا، به بوبو رهبر زاكان
زن گنگ و لالت صدر زنها شده بود و آشور تو دماغی حرف زن، :
بی دين تو چطورتی دختره مرده بداني
رخصت نامه شيرنی ناوردی فاندانی؟
) بی‌دين تو چطوردخترت را شوهر دادي
و برای رخصت نامه اش شيرينی و سپورسات نياوردی؟
(

افراشته درهرحال و فرصتی ازاوضاع روزتصاوير زنده ای گرفته، برای هدايت زحمتكشان پيش چشم آنها می‌گذارد. او درپيچ و خم سياست و نشيب و فراز مبارزه همراه توده، كه خود شاعرآن است، راه ميرود واو را ازخدعه و ظاهر سازی دشمن برحذر ميدارد. وقتيكه تشكيلات مدافع زحمتكشان دراوج قدرت است ارباب را با عجزو التماس، با توسل به خدا و پيغمبرو عرصات محشربرای نرم كردن دهقان، نشان می‌دهد و از زبان او می‌گويد:
" خدايا زمين و آب ازتو و كارو زحمت ازدهاتی و عائله و كاوش، با اينهمه من ازروی سند و قباله می‌خوردم و می‌خوابيدم و اگر محصول دير می‌رسيد امنيه را بسروقت دهاتی ميفرستادم" و زندگی راحتی داشتم. اين ياد آوری فقط برای اينست كه زحمتكش مبارز به عجزو التماس اين، و افسرده نرم نشود و گذشته را ازياد نبرد و همين كه شرايط مبارزه سخت می‌گردد افراشته باز در كنار زحمتكشان است و ارباب را كه با دردست داشتن سرنيزه امنيه و زورقانون جابرانه سعی در نابودی او می‌كند، باو نشان می‌دهد و می‌گويد اين همان است كه ديروز آرزو می‌كرد طبيب شخصی خودش را به عيادت سك مردنی تو بفرستد. پس نه گول بخورو نه بترس. اين راه رهائی تواست و اين مبارزه آشتی نا‌پذير تو.




Thursday, April 14, 2005


Sorkhi too hamish lalehe man boye too sorkh range too omid Posted by Hello


Asbha ,ramand o vahshi Posted by Hello


IRAN Sang naghsh Posted by Hello


Shirin kam bashi Posted by Hello