Thursday, July 28, 2005

خامنه‌ای باید برود


نامه‌ی اكبر گنجی به دكتر عبدالکریم سروش :

به نام خدا
خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
استاد ارجمند جناب آقای دکتر عبدالکریم سروشنامه‌ی پر مهر و محبت مورخ ٢١/٤/٨٤ جنابعالی را دریافت نمودم. استاد عزیز شاگرد کوچک خود را مورد تفقد قرار داده و از سر کرامت، اوصافی برای او به کار برده که مطلقاً لایق آن نبوده و نیست. داستان روابط من و شما به ابتدای انقلاب باز می‌گردد. کلاس‌های کلیات فلسفه، فلسفه‌ی علم، فلسفه‌ی اخلاق، مبدأ و معاد، حرکت جوهری و جلسات خصوصی دونفره‌ای که طی آنها پرسش‌های بی‌شمار خود را مطرح و شما بزرگوارانه بدان‌ها پاسخ می‌گفتید و من از خرمن شما خوشه‌های دانش می‌چیدم. از سال ١٣٥٨ ما بین ما دوستی آغاز شد که هیچگاه پایان نیافت ما همیشه از شما چیزهای تازه می‌آموختیم. انصاف آن است که شما حق بزرگی برگردن نسل ما دارید و ما از طریق شما و به وسیله‌ی شما با مدرنیته و روایت‌های مختلف از دین و انسان محق آشنا شدیم. با شما به دنیاهای جدیدی گام نهادیم و چشمان ما را شستید تا طور دیگری ببینیم. مسئله، فقط مسئله‌ی فلسفه‌ی تحلیلی و عقلانیت انتقادی نبود. با مولوی و حافظ آتشی در وجود ما روشن کردید که هیچگاه خاموش نخواهد شد. مگر می‌توان با تجربه‌ی عاشقانه‌ی مولوی آشنا شد و از قشریت عوام‌فریبان نگریخت؟ حافظی که زهد ریایی مشایخ شد و سالوس آنها را به نقد می‌کشید، هشدارمان می‌دهد.نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینماو به ما خبر می‌داد که واعظان «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در کار داور، قلب و دغل می‌کنند. زیر خرقه‌ی زنار پنهان می‌کنند و گشودن در خانه‌ی تزویر و ریا کار آنهاست. در عین آلودگی‌های فراوان، دعوی بی‌گناهی می‌کنند. خدمت دیگرشان، حمایت از خون‌ریزان است. با این که هیچ نمی‌دانند، دعوی رازدانی می‌کنند. پیمان شکنند. نقد حافظ از جامعه‌ی دینی و آفات آن پایان ناپذیر است ولی نقد حافظ باید تکمیل شود. حافظ هیچ تجربه و اطلاعی از جوامع توتالیتر و جنبش‌های فاشیستی نداشت. چون نظامات فاشیستی بعدها به وجود آمدند. نظام توتالیتر و نظام سرکوب، رعب و وحشت است. جامعه‌ی تک صدایی است که در آن فقط صدای رهبر شنیده می‌شود، جایی که جامعه‌ی مدنی کاملاً سرکوب می‌شود و حوزه‌ی خصوصی به رسمیت شناخته نمی‌شود، رهبر به مقام خدایی می‌رسد و آن بیچاره‌ی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن می‌بیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند. حتی مرگ رقبا خیال او را راحت نمی‌کند، باید خاطره و نام آنها از تاریخ و خاطره‌ها حذف شود. مردم به هر جا می‌روند و به هر کجا نگاه می‌کنند، باید او را ببینند. ما با سودا و تمنای ایجادِ چنان نظامی روبرو هستیم. کوشش‌ها و همت ما مصروف و معطوف به این مقصد است. اگر حافظ در میان ما نیست که با شعر خود این تمنا را نقد کند بانوی غزل ایران (سیمین بهبهانی) و دیگران باید این سودا را به تصویر کشند و بی‌رحمانه آن را نقد نمایند. سلاخی روشنفکران و دگراندیشان، بستن مطبوعات و حبس روزنامه‌نگاران، ضرب و شتم اساتید و حمله‌ی وحشیانه به دانشگاه، مضروب کردن اجتماع کنندگان دموکراسی‌خواه با باتوم و پنجه بوکس؛ تمنا و آرزوی صرف نبوده. اینها مصادیق عینی آن تمنایند که نهایت آن فاشیسم است. اینها بخشی از مرده ریگ نازیسم‌اند که به فاشیت‌های ایرانی به ارث رسیده است. حبس دگراندیشان در سلول‌های انفرادی و شکنجه‌ی آنها برای توبه نامه نویسی و اقرار به جرایم ناکرده، دقیقاً از استالین تقلید شده. استالینیسم یعنی سلول انفرادی، یعنی خود تخریب گری برای خوشایند رهبر. دوست عزیزم دکتر حسین قاضیان تنها بخش کوچکی از ماجرای کثیف پرونده‌ی نظرسنجی و کثافت کاری سعید مرتضوی برای خوشایند رهبر را بر ملا کرد. اگر عباس عبدی روزی به سخن درآید و بخش‌های دیگری از این پرونده را برملا کند، رذالت و پستی انجام شده افشا خواهد شد. باید دیگرانی بگویند که چگونه شکنجه می‌شدند تا اعتراف کنند با فلان زن همسردار رابطه‌ی نامشروع داشته‌اند. آری، آقای خامنه‌ای از همه‌ی اینها اطلاع داشت و دارد. به قول آقای خمینی اگر شاه اطلاع ندارد، شاه نیست و اگر اطلاع دارد، در جنایت شریک است. آری چون آقای خامنه‌ای رسانه‌ها را پایگاه دشمنی می‌دانست و روشنفکران را عاملان شبیخون فرهنگی دشمن، برخی از آنها سلاخی و ترور شدند، برخی زندانی، تعدادی شکنجه، برخی در میادین مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و برخی دیگر حذف شدند. قرار بود از این طریق نه تنها نظرات آقای خامنه‌ای اثبات شوند بلکه می‌بایست دشمنان خیالی، محصول ذهن آقا نابود شوند.حتماً به یاد می‌آورید که چه غوغایی برپا شد که جاسوسی بزرگی (پرونده‌ی نظرسنجی) کشف شده است. اما عباس عبدی اینک در دیوان عالی کشور تبرئه می‌شود و حسین قاضیان نیز بخشی از ماجرا را بر ملا می‌کند. مرتضوی از طریق شکنجه و جعل اسناد جاسوس درست کرد، چون آقای خامنه‌ای دوست داشت که در میان اصلاح طلبان جاسوس وجود داشته باشد. روشنفکران را کشتند چون آقای خامنه‌ای آنها را دشمن تلقی می‌کرد.استاد عزیزحتماً به یاد می‌آورید که آقا، فاشیست‌های چماقدار را فرستاد تا در دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران با مشت و لگد و میز و صندلی به جان شما بیافتند و اگر آن روز من و رضا تهرانی شما را در بر نگرفته بودیم و بخشی از کتک‌ها را نخورده بودیم و شما به دست آنها می‌افتادید، امروز شما وضع دیگری داشتید. حتماً به یاد می‌آورید که یکی از سر دسته‌های واقعه‌ی آن روز، اینک به تئوریسین شبکه‌ی اول سیما تبدیل شده و هفته‌ای چند بار برای فاشیست‌ها در سیما فلسفه‌بافی می‌کند و دن کیشوت‌وار به جنگ دنیای جدید می‌رود. تئوریسین خشونت و مدافع برده‌داری، دشمن شما و دکتر شریعتی؛ در روزهای اول انقلاب فردی را می‌فرستد تا برایش دو سیر پنیر بخرد. وقتی آن فرد با سه سیر پنیر بازمی‌گردد، آقا با آن فرد بسیار دعوا می‌کند که من خرج زندگی تا آخر ماه را ندارم، آن وقت تو به جای دو سیر، سه سیر پنیر می‌خری؟ اینک دو فرزند تئوریسین خشونت میلیاردر شده‌اند و خود این شخص حواله‌ی هفت میلیارد تومانی شکر را می‌گیرد و در بازار آزاد با چند میلیارد سود به فروش می‌رساند. می‌دانید که در شهر قم چه دم و دستگاهی به راه انداخته است. همه‌ی اینها از ثمرات حمله به شما و دیگر دگراندیشان و دفاع از خشونت و ترور بدست آمده است. فکر می‌کنید بی‌جهت او را جانشین علامه طباطبایی و مطهری خطاب کردند. این یکی از موارد مبارزه با فساد اقتصادی رژیم است. یعنی شعار عدالت اجتماعی و مبارزه با فساد اقتصادی سردادن و جیب عمله‌ی ظلم و استعمار را پر کردن، دکتر سروش را از شغل محروم کردن و به جاهلانِ دِه شغل دادن.استاد گرامیما برای آزادی بیان، دموکراسی و حقوق بشر مبارزه می‌کردیم، در حالی که دگراندیشان در این کشور از حق حیات محروم بودند. وقتی ماشین ترور در داخل و خارج از کشور برای حذف مخالفان به کار افتاد دیگر حد یقفی برای خود در نظر نمی‌گرفت، هر دگر اندیشی باید از عرصه‌ی حیات حذف می‌شد. برای من بسیار شگفت انگیز است که آقای خامنه‌ای از ایران به عنوان دموکرات‌ترین و آزادترین کشور منطقه نام می‌برد. باید پرسید از کدام آزادی سخن می‌گویید وقتی دگراندیشان از حق حیات محروم‌اند. اگر به آزادی بیان اعتقاد دارید، انتقاد صریحِ علنی و شفاف از شما (آقای خامنه‌ای) در رسانه‌ها، معیار آزادی بیان است. اگر نتوان از رهبر سیاسی کشود انتقاد کرد، نمی‌توان مدعی وجود آزادی بیان شد. اینکه فردی به دلیل انتقاد غیر مستقیم از رهبر محکوم به پرداخت هزینه‌های بسیار سنگین شود، دلیل بر آزادی نیست، بلکه حاکی از خودکامگی از نوع توتالیتر آن است. در خردادماه ١٣٧٦ در دانشگاه شیراز درباره‌ی مبانی نظری فاشیسم سخن گفتم. گمان نمی‌کردم کسی از من شکایت نماید اما با تعجب بسیار دیدم که به جای هیتلر و موسولینی دادگاه انقلاب به اتهام اهانت به رهبری مرا محاکمه و به یکسال زندان محکوم کرد. وقتی نقد هیتلر، موسولینی و استالین نقد رهبر محسوب می‌شود، چه جای سخن گفتن از آزادی بیان و ادعای دموکراسی؟ در نظام دموکراتیک نقد فاشیسم مجازات ندارد. جالب تر از این مدعا، ادعای آقای خامنه‌ای در خصوص مردم سالاری است. اینکه یک فرد قدرت مطلق را به طور مادام العمر در اختیار داشته باشد و باز هم از مردم سالار بودن حکومتش سخن بگوید، نزد عقلا چه معنایی دارد؟ بهتر است آقای خامنه‌ای فقط به یک پرسش پاسخ بگوید: چگونه می‌توان به صورت مسالمت آمیز ایشان را از قدرت کنار زد؟ چگونه می‌توان درباره‌ی کنار نهادن ایشان از قدرت سخن گفت، بدون اینکه با کارد سلاخی شود؟ آقای خمینی می‌گفت اگر رهبر به یک پرسش یا استیضاح پاسخ نگوید، خود به خود معزول است. تمام پرسش‌ها و استیضاح‌های پیشین را نادیده می‌گیریم. من به دنبال کنار زدن آقای خامنه‌ای از رهبری سیاسی کشور هستم. آقای خامنه‌ای باید به روشنی پاسخ دهد که چگونه می‌توانم به این هدف به روش‌های مسالمت آمیز دست یابم؟گفته‌اند رضاشاه از مدرس پرسید تو چه می‌خواهی و مدرس پاسخ گفت: می‌خواهم تو نباشی. آقای خمینی هم می‌گفت شاه باید برود. من اگر دو هزار روز حبس خود را نادیده بگیرم، نمی‌توانم نقض گسترده‌ی حقوق بشر توسط آقای خامنه‌ای، حکومت خودکامه‌ی سلطانی، فساد گسترده‌ی حکومتی، ترور مخالفان و هزاران مورد دیگر را نادیده بگیرم. خامنه‌ای باید برود، چون تحملِ دیگری را ندارد. خامنه‌ای باید برود، چون قتل‌های زنجیره‌ای در دوره‌ی او اتفاق افتاد. خامنه‌ای باید برود، چون بیش از یکصد نشریه به دستور مستقیم او توقیف و روزنامه‌نگاران زندانی شدند. خامنه‌ای باید برود، چون در انتخابات مجلس هفتم و ریاست جمهوری اخیر به شیوه‌های ظالمانه مخالفان را حذف و مریدان خود را بالا کشید. خامنه‌ای باید برود، چون میلیون‌ها ایرانی را در سراسر جهان آواره کرده است و قبول ندارد که ایران از آن همه‌ی ایرانیان است. خامنه‌ای باید برود، چون صدها استاد ایرانی مانند دکتر سروش درایران حق تدریس و اشتغال ندارند و بجای تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، باید جوانان دیگر ملل را آموزش دهد. خامنه‌ای باید برود، چون آمران قتل‌های دگراندیشان و عاملان قتل زندانیان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است.قاتلان سرور شدستند و ز بیمعاقلان سرها کشیده در گلیماستاد گرامیمن بسیار تأسف می‌خورم از اینکه کسانی گمان می‌کنند با سخنان محافظه‌کارانه درباره‌ی دموکراسی و آزادی می‌توان با نظام سلطانی درآویخت. و از آن به نظام دموکراتیک گذار کرد. آن سخن حکیمانه‌ی مونتسکیو را هیچگاه نباید فراموش کرد که قدرت را فقط با قدرت می‌توان محدود کرد. تنها با بسیج اجتماعی، تشکیل جبههِ دموکراسی و حقوق بشر از طریق نافرمانی مدنی می‌توان در مقابل نظام سلطانی ایستاد. در ضمیمه‌ی دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی نشان دادم که جبهه‌ی دموکراسی و حقوق بشر نمی‌تواند و نباید به قانون اساسی فعلی، التزام داشته باشد. والا نمی‌تواند گام از گام بردارد. عدم خشونت و توسل به روش‌های مسالمت آمیز، بدون تردید باید به عنوان ملاک عضویت د راین جنبش قرار گیرد. اما التزام عملی به قانون اساسی هرگز ما را به دموکراسی و حقوق بشر نمی‌رساند. روشنفکری ما با کنار کشیدن از سیاست و برج عاج نشینی به هیچ چیزدست نخواهد یافت. سیاست سرنوشت محتوم ما است. اینک همه چیز در چنگال سیاست اسیر است. نادیده گرفتن این امر موجب رهایی از آن نمی‌شود. مهاجرت از کشور و غرب نشینی شاید بخشی از مشکلات فرد را رفع کند، اما به آزاد سازی ایران کمکی نمی‌کند. سرمایه‌ی بزرگ فکری و انسانی ایرانیان مقیم خارج باید به ایران بازگردد و آنها باید دِین خود را به مردم ایران ادا نمایند. ما به اندیشه‌های فرهیختگانمان محتاجیم. اگر شجاعت وجود داشته باشد، باید از بصیرت نظری سیراب شود تا در طریقی درست گام بردارد. امروز باید تمام دموکرات‌های آزادی خواه و عدالت طلب دست در دست هم بنهند و جنبش رهاسازی ایران از چنبره‌ی سلطانیسم را تشکیل دهند. اجماع بر سر آزادی، دموکراسی و حقوق بشر می‌تواند آینده‌ی روشنی در مقابلمان بگشاید. فساد، بی عدالتی، نابرابری‌های مختلف را می‌توان از طریق یک نظام دموکراتیک به شدت کاهش داد. دولت دموکراتیک توسعه گرا باید هدف باشد.استاد عزیز و گرامی من اگر ایستادم به قصد آن بود که نشان دهم می‌توان در مقابل ظلمت وقساوت ایستاد. نامه‌ها و جزوه‌هایی که نوشتم، از جوهر جانم تغذیه می‌کرد. برای دهها صفحه نوشته، ٢٥ کیلوگرم از گوشت و خونم مایه گذاردم. می‌خواستم نشان دهم درشب ظلمت می‌توان نور امید برافشاند. وگرنه، در گرمای مرداد ماه تهران، در اتاقی با پنجره‌های بسته، کولر خاموش، دو عدد هدبند برگوشها و سینوس‌ها و یک پتو بر روی بدن می‌خوابم تا از گزنده سرما در امان باشم. سرمای زمستانی مرا فرا گرفته است.هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آی......هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان؛نفس‌ها ابر، دلها خسته و غمگین،درختان اسکلتهای بلور آجین،زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،غبار آلوده، مهر و ماه، زمستان است.در سال ٨٢-١٣٨١ یه طور مفصل درباره‌ی ارتباط «اسلام با دموکراسی و حقوق بشر» کار کردم. محصول آن پژوهش متنی پانصد- ششصد صفحه‌ای و کاملاً دگراندیشانه از کار درآمد. آن کار قرار بود به عنوان دفتر دوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر شود. اما چون دلم می‌خواست در خارج از زندان و ضمن گفت وگو با اهل فن آن را تکمیل کنم، آن را در جایی امن به امانت گذاردم تا دست کسی بدان نرسد. اگر مُردم، آن متن به عنوان دفتر سوم مانیفست جمهوری خواهی منتشر خواهد شد. استاد عزیز من همیشه به رحمت الهی امیدوار بوده‌ام و می‌دانم که او همیشه نظری کریمانه به بندگان خود دارد. دلم بسیار برای شما تنگ شده است. کاش توفیق نصیب من می‌شد تا در این شرایط شما را ملاقات می‌کردم تا از مولوی می‌گفتید و مرا با خود به دنیای او می‌بردید. از صورت بی‌صدرت، مرغ مرگ اندیش، قمار عاشقانه.
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود / آوارگی و کوی و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او / آن نور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم که این شب ظلمت به درازا نخواهد کشید. ماه آزادی از زیر ابرهای استبداد دینی برون خواهد آمد و همه‌ی ما را غرق شادی خواهد کرد.یه شبِ مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثِ شب پره با خودش بیرون
می بره اون جا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهر
بافانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا سر میدونا
عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدان شهر
آخرش یه شبماه می‌آد بیرون
از سر اون کوه بالای دره
روی این میدون
رد شده خندون
یه شب مهتاب ماه می‌آآآآد.
اکبر گنجی شنبه ١/٥/١٣٨٤چهل و سومین روزاعتصاب غذا

Friday, July 22, 2005

در غروب بامداد


نعمت آزرم

ديروز بود
همين ديروز
سی سال پيش و پيشترک
جا غرق *
تخت بزرگ چوبی ِ مفروش
بر روی رودخانه و يک سينی کباب و دو ليوان
و سايه‌بان
هزار رشته‌ی افشان بيد
از قوس شاخسار
رها
تا به روی آب
و بامداد بود که می‌گفت از شکستن خورشيد و باز دميدن
با آن صدای خسته‌ی بارانی
و تارهای صوتی پر ابر و آفتاب


*

از آن زمان و سال‌های از آن پيش تا کنون
در باغ‌ها و آينه‌های هزار جلوه‌ی شعرش شکفته‌ايم
ما در هوای تازه‌ی او چند فصل و نسل
باليده‌ايم و در چمن باز سرو نازهای شعر بلندش چميده‌ايم
وز او حديث عشق و حرمت انسان شنفته‌ايم


*

شعرش
افشانه‌ی براده‌ی الماس بود بافته بر پرنيان
آميزه‌ی نوازش و رخشندگی
نرم و درشت و
رنگ به رنگ
ارغوان
دادی بلند بر سر ِ بيداد
خورشيد عشق از دل هر واژه‌اش دمان

*

جان و جهان و زندگی‌اش وقف شعر بود
در کار شعر
زنبور بی‌مثال عسل بود و بی‌بديل عسل می‌ساخت
با منطق غريزی زنبورهای هوشمند عسل
آگاه بود شيره‌ی گل‌ها و عطر گل‌ها را
بايد مکيد تا که عسل‌های ناب فراهم شود
چندان تفاوتی به نظر گاه او نداشت که اين گل‌ها
روی کدام باغچه روييده‌اند
زيرا که اصل کار همان ذات کار بود:
بی‌عطر و شيره‌ی گل شاداب
کندوی کارگاه عسل نابکار بود!

*

باری زبان سهل ِ ممتنعی داشت
فريبنده بود زبانش
از آن ِ خويش سکّه و ضرابخانه داشت
در عين بی‌گناهی خود عشوه‌ی زبان فريبايش
بسيارها قريحه‌ی شاعر شونده را ،
بی‌هيچ قصد و نيّت بد قتل عام کرد
او بی‌گناه بود :
راه يگانه راهنوردی يگانه داشت!
- در طرز خود يگانه و در شکل عرضه داشت شعرش يگانه‌تر -
خود آن زبان ويژه در افکند و
بُرد به اوج و
تمام کرد!

*

و بامداد شاعر ناميرا
مثل زبان شعرهای شگفت آورش
ذات شگفت سهل ِ ممتنعی داشت
- آميزه‌ی زلالی و پيچيدگی -
او با زبان ويژه‌ی خود هر چه خواست گفت
و هر چه خواست کرد
و بيشتر از آنچه که شد در خيال نيز نمی‌گنجيد
بسيار حافظانه زمان می‌سپرد
در مرزهای دفتر و ديوان
با احتياط قدم می‌زد
در زيستمان چند گونه به سر می‌بُرد
در شعر گرچه پای بر افلاک می‌نهاد ،
- تا سايه‌ی گمان کرکس هول از فراز خانه‌ی او بگذرد ، -
در کاخ ايمنی – هم اگر چند نا به جای – نمايان می‌شد
مردی که هيچ خدا را به شعر نماز نمی‌بُرد ،
بر دست بوسه می‌زد و با قامت خدنگ ، کمان می‌شد !
و در پناه پوشش معنای چند گانه‌ی گفتار خويش به هر روی ايمنی می‌يافت
وز تنگنای منع سخن می‌گذشت به تدبير و باز به هر تقدير ،
الماس خوش تراش سخن را ظريف بر زمينه‌ی زربفت پرنيان می‌بافت


*


و بامداد شاعر بی‌چون و چند
همزاد نامناسب گستاخی داشت
هم نام و هم شناسه و هم زی
چندان که باز شناسی نمی‌شدند از هم
همزاد نامناسب هم نامش
با نام او نه خوب و نه سنجيده حرف‌ها می‌زد
و کارها می‌کرد
چندان که دوستدار شعرهای بلندش را
از شرم روی چهره عرق می‌نشست
در عرصه‌ای که هيچ بجز عابر پياده نمی‌بود
سودای پيشتازی و آورد و آزمون سواران داشت
با سکّه‌های آبروی شعر بامداد
ولخرجی و قمار فراوان داشت


*


و بامداد
شاعر يکتای روزگار
زهمزاد نابکار
به فرجام کار
رهايی يافت
در آستانه
درين سوی در
او را فرو نهاد و گذر کرد سر بلند
باشعرها نبشته به پيشانی ِ زمان
وارسته از تحمل همزاد ناگزير
سر خوش گشوده بال در آفاق بی کران و زمان
جاودان


*


همواره بامداد از افق شعر پارسی ست درخشان
همواره بامداد مژده‌ی خورشيد است
با صبح
با هوای تازه
برآيان
همواره بامداد روشن و پاک است و دلپذير
و شعر بامداد سرودی ست بی زمان
در ذهن و در زبان
در نبض جان عاشق آيندگان
همواره می‌تپد
اين بامداد شاعر
تا بامداد باز پسين جهان


پاريس : آذرماه ٨٠ - ١٣٧٩ *
جا غرق: از روستاهای کوهپايه‌ی بسيار زيبای نزديک مشهد که در کناره‌های رودخانه‌اش گلپرهای خودروی ، خنکای سايه زاران را عطرآگين می‌کنند . ياد باد!

فردا سالمرگ احمد شاملو




کلمه بی تو يتيم شد
مسعود بهنود m.behnoud@roozonline.com
۳۰ تیر ۱۳۸۴
خلاصه:
همين روزها بود. وقتی که شهر بامدادش را از دست داد. آن کيست که در امامزاده طاهر خفته است. فردا می‌رويد، از تهران می‌رويد و از شهرهايتان آمده به تهران داغ می‌رويد.
-->
سی و چهار سالی می گذرد، يک عمرست. برای فروغ سوگواره ای نوشته بودم. خواندی و بر صفحه اثری نهادی و رضايتت را چنين گفتی: يکی هم برای من بنويس. يا نه. گفتی برای من هم بنويس. نمی شد به تو گفت خدا نکند. در دلم گفتم. گفتی معلومه خيلی دلت گرفته. می خواستی بگويی وقتی دلت می گيرد بد نمی نويسی. گفتم آره حيف شد فروغ.
آخر بار در بيمارستان ديدمت. خوابيده بودی. نه اما بيدار بودی مثل هميشه. هيچ وقت در عمرت به راستی نخفتی. ناله می کردی. آيدا مانند هميشه بالای سرت بود. از اين دنده به آن دنده شدی. در رنج بودی پيدا بود. آيدا صدايت کرد: احمدم... مسعود آمده است بلند شو به او بگو اين سه زن را خواندی چی گفتی... از اين دنده به آن دنده شدی . لبانم را گاز گرفتم نه برای اين که بغضم را فروخورم، فکری از سرم گذشت. فروخوردمش. به ياد آن حرف افتاده بودم بعد سی و چهار سال. که گفتی يکی هم برای من بنويس. لب گزيدم از تصور اين واقعيت تلخ تر از زهر که داشت چهره می نمود. دست کشيدم به موهايت آرام. همان بود که از سی سال پيش. پله پله و پر پشت. درد می کشيدی. آه می کشيدم در پنهان.
از پله های بيمارستان ايرانمهر که آمدم پائين، بغض را رها کردم. نه برای خاطره هايم که محو نمی شوند، بل به بزرگيت گريستم و به ناگفته ها و ناننوشته هائی که از آن خلقی محروم ماند. به زخم ديرپای قلبت. به کلمه که بی تو يتيم می شود. به شهر که بی تو حبس است محبوس می شود.
از آن روز تا روزی که سپان تلفن کرد و پيام محمود دولت آبادی را داد، در انتظار موذی و دردآوری بودم بيش تر روزها به يادت، شب ها در خواب می ديدمت.
در خوابت ديدم، کودکی بودی پنج شش ساله. موفرفری و تپل. در خانه سازمانی افسران خاش، نزديک پادگان. سرزمين فقير و خالی که از سلطنت پهلوی به سربازخانه و ساخلوئی رسيده است برای مهار مردمی که هيچ خبری از جهان به آن ها نمی رسد، همچنانند که سده ها بوده اند. خالی، خشگ و خشن. مصدری لاغر اندام کودکيت را برای تفرج به باغ دولتی می برد، به سربازخانه. آن جا سربازی را بر تحت دمر کرده بودند، يکی بر گردنش نشسته و ديگری بر پاهايش. او را شلاق می زدند، صدای فريادش در محوطه می پيچيد: يا حضرت عباس. تو چسبيده بودی به مصدر جناب سرهنگ. در راه خانه بودی، با گريه پر تشنجی که مهربانی های مکرر مادر هم آن را قطع نکرد، تب کرده بودی انگار، تا بعد از ظهر که پدر چکمه پوش با سيلی محکمی به هق هق های بی پايانت پايان داد. تا بگويد که تنها پسر جناب سرهنگ نبايد چنان نازک باشد. اين نخستين خاطره زندگيت بود که با درد آغاز شد و با سيلی پايان گرفت و اين سرنوشت تو بود که در همه عمر بايد آن درد را فرياد می کردی و برای آرام گرفتن سيلی می خوردی. چرا خو نمی کنی به ظلم، به شلاق، به فرياد، موهايت سپيد شده. دنيا دگرگون شده و باز بی تابی. پير شده ای اما دنيا را به نظاره خوانده ای به نظاره انسانی که همچنان درد می کشد، شلاق می خورد. ضجه اش را در گوش داری مدام و بغض در وجودت مزمن شده است تا حال که در تخت خفته ای، از اين دنده به آن دنده. چه می گذرد در خاطرت که درد می کشی. کسی را شلاق می زنند آيا.
می بينمت در خواب، که پشت انباری کثيف و چرب و پر از هيزم ها و پيت های خالی نفت دکان نانوائی در مشهد دراز کشيده ای و فارغ از دنيا داری شوپن گوش می کنی که آن دو دختر ارمنی همسايه می نوازند. صدای پيانو و اوکتاو ها، پلونزيا، بندی در وجودت می کشد، می کشد، و آن قدر می کشد که يکسره هوائی صدا شده ای. آن موسيقی چنان بندبند وجود می گشايد که ديگر بستنی نيست.
تو در حسرت می مانی، در حسرت موسيقی دانی. و اگر به آن کس که سيلی هايش در يادت مانده التماسی کرده باشی، برای همین بوده است فقط. برای این که امکان یافتن معلمی، خرید پیانویی بگيری، بزرگترین آرزوی توست. «من باید موسیقی دان شوم» اما صدای استغاثه ترا فقط مادر می شنود او هم راهی نمی شناسد مگر گریستن و آرام کردن تو که برای شنیدن یک قطعه موسیقی حاضری گرامافون خانه آن همسایه ارمنی را بدزدی.
خواب دیدم که ناله می کنی، ناله ای بلند و دراز، به بلندی آوازه ات که جهان را گرفته و به درازای عمرت. عمری که در درد زیسته ای. کودکیت را می بینم که چون سنگی غلتان به دنبال سرنوشت پدر می غلتی که جز سیلی و شلاق زبانی برای پدری و ادب کردن نمی داند و سرانجام نیز عصیان مقدس فرزند را نشناخت و مرد. مرد و ندانست که این یاغی کوچک که در خانه او پرورش می یافت، بی آن که با وی شباهتی داشته باشد، در سرش چه می گذشت که درسی را چنان می آموخت که در همان اول سال کتاب را تمام کرده و معلم را پشت سر گذاشته بود و در درسهای دیگر هم توانش را که به کار می برد، نمره اش از 2 و 3 بالا نمی رفت. چگونه است که کودکی چنین هفتصد سال پیش در خانه سلطان ولد آن اعتبار را می یابد که خداوندگارش بنامند. اما این خداوندگار دیگر را نصیب از کودکی جز سیلی و شلاق نیست.
می بینمت موفرفری و تپل با چشم های شیطان که نشسته ای سر کلاس دوم دبستان آقای مضافتی نه. مه ضآف...تی دیکته می گوید با لهجه ای که فقط تو می دانی که مال بم است و با لهجه کرمانی و خاش فرق دارد. انگار ضبط کرده ای گفتگوهایش را با آقای سالاری مدیر مدرسه. راستی آقای مه ضآف...تی خرداد ماه با آن پالتو ماهوت مشکی امتحان می گرفت که علامت فروشگاه پیرایش و قیمت آن بر پشت یقه اش بود. می بینمت با آن لبخندی که در چشمانت برق می زند، وقت امتحان هم سر هر جمله یک یی گذاشته ای همان طور که آقای مه ضآف...تی با صدای بلند اول هر جمله می کاشت یی باران... یی بابا... یی نان...
انگار نه چهل سال گذشته، هنوز وقتی حوسین گولدم می نوشت " از یقه اش گرفتم" همان برق در چشمانت می افتد یا وقتی به آذین نوشت" اسب، آبی را که از دندانش می چکید می جوید." تا وقتی با عمونجف می افتادی به خواندن "انحطاط کم و بیش همه" – همان که بعدها شد چنین کنند بزرگان. یا وقتی برای اخوان قصیده ملک را می خواندی با لهجه مشهدی: مو موخام... لبام غنچه کونوم شرقی تو گوشت بزنوم. می بینمت در هر شهر که جناب سرهنگ ماموریت می گیرد، معلم های مدرسه بعد از چند روز عارض می شوند، به مدیر. و آقای مدیر سرهنگ زاده محترم را صدا می کند به دفتر که اين ادای ما را در می آورد. وقتی ظرفیت همه تمام می شود، یک سیلی ابهت ارتش شاهنشاهی را به یادت می آورد. چقدر مصدرها را تحریک می کنی آن مصدر مازندرانی بیچاره از ترس همولایتی اش" شاخ بزرگ"، به بیرون روش افتاد و تو دست بردار نبودی از آن مارش که به جای سلام شاخنشاهی ساخته بودی و آن بیچاره ناچار بوده گوش کند و در جای مناسب بر قابلمه بکوبد بام... بام... بام. و آن ترانه «صبح ها که شاخ بیدار میشه یواشکی واویلا... واویلا.» بیهوده نبود وقتی کارنامه کلاس سوم دبیرستان آمد و معلوم شد با تمام ارفاق ها پسر جناب سرهنگ رفوزه شده، یاور قوز بالا خان به سرهنگ توصیه فرمود به جای صدور چک آبدار، فرزندی را به مدرسه موزیک نظام بفرستید. از میان آن همه آدم بزرگ فقط میرزا شریف خان عراقی پدر بزرگ انگار می فهمید که این نوه ناآرام دارد لای این کتابهای درسی، مساحت ذوزنقه، آداب طهارت، بنادر مهم اسکاتلند، جنگهای بزرگ شاه اسماعیل و محصولات عمده سیستان و بلوچستان، تباه می شود، می پوسد... فقط بابا بزرگ است که در می یابد انگار خبری است که این موفرفری به هر شهر که می رود ترانه های عوام آن شهر را پیدا می کند زود، هر مصدری که به خانه می آید باید همان اول بنشیند و به پسر جناب سرهنگ بگوید که در ده یا شهرستان آنها چطور لالایی می خوانند یا چوپان ها چه می زنند با نی. چه رسد که یکیشان ساختن نی را بلد باشد و در هر فرصت باید یکی درست کند، هر دفعه یک جور با یک صدا چون احمد قصد دارد از بچه های کلاس یک ارکستر سازهای بادی درست کند و مثل همیشه برود بالای چهارپایه و ارکستر را هدایت کند. چه باک اگر هر چند وقت مصدر بیچاره مجبور به اقرار می شود و با اولین نهیب جای نی ها و سازدهنی را نشان می دهد و... سیلی. تو نمی توانی اعتبار و آبروی یک خانواده سلحشور قدیمی را به هدر بدهی.
می بینمت که آتشی و همچنان که گفته ای عصیانی که راز خلقت آن را خدا نمی داند، با آن ترانه ها و ریتم ها. همه سینما می روند با پدر و مادر. همه سوار درشگه می شوند و به سینما می روند، سینما مایاک. همه شب سوار درشگه می شوند و بر می گردند. چرا تنها تویی که به آن پیانیست سینما تمدن خیره می مانی که کنار پرده نشسته. تنها تویی که موسیقی فیلم ها را در یاد نگه می داری و فردا در مدرسه با بچه هایی که یکی تارزان می شود و دیگری شه زم، دیگری دزد بغداد، تنها تویی که موسیقی فیلم را با سوت تکرار می کنی و همراه برخورد چرخ های درشگه و سم اسبان صدایی می شنوی که آن را با نوک انگشت روی زانوان خود دنبال می کنی. همه صداهای موزون را می شنوی.
می بینمت در خواب که دیگر پانزده ساله ای و همچنان همان موفرفری که با نظم خانواده، مظلومیت مادر، دیکتاتوری پدر و بیچارگی مصدرها در جنگ.
حالا که هیچ مفری برای راه یافتن تو به دنیای موسیقی نیست، حالا که کسی حاضر نیست آبروی یک خانواده سلحشور قدیمی را به خطر اندازد و ساعتی تو را بفرستد پیش همان آقای چاق که دخترهای همسایه را پیانو می آموخت، حالا که فقر نمی گذارد گرامافونی به خانه آید تا بتوان شوپن و بتهوون شنید، سکوت مهم ترین فریادی است که می توانی از دل برآری. می بینمت، روزها و روزها که روزه سکوت گرفته ای. دریغ از کلمه ای مادر و خواهرها نگرانند، دیگران محل نمی گذارند. و آیا در پایان همین صبر و ثبات است که معجزه ای می شود و نجات دهنده معلم فرانسه مدرسه پهلوی مشهد است. موسسیان با آن عینک ته استکانی کتاب قرائت فرانسه (لکتور) را به تو داد و تو را از زندانی که دوری از موسیقی برایت ساخته بود، بیرون برد.
می بینمت که در زیر چناری کهن نشسته ای با یک کتاب لغت کوچک و لامارتین را می خوانی و برای خود ترجمه می کنی. قصه مطرب اولین قصه ای است که موفق می شوی آن را از فرانسه برگردانی. در شب امتحان که همه زیر چراغ ها بیدارند به خواندن فیزیک و شیمی. تو چسبیده ای به یک لاروس کوچک. می باید همه این کتاب را حفظ کنم. آقای موسسیان می خندد و می گوید ویکتورهوگو هم این همه لغت حفظ نبود.
می بینمت که چهار سال است فقط دو کلاس بالا رفته ای در مدرسه، اما هیچ کتابی در کتابخانه مدرسه و فرهنگ و آستان قدس نیست که نخوانده باشی. در چمدانی که با خود به تهران می آوری، بچه ناخلف، آرزو به باد ده یک خانواده سلحشور قدیمی، فقط کتاب است و چند کتابچه از آن چه با کتاب لغت برگردانده ای از زبان فرانسه. شانزده ساله ای اما هنوز دوره دبیرستان را به پایان نبرده که متفقین می ریزند. شهریور 20 است و سیلی زن بزرگ، رضا خان سرحلقه آنهایی که فقط سیلی بلد بودند و فحش های چارواداری فرار کرد.حکومت نظامی است، آن نامه چیست که برده ای و انداخته ای در صندوق پستی حضرت اجل تیمسار فرماندهی که می دانی از مشهد با چادرنماز فرار کرد و بچه هایش که همبازیهای تو بودند، اثاث خانه و اشیای قدیمی را بار کردند و آمدند تهران. شعری هم ساخته بودی برایش: «بدو حسنی که کار ما خرابه، زندگیمون بر آبه...»
جهان جنگ گرفتار شده، در خانه ها رادیو آمده. تو که این همه با صدا، با موسیقی با ریتم درگیر بودی حالا گرامافون هیزمسترویس را دسته (هندل) می زنی و چون صفحه ای سیاه روی آن به دور می افتد و سر خود را می گیری دور اتاق می چرخی به شنیدن باخ و بتهوون، تو که با زینی و برادرهایش در خانه آن ها ساعتها می نشینی در کتابخانه و چایکوفسکی گوش می کنید، و انگار نه انگار اینجا خانه آیت الله زاده مازندرانی است، حالا چرا رادیو را گذاشته ای که شبها بزرگترها دور آن بشینند و با خش خش فراوان صدای برلین و لندن گوش کنند، چرا آنطور که تصور می رفت با این جعبه جادویی که خبر از چنگ می آورد و خبر از جهان و گاهی هم موسیقی پخش می کند، سرگرم نیستی، اصلا می روی در زیرزمین یا راه پله و ساعتها می نشینی چرا. چرا یک سالی است که ساکت شده ای و کسی از دستت به فغان نیست.این تنها بخشی از خواب زندگی توست که بی صداست انگار صامت است، چه می نویسی در آن کتابچه مشق. کسی را خیال آن نیست که معادله ریاضی حل کرده ای یا جدول مندلیف و یا شکل های هندسه، پس چیست در دستت که چنین در آن غرق شده ای. ساکت و آرام. باید بارها صدایت کنند که سر سفره حاضر شوی. نزدیکتر می شوم، کتابی است با جلدی از پارچه و چرم، حافظ خلخالی، کتاب فال مادر بزرگ. و تنها این کتاب است که تو را می نشاند، غرق می شوی در چه، در عرفان و رندی حافظ، نه. در آن کلام جادویی، شعر ناب نه. این موسیقای درون غزلهاست، همان که سالها بعد، شبی در بهارخواب خانه آقای جهانی در به نمیر بابل بازگشودی، رویایی، بیژن الهی و دو سه تا از شاعران دربند قافیه هم بودند، از اهل عروض و بدیع و به گفته خودت هزاران سال متحیر در اثیرالدین اخسیکتی و آهوی کوهی در دشت چگونه دوزا. آنها هم مسحور شدند، همگی. وقتی از موسیقای حافظ گفتی. و شبی دیگر را به یاد دارم با باغچه بان و حسینعلی خان ملاح که می گفتی و می گفتند. آری حافظ است آن نسخه خلخالی که آرامت گرفته، یعنی گریبانت گرفته و کسی نمی داند که همین سرنوشت توست و تا پایان رهایت نمی کند. می بینمت که غرق شده ای از همه گسسته، انگار دفترچه نت است و همان طورش هم می خوانی. در سرت می بینم که پیچیده است موسیقی باخ و بلا بارتوک با شعر حافظ. چندان غرق شده ای که صدای غرش توپها را نمی شنوی. نمی شنوی که شبها مشتری رادیو برلین بیشتر شده و سرهنگان رضاشاهی چه به شوق آمده اند از خیال پیشرویهای پیشوا. نمی بینی که دارند صدای بهرام شاهرخ را می شنوند وقتی که نسخه های گوبلز را به فارسی بر می گرداند و آن جعبه جادو، رادیو فیلیپس صدایش را می آورد. چندان در حافظ غرق شده ای که فراموشت شده با زینی دونفری نامه ای با کمک معلم فرانسه او نوشته اید به مدرسه موسیقی وین و تصمیم گرفته اید که فرار کنید.
در خواب دیدم نشسته ای در چهارچوب پنجره ای گشوده. باران می آید. ساختمان آجری قدیمی وسط شهر رشت، درست همان است که سی سال پیش نشانم دادی، خزه بسته و رو به ویرانی، اما تو در خوابی با آن چشم ها که داری و رنگش نمی دانم و موهای پله پله، کتابچه ای دستت بود و در صفحات آن می نوشتی و شکل دیگران را می کشیدی. آن حضرت آقا با بینی درازش و حاج آقا نقیب که سر سجاده نشسته بود و سالدات روسی که کم مانده بود از اثر تلقینات حاج آقا نقیب مسلمان شود. دور تا دور ساختمان را سالدات روسی پر کرده بودند. یکیشان داشت از آن سینی غذا که برای زندانیان آورده بودند کش می رفت، لقمه ای بزرگ در گلویش گیر کرده بود و لگد به دیوار می زد. دیدمت برای زندانیان شعر می خواندی گاهی از حافظ و گاهی شعرهایی که همان وقت می ساختی و می خواندی. و باز دیدمت در اتاق هم کف نشسته ای جلو افسر روسی و روسی بلغور می کردی و او سر تکان می داد و نگاهش دنبال چیزی می گشت و بالاخره گفت پاپروس و تو سیگار نداشتی تا به او بدهی، اما همین را بهانه کردی و برای خرید سیگار بیرون آمدی. دو نخ پاپروس صلابت ارتش سرخ را در هم ریخت. اما راستی شب هنگام، دختر همسایه زندان برایت سینی شام فرستاده، برای تو که کسی به ملاقاتت نمی آمد.
باز می بینمت با کتابچه لوله شده ات در دست، که ایستاده ای در خیابان پهلوی رشت. با آن کلاه بره و داری انطاقیه می کنی. و جمعی جمع شده اند و لحظه ای بعد بالای چهارپایه ای، مثل قهرمان نهضت مقامت فرانسه که شدح آنها را خوانده بودی. وسط شعرت رسیدند گشتاپوها. پریدی پایین، همه در رفتند تو هم در رفتی، ولی یک شاگرد سلمانی نشانت داد به سالدات و دوباره برگردانده شدی به آن ساختمان آجری خزه بسته. در راه به سالدات گفتی پاپروس، ایستاد. سیگار خریدی، یکی را به سالدات دادی و بقیه را گذاشتی برای آن افسر که هنوز منتظرت بود.
و باز می بینمت در همان رشت، باران یکریز می بارد. با همان کلاه بره و کتابچه که حالا لوله شده و در جیبت گذاشته ای و در خانه ای را می کوبی. در خیالت انگار از دست گشتاپو گریخته ای و داری به جلسه نهضت مقاومت وارد می شوی. هر آن در انتظاری تا سایه بلند گشتاپو روی دیوار افتد و یا با موتورسیکلت پیداشان شود. در راه دوباره می زنی. همان که می خواهی در را باز می کند، رضا همدرست، تنها کسی که در رشت ممکن است در آن تاریکی و باران یکریز پناهت دهد. به درونت می برد. در اتاق جلسه است. همانطور که در خیال آورده ای چند نفر دور میزی نشسته اند، گیرم به جای چراغی با کلاهک که از بالا میزشان را روشن کند، فانوسی در میان دارند. با خود می گویی جلسه نهضت مقاومت چه خوب. اما آنها بزرگترند و شما بچه ها را به جلسه شان راه نیست باید در آن اتاق کناری، در تاریکی کز کنی با رضا و به صدایشان گوش بدهی. همپالگی های رضا روستا، با آن درد مزمن که پس از رفتن رضاشاه دوباره عود کرده است دارند گفتگو می کنند. عجب، آن گشتاپو که در وسط شهر زندان ساخته از نظر این ها رهایی بخش است و نمایندگان برادر بزرگ. می گویند حالا شهر در دست ماست. تو از خودت می پرسی شهر دست کیست و جوابی نداری. اولین تلنگر خورده است به کاسه خیال و رویاهایت. اما ساکت باش برزگترها جلسه دارند، خودت را در گوشه اتاق سرد، گرسنه به خواب بزن و گوش کن. حالا دارند از جوانی حرف می زنند مو فرفری که می گویند امروز در خیابان پهلوی داشت برای مردم حرف می زد و چه خوب. یکیشان می گوید خودمانی است. بقیه آرام می خندند و تو هم می خندی. رضا هم می خندد. چه خوب که آنها رفیقش را می شناسند. اما اگر بفهمند سالدات نگهبان زندان، ببخشید گشتاپوها، در تعقیب تو هستند چه کتکی می خورد رضا طفلک که تو را پناه داده است. صبح خودت را به بابای رضا معرفی می کنی اصغر صبح آویز، باید با لهجه رشتی بگویی. و این نام را تا سالها حفظ می کنی.
می بینمت در جنگل، جنگل های ماسوله با دو سه تای دیگر هم سن و سال خودت. یکی تفنگی هم آورده است با شش هفت تا فشنگ. تمرین تیراندازی. اما رسیدند. عده شان هم کم نیست. باید فرار کرد، تفنگ را بینداز و بدو. اما آنها خیلی گلوله دارند. لای درختهای جنگل شلیک می کنند بی هدف. یکی از بچه ها به گریه می افتد. تو می افتی ولی بلند می شوی به فرار، بی خبر از آن که از پاچه شلوارت خون می ریزد. بچه سرهنگ، خانه راحت را رها کرده ای در اینجا که چه.
و باز می بینمت، باز کتابچه ای لوله کرده در دست داری، در آن پنجاه غزل حافظ را نوشته ای. و شعرهای خودت که به تقلید حافظ است. بتهوون نشدی، لامارتین نشدی، چریک نهضت مقاومت نشدی و حالا غمگین نشسته ای در اردوگاهی در اراک، دور تا دور آن سیم خاردار. این بازداشتگاه انگلیسی هاست و جمعی از سیاست پیشه گان و بزرگان را آورده اند. محمد سجادی وزیر راه، مهندس شریف امامی رییس راه آهن، آیت الله کاشانی، سرتیپ زاهدی، تیمساران رضاشاهی. همه در دنیای خود سر و سامانی دارند. عصرها جمع می شوند در اتاقی به بازی نرد. در اتاق دیگر سجادی و آیت الله کاشانی و عده ای دیگر جدی ترند. در حیاط یک عده کارگر چاپخانه و راه آهن وول می خورند. تو چه می کنی در این میان که هنوز بیست ساله نیستی.دو هفته است که در این اردوگاهید. دیگر سالداتی نیست که بتوان سر او را کلاه گذاشت. تازه در بیرون هم کسی منتظر تو نیست. فراموش شده ای، همه رهایت کرده اند. مجبوری به غذای اردو بسازی، دیگران از خانه خود سهم ناهار دارند. تازه حالا محمد سجادی به زبان می آید «این بچه را هم صدا کنید، ترا چرا گرفته اند پسرم» بزرگان می دانند که چرا گذارشان به زندان انگلیس افتاده، اما تو چرا. وقتی می فهمند که این نوجوان مو فرفری در زندان روسها در رشت هم بوده است، نگران می شوند، اما جدیش نمی گیرند. اما تو بزرگان را دوست نداری. همان احمد مشوق کارگر چاپخانه برایت جذاب است، او که سلولهای زندان رضاشاهی را هم دیده، بسیار حرف ها دارد که همگی شنیدنی است. احمد همنام توست و توده ای است. چقدر محکم، چقدر مهربان. آیا او نیست که شوقی را در جانت می ریزد و سال بعد در تهران تو را هم در کنار حزبی ها می نشاند در صف تماشاچیان تاتر نوشین.
تهران در آستانه بیست سالگی تو، از پرشورترین شهرهای جهانی است که در پایان جنگ جهانگیر، در همه سویش شعله هایی بلند است. جانی شیفته چنان که تو داری در تهران زندگی می یابد. تاترها، سینماها، انجمن های ادبی، حزب ها، شلوغی بازار سیاست، یارگیریها، و تو که با همه جوانی در آن پنج سال، راهی دراز را پیموده ای چه می کنی در این دریا. دیر نیست که روزنامه نویسی به خودت می خواند. همه آنچه که در طول این دوران عشق به مطالعه و کتاب به جانت ریخته، چون در قالب حروف سربی ریخته می شود، جاذبه ای مست کننده دارد. در گوشه ای از تهران صادق هدایت است و دفتر مجله موسیقی که چند بار بدانجا سرک می کشی. مین باشیان شباهتی به چکمه پوشانی که می شناسی ندارد. در گوشه ای نیمايوشيج کز کرده است و آن طرف هدایت، جذاب ترین چهره شهر. از این میان نیماست که ترا راه می دهد. نوشته هایت را می خواند و شهامت شکستن عروض را می آموزد. چنانش شیفته می شوی که به زودی این شعر تازه، این کلام غیرمتعارف که آمده است به شکستن قالب های هزاران ساله، مدافعی پرشورتر از تو نمی یابد. تویی که دست نوشته های نیما را به هر دفتر روزنامه و مجله ای می بری- کاری که نیما خود نمی تواند- تویی که با صدای دلفریب، هر شب، در هر گوشه که هستی نیما را می خوانی. از میان آنها که به پیر یوش دلبسته اند هیچ کسی پرشورتر و محکم تر از تو نیست. «آهنگ های فراموش شده» نخستین کتابی است که به نام تازه تو الف.بامداد منتشر می شود، اما چه کسی باید سیاه مشق های جوانی را که خود در مقدمه اش نوشته « در حقیقت بایستی سوزانده می شد» بخواند تو خودت در مقدمه کتاب نوشته ای که «این قدم های اولین کودکی است که می خواسته راه بیفتد.» اما در «قطعنامه» است که تاثیرت از نیما آشکار می شود و پيداست سر پرواز داری. اما چه خيالی همان جامعه ای که راهت را برای ورود به دنيای موسيقی که چندان شيفته و بی تابش بودی بست، در آن روزهای شور و فرياد هم کليد خانه ای را در دستت گذاشت که در آن پرنده های عشق در پرواز نبودند، در خانه تازه ات هم غريب ماندی. اما در خيابان، در جمع، در کافه نسل تو که پرواز گرفته بودند مجالی بود، کوتاه بود اما سازنده. به ويژه آن جا که به جان های شيفته می رسيدی به مرتضی کيوان، به وارطان و به همه آن ها که سرهای پرشور داشتند و بايد بزودی برايشان سوگواره بسرائی. درست در زمانی که شعر در تو می جوشيد، کاسه ای که از رودخانه نيما برداشته بودی و آشنائيت با ادبيات جهان می رفت تا تو را بسازد، خزان رسيد. غمگين نبودی وقتی به کنج زندان در افتادی، زندان زرهی جای نام آوران بود، تو هم با زندان ناآشنا نبودی، اما چه غمی سنگين تر از آن که هر روز در باز می شد و آشنايان می آمدند، استعدادهای نوررس اين شهر مگر چقدرند که حکومت کودتا داس برگرفته می زند.
می بينمت در آن صبح غمگين، در جمع زندانيان وقتی بلندگو خبر اعدام مرتضی را اعلام کرد، پس آن صدای رگبار شب قبل جان مرتضی را گرفت. آن که با جانت آشنا بود و با همه جان های شيفته و از همه آن ها به مهربانی نگهبانی می کرد. شعر سال بد، آغاز فريادهای تازه است. حالا آن کودکی که به ديدن شلاق وقتی بر گرده آن سرباز می نشست، گريه اش بند نمی آمد، حالا زبانی دارد به وسعت ادبيات فارسی بلکه بزرگ تر که می تواند دردش را بسرايد.
در "آهن ها و احساس" بغض بودی اما دير نپائيد که ترکيدی، "هوای تازه" اعلام حضور کسی بود که تا چهل سال بعد که زنده ماند ديگر کسی انکارش نتوانست. در تيره ترين روزگار يک نسل، در شوره زاری که سر بر آورد، تو روئيدی. اگر غم نانت نبود اگر اختناق نبود که مجال به هيچ آزاده ای نمی داد، می بايد در همان زمان صدايت به جهان می رسيد اما بيست سالی بعد رسيد. فقر سياه تاريک و سرد يا در به دری و بسته بودن درها حتی مجال نمی داد در آن تفنن – روزنامه نگاری – لختی بياسائی. ده سال بعد از روزگاری که صادق خان هدايت کليد وجود خود را زد و خاموش شد، ده سال بعد از آن زمهرير سکوت و سانسور و تاريکی، اينک به نوری که آيدا به خانه ات انداخت، کليد زده شدی تازه. از آن پس زندگی را به وجود آيدا ابتدا کردی، گوئی تولدی تازه، متولد شده بودی. آيدا شريک سختی ها و آوارگی ها، روزهائی که همه درها بسته بود، حتی در کار نوشتن سناريوهای انچنانی برای فيلم فارسی نيز کاری کردند که صاحب کرم ها پشيمان شوند و در همين فاصله چون می رفتی که بخت را در ساختن فيلم های مستند و جدی بيازمائی باز آن دستگاه عريض و طويل، در آخرين لحظه به اشاره بودجه کم می آورد. يازده بار ذوق در اين باب آزمودی، چنان شد که عمونجف به طعنه نوشت که در هر زمان در کار ساختن نشريه ای هستی و همان حال در حال تعطيل آن. نوشت شاملو نسخه ای دارد که به هر نشريه مرده دهد شفا می يابد به اقبال مردم، و به هر نشريه زنده دهد می ميرد – و ننوشت به فرمان حکومت اما همه منظور او دانستند -. چه عجب اگر شعرت، در پی اعدام مرتضی همه از ياس بود و دلمردگی از مردمان و بازارگان دنيا. الف. بامداد که در سياه ترين شعرها و ترانه هايش منادی صلح بود و آزادی، حتی وقتی انسان و درد او را به تصوير می کشيد، باز خبر می داد زندانا داغون می شن. زنجيرا واميشن. اما حالا ديگر همه جا را در هيات زندانی تو در تو می ديدی که بر آن راهی نيست.
با طلوع آيدا، عشق فرياد رس آمد، نه فقط عشق که زندگی. ده سال رنج و سختی که هر يک روزش برای بريدن هزار بهانه داشت؛ آيدا سرانجام آن دستی شد که بايد با آن را بر سر می نهادی و آرام می شدی.
می بينمت در روزی در بنای قديمی مهرآباد، از دردی که در گردن داری به خود می پيچی، مگر سربازی برگردنت نشسته که به خود می پيچی احمد. می روی برای درمان آن درد. دردی که از همان نخستين خاطره بر جانت افتاد. اين اول بار است که داری پا از ديار بيرون می نهی. در مهرآباد ساعدی هست و مجابی و من. و اين ساعدی است که بر خود می پيچد. بی تو تنها می شود، چرا که باری صعب بعد از مرگ آل احمد بر دوش شماست. ديگران يا چندان نيستند که فريادشان بنای ظلم را بلرزاند يا به گوشه ای فرارفته اند. اما تو باز می گردی تا همچنان آن سکوت را بسرائی و شاهد آن باشی که کاخ پوشالی دراوج غرور ازدرون می پوسد.
باز می بينمت در خواب، روزی را که گيج نشسته ای در ميان کتاب ها و صفحه هايت – آن چه از پنجاه سال مانده برايت – و نمی دانی چطور بايد از دسترس روزگار مصونشان داشت. آن قدرست که در آن اتاق جا نمی گيرد اما اين همه را گذاشتن و رفتن آسان نيست. تلفن را کشيده ای که صدای آن ها را که نمی خواهی از آن نشنوی. حالا ديگر برای شهر و اميدواران دشوارست خيال آن که داری برکنده می شوی، حالا ديگر آن نيستی که به زندان زرهی در افتادی و فقط مادر و خواهر منتظرت بودند، حالا سرخيل عاشقانی و جاودانه مرد شعر امروز می خوانندت. با سی کتاب، شعر و قصه و ترجمه و صدها مقاله و نقد که برجا نهاده ای چندان رفيع و سرآمدی که جهانت می بيند و شعرت را جهانيان به ده ها زبان خوانده اند که گرفتنت آسان نيست برای حکومتی که نگران نام و آوازه خودست در جهان. بی هوده می کوشند تا در کنارت نام ها را رديف کنند، فروغ خود می گفت که چقدر از تو اثر گرفته و سهراب را همه شنيده بوديم که با چه فروتنی به عظمت تو اقرار می کرد، اخوان اگر هم از ديد بسياری، از آن جهت که تبحر و تسلطی در ادب کهن داشت و طلبه وار خوانده و ملا بود، نامش در کنارت می آمد اما در ذهن جوانان همسنگ تو نبود با همه بزرگی. ديگران همه چند دوری دور مانده بودند. تو فرياد دو نسل بودی و همان زمان بچه ها در سلول ها ترا می خواندند و حکومت خوب اين را می دانست که بر ديوارهای زندان ها چه نوشته می شود.
سال ها تو وزنی داشتی که در کلامت آدم ها و اشيا جاودانه می شدند و اين را نصيب هر کس نبود. چندان که وقتی از حزب بريدی و پوچی، گم گشتگی در آن سراب را نماياندی، تصويری که تو ساخته بودی برای نسل بعد ماند.
اين مقام که چون شاعر انگشت اشاره شعر خود را به سوئی گيرد جاودانگی نصيب آن سو شود، همان رتبتی است که حافظ و سعدی و ديگر قله های شعر اين ديار – همان دو سه تن اما – بدان دست يافتند. به قله رسيده بودی الف. بامداد خسته، گرچه مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت منتظر. تو رسيدی. چهار نسل ترا زمزمه کرد. در شعر تو ياس و دلمردگی، مقاومت و ايستادگی، اميد سرمستی و زخم دلت را ديد. همين از دوبار تجربه هجرت به درت آورد. آمدی و سرانجام در اين جا آرام گزيدی. گفتی چراغم در اين خانه می سوزد و تو چراغ اين خانه بودی. و در همين جا ماندی با دردی در گردن، در پا و زخمی در جان.
در خواب ديدمت هنوز بغض نخستين خاطره را در گلو داری. اين از بازی روزگار بود که درد آن سرباز را سال ها بر دوش کشيدی، برگردنی که انگار همواره کسی بر آن نشسته بود و تو درازکش روی تخت شلاق. پايت بريدند پايی که يکی انگار بر آن نشسته بود هميشه. و چون به آستانه رسيدی، خاضغ و شکرگزار، سر فرود آوردی که در کوتاه بود.
در رثايت نوشته اند که جهانيان از ملک پر ادب ايران، نخست بار خيام را شناختند، پس آنگاه حافظ را و سرانجام ترا.
آن سال ها که آوازه در افتاد که تو را در جمع نامزدان جايزه نوبل نشانده اند، يکی آن خطابه را که بايد خوانده می شد در علت گزينش تو، در لوموند نوشت" سخن از مردی است که همه عمر را از بزرگی انسان، از عشق، از آزادی سروده است" و در آن خطابه نکته ای جا مانده بود به باورم. اين جوان ماندن و تازگی هميشه . غريب حکايتی است اين که لحظه ای در وجودت کهنگی راهی نيافت. پير شدی کهنه نشدی. بامداد صادق بودی خسته شدی، اما نمردی.
ای الف .بامداد، شعر بزرگ زمانه ما، بی تو کلمه يتيم شد. اين زبان که چنان به زيبائيش باور داشتی، به سروده هايت زندگی گرفت. حالا آن هزاران تن که آمده بودند تا پيکر درد کشيده ات را بدرقه کنند، با زخم دلت آشنا بودند. نديدی بر صفحه ای يکی نوشته بود " پريای نازنين چتونه زار می زنين" زار و زار می زدن پريا. مث ابرای بهار گريه می کردن پريا.
جادوانگی ارزانی تو باد که شايسته اش بودی و بی گمانم که نسل ها در واژه های تو رازی را جست و جو خواهند کرد و تو را به ساليان خواهند خواند. حتی اگر هنوز به راز آن هزاران صفحه فرهنگ کوچه های اين ديار دست نيافته باشند که تا آخرين دم بر سر آن بودی و حالا چون باری گرامی مانده است برای آيدا که در هر برگش يادی از تو می جويد و می بيند.
بگذار شبکوران از درد بميرند و از حسد. شاملو نامی است که از روزگاران ما به تاريخ نثار شد. از يک قرن، قرنی که او در آن زيست اگر دو نام ايرانی در خاطره تاريخ بماند يکی احمد شاملوست و از همه آن ها که بی قرار و بی تاب عنايت تاريخ بودند، آيندگان نامی نخواهند برد و اين اجر آن همه صبر و ثباتی کسی است که چراغش در اين خانه می سوخت. به سوگ تو اين دفتر بستم، گريان و ملتمس. تابستان 78
















Wednesday, July 20, 2005

همسر گنجی در بیمارستان با او دیدار کرد


: وکیل گنجی برکناری دادستان تهران را خواستار شد اكبر گنجي، روزنامه نگار زنداني به گفته پزشكان معالج در بيمارستان ميلاد در وضعيت جسمي نامساعدي به سر مي برد و براي انجام عمل مينيسك زانو تحت نظر پزشكان قرار دارد. معصومه شفيعي همسر آقاي گنجي دوشنبه شب موفق شد همسرش را در بيمارستان ملاقات كند. عبدالفتاح سلطاني، وكيل اكبر گنجي با ابراز نگراني نسبت به وضعيت او به راديو فردا مي گويد: حراست بيمارستان ميلاد به دستور «غیرقانونی» و «شفاهی» سعيد مرتضوي دادستان تهران، از ملاقات وی با موكلش جلوگيري كرد. وی مي گويد: ما خواهان بركناري دادستان تهران (rm) صدا (wma) صدا [ 5:54 mins ] هستيم . شيرين فاميلي
اكبر گنجي، روزنامه نگار افشاگر قتل هاي سياسي پاييز 77 پس از 36 روز اعتصاب غذا از عصر روز يكشنبه در بيمارستان به سر مي برد و تحت درمان قرارگرفته است. اين در حالي است كه به گزارش خبرگزاري ها خانواده آقاي گنجي شب گذشته پس از ساعت ها انتظار موفق به ملاقات او شدند. معصومه شفيعي همسر آقاي گنجي به خبرگزاري دانشجويان ايران گفت: پزشكان اعلام كردند ساق و ران آقاي گنجي دچار تحليل عضلاني شده است. در همين حال تاكنون به وكلاي آقاي گنجي اجازه ملاقات با او داده نشده است. عبدالفتاح سلطاني وكيل اكبر گنجي در مصاحبه با راديو فردا مي گويد: قاضي مرتضوي بر خلاف قانون اساسي و حقوق شهروندي عمل مي كند.
شيرين فاميلي (راديو فردا): اكبر گنجي، روزنامه نگار زنداني به گفته پزشكان معالجش در بيمارستان ميلاد در وضعيت جسمي نامساعدي به سر مي برد و براي انجام عمل مينيسك زانو تحت نظر پزشكان قرار دارد. خبرگزاري ايسنا به نقل از معصومه شفيعي همسر آقاي گنجي نوشت: وي دوشنبه شب موفق شده همسرش را در بيمارستان ملاقات كند. پزشكان معالج آقاي گنجي به خانم شفيعي گفته اند به علت اين كه زانوهاي گنجي وضعيت مناسبي ندارد، بايد قبل از عمل زير نظر پزشكان آماده سازي شود. از اين رو آقاي گنجي در حال حاضر تحت نظر پزشكان قرار دارد.
از سوي ديگر عيسي سحرخيز، عضو تيم سه نفره مذاكره كننده با دادستان و مقامات زندان اوين درباره وضعيت جسمي آقاي گنجي به سايت امروز نزديك به جبهه مشاركت ايران اسلامي گفت: هر دو زانوني اكبر گنجي آسيب ديده است و احتياج به درمان فوري دارد. به گفته وي مينيسك زانوي پاي راست آقاي گنجي پاره شده و به پاندون هاي پاي چپ وي نيز آسيب هاي جدي وارد آمده است و از همه حائز اهميت تر بيماري ديسك كمر اكبر گنجي مي باشد كه پزشكان در اين باره براي وي يك ماه استراحت مطلق تجويز كرده اند. به گفته عيسي سحرخيز صدمات ناشي از اعتصاب غذا، واريس و آسم نيز وضعيت آقاي گنجي را دشوارتر كرده است.
در همين حال وكلاي اكبر گنجي تاكنون موفق به ملاقات با موكل خود نشده اند. عبدالفتاح سلطاني، وكيل اكبر گنجي با ابراز نگراني نسبت به وضعيت آقاي گنجي به راديو فردا مي گويد: حراست بيمارستان ميلاد به دستور سعيد مرتضوي دادستان عمومي و انقلاب تهران از ملاقات او با موكلش جلوگيري كرده است.
عبدالفتاح سلطاني: ديروز (دوشنبه) حدود ساعت چهار و نيم بعد از ظهر به وقت تهران بنده به همراه شش هفت نفر از وكلاي دادگستري به بيمارستان ميلاد مراجعه كرديم و ظاهرا ايشان در طبقه 12 بيمارستان بستري است. هيچ اطلاعي تا اين لحظه بنده از سلامتي ايشان يا وضعيت روحي و جسمي ايشان ندارم. در بيمارستان به ما راهنمايي كردند به حراست بيمارستان برويد و سپس حضور يكي از مسئولين و مديران بيمارستان، آنها به ما گفتند آقاي سعيد مرتضوي، دادستان تهران دستور شفاهي داده كه جز با مجوز كتبي ايشان هيچ كس حق ملاقات با گنجي را ندارد.
ش . ف: آقاي مرتضوي از نظر قانوني چنين حقي را دارند؟
عبدالفتاح سلطاني: صدور دستور ولو شفاهي توسط دادستان تهران خلاف قانون است. وكيل حق دارد مخصوصا در اين ساعات و ايام بحراني يك زنداني كه در حال اعتصاب غذا است، با موكل خودش ملاقات كند. طبق آيين نامه زندان ها وكيل در ساعات اداري مي تواند مراجعه كند به زندان و با موكل خودش هر چند باري كه بخواهد مي تواند ملاقات كند. بنده حتي چند روز پيش كه به زندان هم مراجعه كردم، متاسفانه اجازه ملاقات به بنده ندادند. سي و چهارمين روز اعتصاب آقاي گنجي بود كه من مراجعه كردم، ولي متاسفانه با اين امر مخالفت كردند و ظاهرا همه اين دستورهاي جلوگيري از ملاقات را آقاي مرتضوي دادستان تهران صادر مي كنند. اين قبيل اقدامات آقاي دادستان نه در شان يك دادستان است و نه قانوني است. اميدواريم مسئولين قوه قضاييه به فكر چاره اي بيفتند و نگذارند عده قليلي در قوه قضاييه با آبرو و حيثيت يك مملكت بازي كنند.
ش . ف: شما به عنوان وكيل آقاي گنجي الان از نظر قانوني چه اقدامي مي توانيد انجام دهيد؟
عبدالفتاح سلطاني: متاسفانه ما در حال حاضر اقدام خاصي نمي توانيم بكنيم، غير از اينكه افشاگري كنيم عليه فرد يا افرادي كه قانون اساسي را نقض مي كنند، حقوق اساسي متهم يا محكوم را مراعات نمي كنند، چرا كه اگر ما بخواهيم شكايت ببريم، بايد نزد همين شخص ببريم كه خودش قانون را نقض مي كند. يعني ما اگر شكايتي بخواهيم بكنيم، بايد به دادستان تهران كنيم كه متاسفانه خودش ناقض قانون است. لذا ما فقط آنچه كه مي توانيم انجام دهيم اين است كه صدايمان را به گوش مسئولين عالي قوه قضاييه برسانيم. اميدواريم كه رئيس قوه قضاييه به فكر چاره اي بيفتد. اولا اين قبيل قضات هر چند كم بايد خلع شوند و كنار گذاشته شوند. چون اين آقا متاسفانه از اين قبيل اقدامات كم نداشته، حتي چند پرونده در دادگاه انتظامي قضات داشته، محكوم هم شده، ولي نمي دانم چرا هنوز در مسند قضا قرار دارد و مسئوليت به اين سنگيني را به ايشان داده اند.



لطفاً به خاطر خدا كمك‌هايتان را قطع كنيد




اقتصاددان آفريقايى در گفت وگو با اشپيگل
اشپيگل
روزنامه ايران / مترجم: فاطمه موثق‌نژادجيمز شيكواتى (James Shikwati) اقتصاددان ۳۵ساله كنيايى، معتقد است كمك هاى مالى به آفريقا، بيش از آنكه سودمند باشد، مخرب است. اين مدافع سرسخت جهانى شدن، در گفت وگوبا اشپيگل از آثار مخرب سياستهاى غرب براى توسعه آفريقا، حاكمان فاسد و تمايل به بزرگنمايى مشكل ايدز مى گويد.
اشپيگل: آقاى شيكواتى، اجلاس سران گروه هشت در گلينگلز (اسكاتلند) در مورد افزايش كمك به آفريقا...
شيكواتى: خواهش مى كنم، شما را به خدا تمامش كنيد.
اشپيگل: تمامش كنيم؟ كشورهاى صنعتى غرب قصد از بين بردن گرسنگى و فقر را دارند.
شيكواتى: در طول 40 سال گذشته چنين اهدافى همواره به قاره ما آسيب رسانده است. كشورهاى صنعتى واقعاً قصد كمك به آفريقايى ها را دارند، بايد به سيل وحشتناك كمك هاى خود پايان دهند. كشورهايى كه بيشترين كمك ها را دريافت مى كنند همان كشورهايى هستند كه اكنون در بدترين وضع قرار دارند. با وجود اينكه ميلياردها دلار كمك به آفريقا سرازير شده است، اين قاره همچنان در فقر به سر مى برد.
اشپيگل: توجيه شما از چنين تضادى چيست؟
شيكواتى: (كمك هاى مالى) بوروكراسى وسيع را حمايت و فساد و خودمحورى را تشويق مى كند. آفريقايى ها آموخته اند كه گدايى كنند و مستقل نباشند. به علاوه، اين كمك هاى گسترده، بازارهاى داخلى را تضعيف مى كند و به سرمايه گذاران كه بسيار به آنها نيازمنديم، آسيب مى رساند. كاملاً احمقانه است، كمك هاى مالى گسترده، زمينه ساز مشكلات آفريقاست. اگر غرب چنين پرداخت هايى را حذف كند، مردم معمولى آفريقا حتى متوجه آن نيز نمى شوند. تنها برنامه ريزان ممكن است لطمه ببينند. به همين دليل است كه آنها بر اين كمك ها تأكيد دارند ومعتقدند كه بدون آن، جهان از چرخش باز مى ايستد.
اشپيگل: در كشورى نظير كنيا، هرساله مردم از گرسنگى مى ميرند، كسى بايد به آنها كمك كند.
شيكواتى: اما اين خود كنياست كه بايد به مردم كمك كند.وقتى در منطقه اى از كنيا خشكسالى مى شود، عكس العمل سياستمداران فاسد ما عبارت از فرياد براى دريافت كمك بيشتر است. اين فرياد به برنامه غذاى جهانى سازمان ملل متحد مى رسد... كه بنگاه كله گنده هايى است كه در شرايط مسخره اى قرار دارند كه از يك سو، مشتاق مبارزه با گرسنگى هستند، در حالى كه از سوى ديگر با بيكارى روبرو هستند كه عملاً مسأله گرسنگى سبب ناديده گرفتن آن شده است. طبيعى است كه آنها مشتاقانه تقاضاى كمك بيشتر را مى پذيرند و تعجبى هم ندارد كه تقاضاى پولى بيشتر از آنچه كه دولتهاى آفريقايى در اصل درخواست كرده اند، را به گوش رؤسا برسانند و طولى نمى كشد كه چندين هزار تن غله به آفريقا گسيل مى شود.
اشپيگل: غله اى كه غالباً با سوبسيدهاى زياد از كشاورزان اروپايى و آمريكايى تهيه مى شود...
شيكواتى: و از طرفى ، اين غله در بنادر مومباسا تخليه مى شود. بخشى از اين غله در بيشتر مواقع، يك راست در دستان سياستمدارانى قرار مى گيرد كه آن را به قبايل خود مى فرستند تا در مبارزات انتخاباتى بعدى، در حمايت از آنها به مصرف برسد. بخشى ديگر، به مقادير زياد و با قيمت نازل از بازار سردرمى آورد. كشاورزان محلى بيل خود را زمين مى گذارند. هيچ كس قادر به رقابت با برنامه غذاى سازمان ملل متحد نيست و كنيا به دليل آنكه كشاورزان زير چنين فشارى قرار مى گيرند، هيچ ذخيره اى براى قحطى سال بعد نخواهد داشت. اين، يك دور ساده اما باطل است.
اشپيگل: اگر برنامه غذاى سازمان ملل كارى انجام ندهد، مردم از گرسنگى مى ميرند.
شيكواتى: من اينطور فكر نمى كنم. در چنين حالتى، مردم كنيا با تغيير روش، مجبور مى شوند روابط تجارى با اوگاندا يا تانزانيا را فعال كنند و غذاى خود را از آنجا بخرند. چنين تجارتى براى آفريقا حياتى است. اين، ما را مجبور مى كند در حالى كه مرزهاى ملى خود را... كه به هر حال توسط اروپاييان مشخص شده... نفوذپذيرتركنيم، تأسيسات زيربنايى خود را بهبود بخشيم. همچنين ما را وادار مى سازد قوانينى به نفع اقتصاد بازار وضع كنيم.
اشپيگل: آيا آفريقا عملاً قادر به رفع مشكلات خود هست؟
شيكواتى: البته. در بيشتر كشورهاى جنوب صحرا، مشكل گرسنگى وجود ندارد. به علاوه منابع طبيعى گسترده اى نظير نفت، طلا و الماس در دسترس است. آفريقا هميشه تصوير رنج بوده است ، اما در بسيارى موارد، بزرگنمايى شده است. در كشورهاى صنعتى تصور براين است كه آفريقا بدون كمكهاى گسترده نابود مى شود. اما باور كنيد، آفريقا قبل از آنكه شما اروپايى ها به وجود بياييد، وجود داشته است. همه چيز هم بد نبوده.
اشپيگل: اما آن زمان ايدز وجود نداشت.
شيكواتى : اگر انسان بخواهد همه اين گزارشهاى وحشتناك را باور كند، پس عملاً بايد همه مردم كنيا مرده باشند. اما اكنون آزمايشها در همه جا گواه آن است كه آمار به ميزان زيادى بزرگنمايى شده اند. اين گونه نيست كه سه ميليون كنيايى مبتلا باشند. تنها يك ميليون هستند. مالاريا هم مشكل بزرگى است اما كمتر كسى در باره آن صحبت مى كند.اشپيگل :دليل آن چيست؟شيكواتى : ايدز كاسبى بزرگى است. شايد بزرگترين كاسبى آفريقايى . چيزى غيراز ارقام وحشتناك ايدز قادر نيست چنين كمك هاى مالى زيادى را جذب كند. اينجا ايدز به بيمارى سياسى تبديل شده است، بايد ترديد كرد.
اشپيگل :آمريكايى ها و اروپايى ها قبلاًقول كمك هايى را به كنيا داده اند. آنها مى گويند وضع كشور بسيار خراب است .
شيكواتى :مى ترسم كه پول در مدت كوتاهى برسد. زيرا بايد يك جايى برود. متأسفانه با اشتياق خانمان برانداز اروپاييان براى انجام كار نيك ، نمى توان مخالفت كرد. فرقى نمى كند كه درست پس ازانتخاب دولت جديد كنيا - تغييرى كه به ديكتاتورى دانيل آراپ موآ (Danielarap Mois) پايان بخشيد - ناگهان سيل پول به كشور سرازير شود.
اشپيگل :چنين كمك هايى در پى اهداف ويژه اى انجام مى شود.
شيكواتى : اين ، چيزى را تغيير نمى دهد. ميليونها دلار به مبارزه عليه ايدز اختصاص داده شد كه هنوز هم در حسابهاى بانكى كنيا پنهان شده و خرج نشده است. سياستمداران ما در پول غرق شده اند و سعى مى كنند تا جايى كه ممكن است پول بيشترى به جيب بزنند. آخرين ديكتاتور جمهورى آفريقاى مركزى، جين بدل بوكاسا (Jean Bedel Bokassa) ، در يك جمله چنين جمع بندى كرد كه : « دولت فرانسه پول همه چيز را در كشور ما مى پردازد. ما از فرانسه پول بيشترى درخواست مى كنيم. آن را به دست مى آوريم و بعد آن را هدر مى دهيم.»
اشپيگل : در غرب، شهروندان دلسوز زيادى هستند كه مى خواهند به آفريقا كمك كنند. آنها هرساله پول و لباس هاى قديمى خود را جمع آورى مى كنند ومى فرستند.
شيكواتى : و بازارهاى ما را از اين اجناس پرمى كنند. ما مى توانيم اين لباس هاى هديه شده را با قيمتى ارزان در بازارهاى خودمان كه مى تومبا (Mitumba) نام دارند، بخريم. آلمانى هايى هستند كه با چند دلار پيراهن هاى بايرن مونيخ يا وردربرمن و به عبارتى لباس هايى را كه برخى از آلمانى ها با هدفى آرمانى به آفريقا مى فرستند، بخرند. پس از خريد اين پيراهن ها، آنها رابه آلمان برمى گردانند و به سه برابر قيمت حراج مى كنند. اين كارى احمقانه است.
اشپيگل : و اميدوارم كه استثنا باشد.
شيكواتى : چرا ما كوهى از لباس دريافت مى كنيم؟ اينجا كسى از سرما نمى ميرد. در عوض خياط هاى ما بيكار مى شوند. آنها به همان سرنوشت كشاورزان دچار مى شوند. هيچ كس در آفريقا با دستمزد پايين نمى تواند با محصولات اهدايى رقابت كند. در سال ۱۹۹۷ ، ۱۳۷۰۰۰ كارگر در صنايع نساجى نيجريه استخدام شدند، تا سال ۲۰۰۳ ، اين تعداد به ۵۷۰۰۰ نفر كاهش يافت. در ديگر مناطقى نيز كه كمك هاى بيش از اندازه ، در تضاد با بازارهاى آفريقا قرار مى گيرد، وضعيت بر همين منوال است.
اشپيگل : آلمان پس از جنگ دوم جهانى ، تنها از طريق پولى كه در طرح مارشال به كشور واردشد، توانست دوباره روى پاى خود بايستد. آيا اين يك كمك گسترده موفقيت آميز نبود؟
شيكواتى : در نمونه آلمان، تنها مجبور بودند تأسيسات منهدم شده را تعمير كنند. آلمان قبل از جنگ، با وجود بحران هاى اقتصادى در جمهورى وايمر، يك كشور بزرگ صنعتى بود. تخريب به دليل سونامى در تايلند نيز با كمى پول و كمك در بازسازى جبران پذير است. اما آفريقا بايد خود اولين گامها به سوى مدرنيته را بردارد. بايد تغيير در نگرش به وجود آيد. ما بايد در نگرش به خود به عنوان گدا تغيير دهيم. اين روزها آفريقايى ها به خودشان تنها به عنوان قربانى نگاه مى كنند. از سوى ديگر كمتر كسى به يك آفريقايى به چشم كاسب نگاه مى كند. براى تغيير وضعيت كنونى، بهتر است سازمانهاى خيريه از آفريقا خارج شوند.
اشپيگل :اگر اين كار را بكنند، خيلى ها بى درنگ شغل خود را از دست مى دهند.
شيكواتى: ... مشاغلى كه به شكل مصنوعى در جايگاهى برتر، اما در واقع تقلبى، ايجاد شده اند. مشاغلى كه از طريق سازمان هاى خيريه ايجاد شدند، مى توانند البته براى مردم ولى بسيار سختگيرانه و با انتخاب بهترين افراد باشند. وقتى يك سازمان خيريه به يك راننده احتياج دارد،هزاران متقاضى وجود دارد. و به دليل آنكه چنين نهادى نمى تواند راننده اى داشته باشد كه تنها به زبان بومى خود صحبت كند، فرد موردنظر بايد زبان انگليسى را به خوبى بداند و بهتر آن است كه خوش ظاهر نيز باشد. نتيجه آن مى شود كه يك متخصص بيوشيمى ، به راننده سازمان خيريه تبديل مى شود كه غذاى اروپايى پخش مى كند و كشاورزان محلى را مجبور به ترك شغل خود مى كند. واقعاً ديوانگى است.
اشپيگل : دولت آلمان افتخار مى كند كه به دقت بر دريافت كنندگان كمكهاى خود نظارت دارد.
شيكواتى : نتيجه چه مى شود؟ يك فاجعه. دولت آلمان پول به جيب پل كاگامى (paul kagame)، رئيس جمهور روآندا مى ريزد كه دستش به خون ميليونها انسان آلوده است، انسانهايى كه ارتش او در كشور همسايه يعنى كنگو ،كشته اند.
اشپيگل :به نظر شما آلمان بايد چه كار كند؟
شيكواتى : اگر آنها واقعاً قصد مبارزه با فقر را دارند، بايد به طور كامل كمك هاى خود را قطع كنند و به مردم آفريقا فرصت دهند تا خود، زندگى خود را نجات دهند. در حال حاضر آفريقا مانند كودكى است كه با كوچكترين بهانه اى براى پرستار خود گريه مى كند. آفريقا بايد روى پاهاى خود بايستد.

Sunday, July 17, 2005






' name=T1>با ما تماس بگیریدتعداد پیوندها: 802
اکبر گنجی (ها) نمیمیرندتیتر این سایت تا اطلاع ثانوی به صورت سمبلیک به اکبر گنجی تغییر پیدا کرد. دوستان وبلاگنویس, شما هم در این حرکت همیاری کنیدبزرگترین فهرست راهنمای سایت های سیاسی آزادیخواه ایراناین سایت در ایران فیلتر شده است. تیر 18 تیر تیرماه قیام تیرماه تیرماه خونین تیر آخر آخرین تیر آزادی برابری ایران ایرانیان ایرانی هجدهم تیر ماه هجده تیر تظاهرات ناآرامی شورش آزادی بیان تهران اصفهان مارمولک مارمولکها وبلاگ های ایرانی پرشین سیاست لیست بلاگ بلاگ اسپات تارنما آزادیخواه کومونیست مجاهد دانشجویان دانشجو سائنا انتصابات مجلسmarmoolak marmulak iran iranian azadi bayan azadi tir tire akhar majlis majles hejdah demonstration iranian students saena saena_g entesabat alireza nourizadeh nourizadeh hamidreza zakeri abtahi iranian weblog blogspot persian blog persian parsi farsi irani mojahedin torture crime holy ayatollah hasani peykeiran peiknet pajvak hambastegi azadi bayan tir tirmah tirdad akharin tir link linkdooni linkestan democracy democratic iran liberti forouhar mellat kaveh ahangar resaleh ahang namahang referendum refrandom proxy shah reza shah pahlavi rezapahlavi mashrooteh bahai molla hasani hasani nabavi montazeri sobhaneh poshte pardeh mihan mihan parastan vatan human rights in iran women evin prison evin gefängnis khatami rafsanjani jannati batebi ahmad batebi siamak sanjari tabarzadi zahra kazemi tir-e-akhar keyhan kayhan proxy server anonym hadi khorsandiآخرین update: شنبه 17 آپریل 2005از سایت کمیته ایرانی حمایت از بلاگرها حتما دیدن کنید
تعداد بینندگان از تاریخ 12 ماه می سال 2004 نظرات شما: postCount('');
Comments (75)
postCount('');
Comments (236)

به کوری چشم قاضی مرتضوی این سایت مجددا تحت این دو آدرس در ایران فعال شده است. از همه دوستانی که به این سایت پیوند داده اند خواهش میکنم که این دو لینک جدید را در سایت خود قرار دهند. http://www.blogger.com/ یا http://www.tireakhar.blogspot.com/با دادن لینک به این سایت تعداد بیننده های خود را بالا ببرید. هدف این سایت دادن آگاهی به مردم ایران است. با عرض معذرت به علت تاخیر در آپدیت کردن سایت. دلیل تاخیر تلاش در جهت ایجاد سایت کمیته ایرانی حمایت از بلاگرها بود. حتما از این سایت دیدن کنیداز همه دوستانی که تقاضای لینک شدن سایتشان را دارند, خواهش میکنم که در قسمت نظرات برایم بنویسید.
دوستانی که به ما لینک داده اند
پیک ایران وبلاگ انتصابات
میهن پرستان ایران
سازمان جوانان ملیThe most wanted Iraniansدیدگاهها جنبش آشتی ملیکلبه اینترنتی کاوه آهنگرمن نه منمجمهورایران منوزارت اطلاعاتکتابهای رایگان فارسیملا حسنی کلامپائیزآبیهمبستگی جوانانآیات شیطانیداریوش کبیرشیروخورشیدحزب سوسیال دموکرات ایرانگزارشگرانIranian Crackerآزادگیانتصاباتیک گیله مردگفتمانهمسفر جادهکاک هیواراديو همصدارفراندومشبهای بی سحرعرب ستیزیبابک خرمدینکرمکانجمن هنر در تبعیدکودک ایرانسرنگونیایران میهنمچنگیز عباسیدرباره آزادگیبلوچستان راجی زرمبشپاییز آبیتنهایی من - تنهایی ماهامید 57ایران آزادطرحهای رضا ناظمزنان مترقیوبلاگ ایران آزادجمارانایران S.O.Sسایت فرهاد مبارزایران آزادفردای روشنزبون درازآزاد شوگزارش به خاک ایرانآن کودک گستاخ گاهنامه سیاسی ایرانیزیدمخرخاکیS T Y Xرادیو امیدرادیو جوانبروسکهگزارش پروازانتخاباتریشهTristaniaانجمن فرزندان ایرانسازمان جوانان جبهه ملی ایران دانشجو - آینه تیر آخرآینه دیگری از تیر آخرتحریم 84وضعيت فيلترينگ در ايرانایران آیندهپایان انتظاروبلاگ ایران آزاد - درباره ماهواره هاپهلوی 57 Persian cultures آزادی - Libertyآزاد ایرانکمیته ایرانی حمایت از بلاگرهاCommittee to Protect Bloggers دکترعبدالرحمن قاسملوکورش صحتیایران آزاد
حتما ببینید:
پرچم خود منقانون اساسی پیشنهادی برای آینده ایرانحکم دستگیری فلاحیانعکسهایی از مدینه فاضلهشب نامهدیو . ارگ جوانان سبزThe most wanted Iraniansکاوه سراکلبه اینترنتی کاوه آهنگرصدای مراسم عمر کشان مسئولان رژیماسرار آتش سوزی در سینما رکس آبادانخوب نگاه کنید راستکی است (کتاب) سخنرانی خمينی در بهمن 57متن سخنرانی خمینی در بهمن 57گزارش مستند خبرنگار کانادایی از ایران قیام دانشجویی - نماهنگنگاهی به بهشت اسلامیتصاویری از جنایات اسلامینماهنگ مارمولکهااز نمونه آثار ارزشمند دانشمندان اسلامی
Iranian Blogger Against Censorship
100 لینک جدید:
کمیته ایرانی حمایت از بلاگرهاCommittee to Protect Bloggersقانون اساسی پیشنهادی برای آینده ایرانایران آزادسایت خبری رستاخیزروزگار ماتارنوشتامید معماریانروزنامه نگار نوطنین سکوتشبنامه هافانوسوب نامههنوز - وبلاگ گروهییک روح پر آشوبپنجره التهاب-آرش سیگارچیشاپرک پرواز کنمیعادگاه فکر و اندیشهکورش صحتیآژانس خبری کورشنگاه نوRoad Map Iran - نقشه راهسازمان حمایت از پناهجویان در نروژکمیته بین المللی علیه اعدام channel oneآزادی - آینه پیک ایرانانصافعلی هدایتمهد ایرانسازمان نگهبانان ایران جاویدکشتار زندانیان سیاسی سال 67 - فلشرهاییStop Censoring Usتماشای تلوزیونهای دنیا دکترعبدالرحمن قاسملوسازمان جوانان جبهه ملی ایران دانشجو - آینه تیر آخرآینه دیگری از تیر آخرتحریم 84وضعيت فيلترينگ در ايرانایران آیندهپایان انتظاروبلاگ ایران آزاد - درباره ماهواره هاپهلوی 57 Persian cultures آزادی - Libertyآزاد ایرانانجمن جوانان پادشاهیصدای زنانرنگ بارانفرشاد طباطبایی ف.م.سخنبراي آزادي ايرانعبداقادر بلوچعلميجوان مبارزسایت اطلاعاتآزاد زن خرمیانتخاباتآبی تر از آسمانTristaniaریشهحسب و حالنشریه نامهکتاب انقلاب سفیدفلشی زیبا در مورد خلیج فارسCarry your Crossنی لبکآدم و حواشبنم فکرایران آرافرهنگشهرجبهه ملی جوانبزرگ بازگشتبرای فردازنده در ایرانپیام ما آزادگانکتابخانه مجید زهریبلوچ و بلوچستانجبهه متحد بلوچستانسیاست مسلمانانفیلتر شکنیک کرگدنقانون اساسی ایرانآلترناتیو - کردییارسان - کردیکیله شین - کردیانجمن فرزندان ایرانسازمان پارسافشاگریانجمن حق زنانفراخوان ملی برگزاری رفراندومقند و نمکتبریز نیوزمجید زهریزن آزادرادیو امیدPersian Gulf remains Persianرادیو جوانرهایی زن - تلویزیونسازمان آزادی زن
انتقادی و مخالف مذهب(32)
افشا - نقد اسلامفرهنگشهرپیام ما آزادگانسیاست مسلمانانشمرنامهشب نامهغروب بتانکافر*آیات شیطانیپاتک به خداابوجهلخرافات شیعهS T Y Xپنبه زناسلام و قرآندرفش کاویانیکانون خرافه زداییکاوه آهنگراز اسطوره تا واقعیتمکتوبات یک رهبر خودساختهیزیدمآیت الله استمناعرب ستیزیاسلام شناسیاسلام پلید عربیمشکل ایران آخوند نیستکانون فرهنگی خرافه زداییمرتد ناصبیایران سرزمین کورشخرافات الاسلام - عربیریشهآدم و حوا
به زبان انگلیسی در مورد ایران: (20)
Stop Censoring Ussix questions for IranMullaism (Book)kpersonal opinionیاددشتهای یک زن آمریکایی در تهرانIranian GirlBad jensSupport ReferendumDadrasi.orgRegime ChangeIran ViewFree my IranIran CampaignIran FocuIran FocusIranian truthSecular DemocracyNational ReferendumIran TodayWomen forum against fundamentalism in IranIRI. Crimes
سایت های خبری: (44)
پیک ایران * آزادی - آینه پیک ایرانسایت خبری گویا *آژانس خبری کورشایران پرس نیوزایران آزادایران خبررادیو همبستگیملی مذهبی هاپیشروان آزادی بیانعصر نوروشنگریبی بی سی فارسیرادیو فردارادیو اسرائیلصدای آمریکاایران امروزاخبار سیاهکلهمبستگی ملیکیهان لندنآشتیایران اشپیگللو موند فارسیگزارشگران بدون مرزسایت روزنامه نیمروزجبهه متحد دانشجوییایران و جهانآذین داد*بی عنوان- دانشگاه صنعتی شریف*گزارشگرانخبرنامه جمهورکیهان لندنوقایع التفاقیهبامدادخبرگزاری جبهه دانشجویی ایرانرویداد ( حزب مشارکت)کوردیستان پریسبامدادنشریه اینترنتی کارایران آزادخبرنامه راه آزادیگاهنامه سیاسی ایرانتبریز نیوزنشریه نامه
احزاب: (28)
جبهه دموکراتیک ملی ایرانسازمان جوانان جبهه ملی ایرانشاهزاده رضا پهلویاتحاد جمهوری خواهان ایرانمرز پر گوهرحزب آینده سازان ایرانملی مذهبی هانهضت آزادی ایراناتحاد ملی برای دموکراسی و سازندگی ایرانسازمان چریکهای فدایی خلقجنبش نوزایی ایرانحزب سبزهای ایرانحزب مشروطه ایرانحزب دموکراتيک کردستانارگان حزب مشروطه ايرانحزب سبزهای ایرانحزب دموکراتیک کردستانجنبش آزادی ایرانکومه له - سازمان زحمتکشان کردستان ايرانجبهه ملی (آمریکا)حزب سوسیالیست ایرانجبهه متحد بلوچستان ایرانحزب سوسیال دموکرات ایرانجبهه آزادیمشروطه خواهان حط مقدمنهضت ملی ایرانحزب میهنراه آیندهشیران ایرانپرچمداران مشروطیتپان ایرانیسمسازمان نگهبانان ایران جاوید
عبور از فیلترها:(12)
فیلتر شکنیک لیست از فیلترشکنهاعبور از فیلترها با شمشادفیلتر شکن زندگانفیلتر شکن جام جمفیلتر شکن مشهدفیلتر شکن یکتازبرنامه باز کردن فیلترهازندگان (صدای آمریکا)آزاد شو - رادیو فرداanonymizer1 anonymizer2 proxify.comACproxy Anonymise.com
سایتهای زنان:(31)
آزاد زن خرمیرهایی زنانجمن حق زناننشریه رهایی زنزن نوشتوبلاگهای زنانزنانه سازمان دمکراتيک زنانتريبون فمينيستي زنان ايران كانون هستيا آواي زن زن نوشت شيرين عبادي انجمن زنان پژوهشگر تاريخ بنياد پژوهشهاي زنان ايران دخترك گيسو شاكري زنان فاتحان فردا زنان آزادهسازمان زنان هشت مارسسازمان زنان مترقیشبکه سراسری همکاری زنانزنانه هابد جنسآوای زندغدغه های یک مرد فمینیستزن آزادرهایی زن - تلویزیونسازمان آزادی زنجنسیت گمشدهصدای زنان
مقاله های سائنا: (7)
گزارشی از زندان اویناطلاع رسانی از راه اسکناسرویگردانی مردم از مذهبحداد عادل و ژاپن اسلامیآخرین تاکتیک جمهوری اسلامیقلعه حیواناتانتخابات مجلس
جمع آوری امضا (2)
فراخوان ملی برگزاری رفراندومPersian Gulf remains Persian
سیاسی: (64) فراخوان ملی برگزاری رفراندومسازمان پارسنگاه نوسازمان آزادی زنکلبه اینترنتی کاوه آهنگرPersian culturesسایت اطلاعاتنشریه رهایی زنعلیرضا میبدیایران افشاگریگفتنیها (امیرفرشاد ابراهیمی)مبارزانگلشنبنیاد مهردیدگاهکانون نویسندگان ایران در تبعیدکانون زندانیان سیاسی در تبعیدکانون هنرمندان ایرانی در تبعیدکانون زندانیان سیاسیسازمان رستاخیزاتحاد برای استقرار آزادی و دموکراسی در ایرانرفراندوم آزادنجات ملیایراندخت (انگلیسی)ابولحسن بنی صدربیدارانجبهه همبستگی خلقایران امیدنهضت آزادی ایرانسازمان خرم بهشتآشتی ملیایران S.O.Sایران 1383منشور 81ایران امیدایران لیبرتی - Iranlibertyامروز فقط اتحادسازمان نیروی سومIran Social Forumسایت خبری نجاتچه باید کرد؟همبستگی جوانانشورای همبستگی وبلاگهای سیاسیخانه پناهجوجنبش مستقلینDemocracy Network Of Iranمیهن پرستان ایرانکیان میهنپشت پردهصدای ماتجمع برای جمهوری، آزادی و عدالت اجتماعیآزادگیمطالعه آزادفریاد ایراناهوراسازمان نیروهای رهایی بخش ایرانpersian culturesیاقوت ( زبان انگلیسی)انجمن هنر در تبعیداتحادیه ملی برای دموکراسیهمگرایی ملی ایرانیانThe Uprisingاتحاد برای آزادی ایران
سازمانهای دانشجویی: 5
همبستگی دانشجویان ایرانیکمیته هماهنگی جنبش دانشجوییجنبش مستقل دانشجوییجبهه متحد دانشجوییدانشجو
رادیو و تلوزیون: (30)
NITVChannel Oneتلویزیون آزادیتلويزيون پارستلوزیون ملی (Melli TV)تلوزیون VOA را ببینید - سرعت بالاتلوزیون VOA را ببینید - سرعت کمصدای آمريکا – واشنگتنراديو فرداراديو بی بی سیراديو اسرائيلرادیو صدای آلمانAFN رادیوراديو ميبدیراديو همبستگی (سوئد)رادیو یارانرادیو پیام دوستصدای کوملهراديو همصدارادیو پژواک (سوئد)رادیو آوای آشنارادیو برابریرادیو پیک (سوئد)رادیو صدای شما (سوئد)رادیو روزرادیو کیان میهن - بشنویدرادیوی صدای دانشجورادیو صدای زنرادیو امیدرهایی زن - تلویزیون
کتابهای سیاسی (15)
کتاب انقلاب سفیدکتابخانه مجید زهریاقتدارگرایان علیه حقوق بشرسیر تحول جنبش چپ ایرانفلاحیان مردی برای همه فصول جنایاتخوب نگاه کنید راستکی است - گزارش زندان *الله اکبر نوشته دکترروشنگرگذشته و آینده رضا پهلویآیات شیطانی (1)آیات شیطانی (2)شيعه گری و امام زمان ناگفته ها درمورد قتلهای زنجیره ای Mullaism - englishکتاب زندان - جلد دومنقطه - کتابهای سیاسی
گوناگون: (13)
قانون اساسی ایرانگزارش مستند درباره دستگیریهای سیاسی در ایرانپرچم خود منآموزش مبارزه قهر آمیزسایت الفباسایت یاقوتسایت وزارت امور خارجه آمریکااشعار سیاسیکتابهای فارسی آنلاینجمعیت انقلابی زنان افغانستانSecular Democracy For Iran شهبانو فرح پهلویگزارش پرواز
طنز سیاسی: (14)
هادی خرسندیملا حسنی نماینده ولی فقیهمکتوبات یک رهبر خود ساختهرساله آیت الله استمناآلبوم کامل بیانات ملا حسنیملا حسنی (کانادا)بازهم حسنی - رادیو پیککرمکطنز سیاسیمعلم الحالجمارانایران منیادداشتهای نیک آهنگ قند و نمک
جنایات ج. ا. : (27)
پروانه و داریوش فروهراسامی اعدامیان 67لیست اعدامیان در 25 سال گذشتهاسامی بهاییان اعدامی توسط ج اآلبوم جانباختگان کومه لهلیست قربانیان کودتای نوژهاسامی قربانیان قتلهای زنجیره ایلیست گورهای دسته جمعیقتلهای زنجیره ایسایت ویژه زهرا کاظمیجنایت به نام دینفلاحیان مردی برای همه فصول جنایتنحوه بازجویی در ج. اسلامیخاطرات زندانشکنجه در جمهوری اسلامیکشتار بزرگ 67 (مقاله)خوب نگاه کنید راستکی است (کتاب)صحنه هایی از اعدامصحنه هایی از شکنجه و قصاصآتش سوزی در سینما رکس آبادانفیلم سنگسار ایرانیان توسط ج ا.IRI. Crimesمتن حکم اعدام زندانیان سیاسی در سال 67نمونه های از شکنجه خرخاکیحکم دستگیری فلاحیانکشتار زندانیان سیاسی سال 67 - فلش
زندانیان و فعالین سیاسی:(33)
احمد باطبیاحمد باطبی (2)منوچهر محمدیاکبر محمدیعباس دلدارپیمان پیرانمهندس حشمت طبرزدیارژنگ داوودیمحسن کدیور سایت غیر رسمی زهرا کاظمیکیانوش سنجری - عکسکیانوش سنجری 2كميته آزادي محمد ابراهيمی*هاشم آغاجری - عکساميرحسين سارانسعيد ماسوري محمد ابراهيمياحسان بيات كورش صحتيانصافعلي هدايت - عکستقي رحماني هدی صابررضا علیجانیحسن يوسفي اشكوري - عکس افشين بايماني عباس اميرانتظام - عکسمهرداد لهراسبیعباس دلدار سيامك پورزند - عکسمهر انگیز کارانصافعلی هدایتکورش صحتیپنجره التهاب-آرش سیگارچی
حقوق بشر: (18)
کمیته ایرانی حمایت از بلاگرهاCommittee to Protect Bloggersسازمان حمایت از پناهجویان در نروژکمیته بین المللی علیه اعداممخالفت با احکام غیر انسانی در ایرانکميته دفاع از حقوق بشر در ايرانمبارزه برای لغو مجازات اعدام در ایرانکمیته دفاع از حقوق بشرفعالان حقوق بشر در ایرانHuman rights watchانجمن حق زنانکمیته دفاع از حقوق بشر (سوئد)اتحادیه پناهندگان ایرانی در سوئیسآزادگی - شبکه مدافعین حقوق بشر در آلمانبشریت - کانون دفاع از حقوق بشر در ایرانآزاد پوگروه حمایت از همجنسگرایان ایرانیپناهندگی
گزارشات صدا و تصویری: (18)
سوالات ششگانه از ایران - حجم بالاسخنان گه هر بار دکتر عباسی - حجم بالافیلمی که کارگردان هلندی به خاطر آن کشته شد. - حجم بالافیلم قارچ سمی - 95 دقیقه - حجم بالاگزارشی مستند درباره دستگیریهای سیاسی در ایران تاریخچه پرچم ایران (1)تاریخچه پرچم ایران (2)تاریخچه پرچم ایران (3)نحوه بازجویی در جمهوری اسلامیسخنرانی معروف خمينی در بهمن 1357فیلمهای سخنرانیهای کنفرانس برلین گزارشی از تظاهرات 18 تیر پارسال (صدا)مراسم هفت س خانواده‌های زندانيان سياسیتظاهرات 18 تير در لوس انجلسصحبتهای یک زن تن فروشفیلم سنگسار در ج ا. - سرعت کمفیلم سنگسار در ج ا. - سرعت متوسطفیلم سنگسار در ج ا. - سرعت بالاصدای مراسم عمر کشان مسئولان رژیم
اقلیت های قومی (15)
بروسکهبابک خرمدینبلوچستان راجی زرمبشکوردیستان پریسروجهیلات (کردی)یا آزادلیق یا اولوملینک های آذریدورنا - ترکی - فارسیتاریخ دیرین ترکان ایرانبلوچ و بلوچستانجبهه متحد بلوچستانآلترناتیو - کردییارسان - کردیکیله شین - کردی دکترعبدالرحمن قاسملو
به زبانهای دیگر در مورد ایران: (1)
Iran Watch - it
وبلاگهای سیاسی: (187)تحریم 84وبلاگ اعضاي کانون وبلاگنويسان ايرانسردبیر خودمانتصاباتانصافعلی هدایتکورش صحتیRoad Map Iran - نقشه راهمهد ایرانروزگار ماتارنوشتامید معماریانروزنامه نگار نوطنین سکوتشبنامه هافانوسوب نامههنوز - وبلاگ گروهییک روح پر آشوبپنجره التهاب-آرش سیگارچیسایت خبری رستاخیزشاپرک پرواز کنمیعادگاه فکر و اندیشهرهاییانتخاباتایران آیندهپایان انتظاروبلاگ ایران آزاد - درباره ماهواره هاپهلوی 57 آزادی - Libertyآزاد ایرانرنگ بارانفرشاد طباطبایی ف.م.سخنبراي آزادي ايرانعبداقادر بلوچعلميجوان مبارزآبی تر از آسمانانجمن جوانان پادشاهیحسب و حالTristaniaبرای فردازنده در ایرانخاک و خونشبحپشت پردهعلیرضا نوری زادهمحمد علی ابطحیصبحانهنی لبکبهنود دیگرکورش کبیر و زرتشتآنتی لاریجانیکمیته ویژه پیگیری وضعیت احمد باطبیجبهه دموکراتیک ایران طوسشوراي فرهنگي جبهه دمكراتيك ايرانجنبش وحدت ملی ایرانیادداشتهای رضا اقبالخاطرات زندانخروش ملتشمشادآیات شیطانیدرفش کاویانیرهاییحمید رضا ذاکریراه کورشاتحاد تا رفراندوموب نگارنسل سوختهطلوع آزادیایران با شکوهپیشگاماننفرین نامهفریاد خاکخاطرات زندان اوین و ...سردار جنگلعدالتخواهان ایرانآزادیخواهان ایرانمیهن آزادچنگیر آسوده بخواب انصار بیدار استاعترافات یک دانشجوی فریبخوردهبابک خرمدینمجله اینترنتی ایرانم آرزوسترفراندوم - روزنوشتهای سعید دیگرحسن آقاداریوش کبیروبلاگ زهرا کاظمی ساحل شمالبرای آزادیدروغگویان را بشناسیدنوای ملتتارنمای آزادیخواهان مشهدبشر آزادوبلاگ مصطفی صداقت جووبلاگ فراسوکانون پرستاران مستقلآزادی مجازیزنانه هاسرزمین آفتابدفترچه یادداشت ایرانیپاییز آبیسایت کلاماطلاعات بلوچستانروزنامهرگبارمن نه منمایران رفورمfighting for freedomوطن کدهآزادی عدالت اینک نیاز ملتنوای آزادیکودک ایراننسیم آزادیآزادی در اسارتدیار آشناوطن درد مشترکقمار بازدریغ است که ایران ویران...آزادی همه رقمهشيکايات تيليفونی اچبر آقازهر خندگیله مردزادگاه مهرفریاد آزادیهمه چی بگیمایران آبادوطن پرستما روزنامه نگاریمجنبش رهایی ایرانآزادی زندانیان سیاسیدیوانگی هم عالمی داردیک شورشیقدغنSOSIRANeverythingنی لبکغربتستانعاشق ایرانیزدانیانکاک هیواآباد ایرانجوانان انجمن پادشاهیایران آرامیهن پرست جواننت پد ایرانیFor free Iranفرداگل آفتابگردونبهار منتظرتنهایی من - تنهایی ماهدر جستجوی زندگی بهترسرگذشت زندگی منکودک ایرانسرنگونیققنوس ایرانایران میهنمدر عصر ظلمتتهرانسایت فرهاد مبارزفردای روشنزبون درازوزارت اطلاعاتآزاد شوایران آزادصدای عدالتآن کودک گستاخ گزارش به خاک ایرانسطرهای ناخواندهسیاست جمهوریا آزادلیق یا اولومآزادی ایرانبه امید ایران آزاد و آبادترزا - فرین عاصمیچشمها را باید شستسلام آزادیپیچایپیام ایرانیانسیبستانداروکمجید زهریایران آراشبنم فکریک کرگدنانجمن فرزندان ایرانافشاگریchannel one
آهنگ ها, نماهنگ ها: (54)
سرود ملی ایرانسرود ملی ایران (2) ای ایران (زرتشتیان)ای ایران - فلوتسرود یار دبستانی من سرباز ایرانی . دیو (رپ)ترانه حمله ور - دیو (رپ)ترانه دستها بالا - دیو (رپ)وطن - علیرضا عصارمردم بسه نشستنامروز فقط اتحادنامه به وطن - داریوشنماهنگ یار دبستانی منآهنگ نسوزون (ضیا آتابای)آهنگ وطنم - احمد آزادآهنگ اعلامیه - ستار.مرتضی.شهره...دوباره میسازمت وطن - داریوشآهنگ برادر - ضیا آتابایآهنگ انتظار - ضیا آتابایآهنگ بپا خیزید - آرش و مهردادآهنگ سنگر - شاهرخنماهنگ آهن آباد - هاتف-جوانان سبزنماهنگ وحدتنماهنگ وطننماهنگ خیابان خوابهانماهنگ آزادینماهنگ یار دبستانیرفراندومسیاه پوشها - ابیحرکت ازاین بیش شتابان کنید.داریوشحرکت ازاین بیش شتابان کنید(2)ای ایران با صدای اندیسرود رفراندوم - شماعی زادهآهنگ ایران زمینسخن با جوانانایران نگاه کنخاک - فریدون فروغیقیام دانشجوییآهنگ غوغاآهنگ آزادینماهنگ آفتاب کاران جنگل نماهنگ بهار بهاره امسال (هایده)نماهنگ بهاران - از سرودهای قبل از انقلابداره از ابر سیاه خون میچکه (فرهاد) سرود در اندیشه ایراننماهنگ شتربان با صدای امیر آرامشادی نزدیک است - شاهرخ آهنگ ملا حیاکن - بابک هروینماهنگ تریاک - هاتف آهنگ دیده بگشانماهنگ مارمولکها - جوانان سبزجان دهم اما نمیرد خاک منCarry your Cross
عکسهای خائنین و جانیان جمهوری اسلامی (63)
صورت خائنین را بشناسیم...آیت الله خمینیآیت الله خامنه ایآیت الله خامنه ای 2آیت الله جننتیواعظ طبسیحجت الاسلام رفسنجانی بهرمانیرفسنجانی 2هاشمی شاهرودیحسن روحانیحجت السلام فلاحیانآیت الله محمد گیلانیخلخالیری شهریهادی غفاریاسد الله لاجوردی - جلاد زندان اوینحاجی بخشیحسین الله کرمآیت الله مشکینیقاضی مرتضویقاضی مرتضوی 2محسنی اژه ایآیت الله مصباح یزدیآیت الله امامی کاشانیحسین شریعتمداریمسعود ده نمکی جوجهمسعود ده نمکی - نره خرعسکر اولادیحجت الاسلام علیزادهحجت الاسلام حسنیناطق نوریغلام حسین الهامسردار شمخانیدکتر معینحجت الاسلام خاتمیحجت السلام نمازیحجت السلام علی رازینیقربانعلی دری نجف آبادیآیت الله خزعلیسردار طلاییسردار رحیم صفویسید رضا زواره ایسردار ذولقدرولایتیحجت الاسلام یونسیمحسن رفیقدوستآیت الله موحدی کرمانیمحسن رضاییسعید امامیسردار قالیبافمحمد هاشمیمهدوی کنیمیرسلیمآیت الله محمد یزدیمحسن اسماعیلیفاعظه رفسنجانیکروبیکمال خرازیغلامعلی حداد عادلجعفر علي جاسبیعلی لاریجانیسید عزت الله ضرغامیحجت الاسلام فاکر
صدا و تصویر: (7)
دیو . ارگ سیاه و سپیدجوانان سبزکاوه آهنگرترانه های میهنیفلشی زیبا در مورد خلیج فارسCarry your Cross
سایتهای جالب غیر سیاسی: (9)
کورش کبیر نیروی هوایی شاهنشاهیهمه چیز در مورد ماهوارههفته نامه الکترونیکی کاپوچینوزیتونپوچیسمسفر به اعماق اینترنتتماشای تلوزیونهای دنیا
اقلیت های مذهبی (6)
رادیو بهاییاندنیای بهاییتاهوراmandaeanworldزرتشتیاناطلاعات زرتشتیان آموزش جهان بینی زرتشتارمنیان در ایرانبزرگ بازگشت
لینکدانی (3)
دانشجو - آینه تیر آخرآینه دیگری از تیر آخروضعيت فيلترينگ در ايران
دوست عزیز, هموطنان و مبارزان زیادی تاکنون اقدام به درست کردن سایتهای سیاسی و خبری بسیار پرمحتوا و با ارزش نموده اند که میتوانند در آگاهی مردم ایران و سرنگونی رژیم دیکتاتوری آخوندی نقش بسیار مهمی را بازی کنند. گروههای زیادی اقدام به تولید نماهنگ های بسیار زیبا و البته تکان دهنده میکنند. مشکل تاکنون این بود که ما ایرانیان مرکزیتی برای دیدن یک لیست کامل از این سایتها نداشتیم و بسیاری از این زحمتها به هدر میرفت. با درست کردن این سایت امیدوارم که از این پس این مشکل حل شده باشد. گرداننده این سایت عقیده دارد که با روشهای غیر دموکراتیک نمیتوان به دموکراسی دست پیدا کرد. به همین دلیل با عرض معذرت از اضافه کردن نام سایتهای مجاهدین, توده, کمونیستها, و البته و صد البته سایتهای مذهبی و طرفدار جمهوری اسلامی معذوریم. از شما دوستان به خصوص عزیزان کمونیست خوهش میکنم که در این مورد بحث نکنید. اگر کسی فقط یک کشور کمونیستی در دنیا نام ببرد که دموکراتیک هم باشد و مردمانش از گرسنگی در حال مردن نباشند, من بلافاصله لیست تمامی سایتهای طرفدار کمونیسم را در این لیست اضافه خواهم کرد. در مورد مجاهدین خلق گرفتن این تصمیم کمی مشکل تربود. به هر حال به صفحه هایی از سایتهای مجاهدین که هدف آن افشاگری است لینک داده ام و خواهم داد.
تمام سعی ما تبدیل کردن این سایت به مرکز راهنمای سایتهای آزادیخواه ایرانی میباشد. این سایت یک سایت سیاسی است و هدف این سایت کمک کوچکی به آزادی ایران میباشد. ما را در این راه همیاری کنید.از شما خواهش میکنیم آدرس این سایت را در سایت های خودتان بگذارید. اگر شما سایت اینترنتی میشناسید که از نظر سیاسی سایت پر محتوا و خوبی است لطفا به ما خبر دهید... به ما به آدرس saena_g at yahoo.com ای میل بفرستید و یا در قسمت نظرات این سایت بنویسید. برای شناساندن هر چه بیشتر این سایت تصمیم گرفتیم که لینک دوستانی را که به ما لینک داده اند علاوه بر قسمتی که سایتشان به آن قرار دارد؛ در سمت راست سایت و بزرگتر از بقیه لینکها قرار دهیم. پس اگر به ما لینک داده اید به ما خبر دهید تا لینک سایت شما به صورت بزرگ در سمت راست سایت ما نشان داده شود. جهت مبارزه با خرافات دینی و مبارزه با دینی که فقط نام آن اسلام است وگرنه همه چیز آن تحریف شده است, قسمتی در این سایت به لیست سایتهای انتقادی به دین و مبارزه با خرافات دینی تعلق داده شده است.
خواهشمندیم با دادن پیوند به ما و یا قرار دادن لوگوی این تارنما بر روی سایت خود, ما را یاری کنیددادن پیوند به این تارنما دادن پیوند به صدها تارنمای آزادیخواه است
لطفا نظرات خود را در مورد این سایت, اینجا وارد کنید: postCount('');
Comments (236)

Referring Web Pages, last 5 days:
Iran-e-man [78]
Farhad Mobarez Homepage [60]
Farhad Mobarez Homepage [9]
HaloScan.com - Comments [4]
Kourosh Sehati کوروش صحتی [3]
Blogger: : Sign In [3]
Blogger: : Sign In [1]
BlogShares - Fantasy Blog Share Market [1]
Support Arts - Visit Fresco Workshops
List referrers to your own site (free!)تیر 18 تیر تیرماه قیام تیرماه تیرماه خونین تیر آخر آخرین تیر آزادی برابری ایران ایرانیان ایرانی هجدهم تیر ماه هجده تیر تظاهرات ناآرامی شورش آزادی بیان تهران اصفهان مارمولک مارمولکها وبلاگ های ایرانی پرشین بلاگ بلاگ اسپات تارنما آزادیخواه کومونیست مجاهد دانشجویان دانشجو سائنا انتصابات مجلسmarmoolak marmulak iran iranian azadi bayan azadi tir tire akhar majlis majles hejdah demonstration iranian students saena saena_g entesabat alireza nourizadeh nourizadeh hamidreza zakeri abtahi iranian weblog blogspot persian blog persian parsi farsi irani mojahedin torture crime holy ayatollah hasani peykeiran peiknet pajvak hambastegi azadi bayan tir tirmah tirdad akharin tir link linkdooni linkestan democracy democratic iran liberti forouhar mellat kaveh ahangar resaleh ahang namahang referendum refrandom proxy shah reza shah pahlavi rezapahlavi mashrooteh bahai molla hasani hasani nabavi montazeri sobhaneh poshte pardeh mihan mihan parastan vatan human rights in iran women evin prison evin gefängnis khatami rafsanjani jannati batebi ahmad batebi siamak sanjari tabarzadi zahra kazemi tir-e-akhar keyhan kayhan proxy server anonym hadi khorsandi

href="http://www.nedstatbasic.net/stats?ADAtFAmBMA0PV6fp/QY13viglqkA">
Free counter