Tuesday, August 29, 2006

كشتار تابستان ۱۳۶۷

يكي از جان‌به‌دربردگان شمار اعدام‌شدگان را «هزاران نفر" برآورد مي‌كند، ديگري آن را بين پنج تا شش هزار نفر
مي‌داند، هزار نفر از گروه‌هاي چپ و بقيه از مجاهدين، يكي ديگر باز بر «هزاران نفر» تأكيد مي‌كند و به عقيده‌ي ا تنها در گوهردشت 1500 نفر به هلاكت رسيده‌اند. عفو بين‌المللي در برآورد خود، رقم كل را بالاي 2500 نفر قرار مي‌دهد
پيش‌گفتار
شگفت‌ترين رويداد ايران امروز، در تابستان 1367 (1988) اتفاق افتاد. براي نخستين‌بار در ايران، صدها نفر به اين عنوان كه به خدا، جهانِ بعد از مرگ و روز رستاخيز اعتقادي ندارند، به‌دار آويخته شدند. حتا شمار بزرگ‌تري بنام «محارب با خدا» به‌روي چوبه‌هاي دار رفتند. اين اعدام‌هاي مخفيانه با فتواي پُرسر و صدايي كه در محكوم‌ساختن سلمان رشدي به جرم ارتداد ـ كه براساس يك تعبير خشك‌انديشانه از شريعت يك گناه كبيره به‌شمار مي‌رود ـ مقارن بود. با آن‌كه بسياري از مردم جهان با تهديدي كه متوجه جان سلمان رشدي شد، آشنايي دارند، ولي كم‌تر كسي از اين حقيقت، كه از همان احكام كهنه‌ي مذهبي براي توجيه يك كشتار جمعي بهره‌برداري به‌عمل آمده، آگاه است.اين مقاله سه هدف را دنبال مي‌كند. با بهره‌گيري از مصاحبه‌ها و خاطراتي كه انتشار يافته، به تشريح جريان تفتيش عقايدي كه به محكوميّت قربانيان انجاميد، خواهد پرداخت.1با ردّ توجيه ساده‌انگارانه‌ي «بنيادگرايي اسلامي»، دلايلي را كه در پشت‌صحنه‌ي اين كشتار وجود داشت، تحليل خواهد كرد. از ياد نبايد برد كه همان مذهبيون ـ كه به چنين كشتاري دست زدند ـ طي يك دهه مخالفان خود را به جرايمي مانند شورش مسلّحانه، خراب‌كاري، خيانت و جاسوسي و حتا «مفسدفي‌الارض‌بودن» متهم مي‌كردند، ولي به احكام پوسيده‌ مربوط به ارتداد توسل نجستند.دست‌آخر، مقاله‌ي حاضر در علّت اين‌كه چرا هيچ‌كس در غرب و به‌ويژه از ميان كارشناسان مسايل ايران، به بحث درباره‌ي اين اعدام‌ها نپرداخت و حتا ذكري هم از آن‌ها به‌ميان نياورد، كاوش خواهد كرد. اين كارشناسان در قبال يكي از برانگيزاننده‌ترين رويدادهاي تاريخ ايران به سكوت كامل رضايت دادند.در جريان كاوش پيرامون اين مسأله، بر اين استدلال تكيه خواهد شد كه در دوران معاصر پرده‌پوشي‌ها و دگرگون‌سازي‌هاي خيانت‌كارانه صورت مي‌گيرد كه به‌مراتب از آن‌چه كه در كتاب راه‌گشاي «اوريانتاليسم» اثر ادوارد سعيد تشريح شده، پُردامنه‌تر است. اين تحريف حقايق و اين پرده‌پوشي‌هاي جديد، دقيقاً از اين جهت خيانت‌كارانه‌ترند كه تحقيق‌ نشده و مكتوم باقي مي‌مانند، در حالي‌كه اكثر پژوهشگران، ديگر اكنون از پيوند و ارتباطي كه در گذشته ميان امپرياليسم و پيش‌داوري فرهنگي در محافل دانشگاهي و دستگاه سياست خارجي رواج داشت، آگاهي دارند.تفتيش عقايددر نخستين ساعات روز جمعه 28 تيرماه 1367 (19 جولاي 1988)، حصارهاي آهنيني بر گرد زندان‌هاي اصلي در سرتاسر ايران كشيده شد. دروازه‌ها بسته و تلفن‌ها قطع شد. تلويزيون‌ها را از برق كشيدند و از توزيع نامه‌ها، روزنامه‌ها و بسته‌هاي دارويي (در زندان‌ها) خودداري ورزيدند. ساعات ملاقات منحل شد و بستگان زندانيان را از حول و حوش زندان‌ها پراكنده ساختند. به زندانيان دستور داده شد كه در سلول‌هاي خود باقي بمانند و از صحبت با نگهبانان و كارگران افغاني خودداري كنند. رفت‌وآمد به مكان‌هاي عمومي، مانند درمانگاه‌ها، كارگاه‌ها، قرائت‌خانه‌ها، تالارهاي تدريس و حياط‌ها ممنوع شد. از آن‌جايي كه زندان‌بانان هر كدام مأمور مهاركردن دسته‌هاي مشابهي از زندانيان بوده‌اند، اين امر سبب گرديد كه زندانيان سياسي از غيرسياسي، چپي‌ها از مجاهدين، سلطنت‌طلبان از غيرسلطنت‌طلبان، «توابين» (زندانياني كه توبه كرده و به‌صورت خبرچينان دستگاه درآمده بودند) از غيرتوابين، مردان از زنان، كساني كه به زندان‌هاي طولاني محكوم شده، از آن‌هايي كه محكوميت كوتاه‌مدّت يافته بودند، كساني كه تازه محكوم‌شده، از آن‌ها كه مدّت ‌ها قبل دوره‌ي محكوميت خود را گذرانده بودند، جدا شدند. گروه اخير به نحو طنزآميزي نام «ملي‌كش» بر خود گذاشته بودند و مي‌خواستند اين معنا را القا كنند كه به‌طور رايگان از كيسه‌ي ملّت تغذيه مي‌شوند.يك زنداني زيرك، دستگاه بي‌سيمي براي خود ساخت و هدف او اين بود كه از جرياني كه مي‌گذرد، آگاه شود. اما متوجه شد كه ايستگاه‌هاي راديو هيچ‌گونه گزارشي درباره‌ي زندان‌ها پخش نمي‌كنند و به اين‌وسيله پرده‌اي سيا بر روي همه‌ي خبرها كشيده شده است. براي شدّت‌بخشيدن هرچه بيش‌تر به اين حالت انزوا، دادگاه‌ها بدون اعلام قبلي، جلسات خود را تعطيل كردند تا راه كسب هرگونه خبري بر روي بستگاه زندانيان سد شود. اينان با حالتي وحشت‌زده براي توسل به آيت‌الله منتظري به قم هجوم بردند. منتظري با آن‌كه هم‌چنان در مقام جانشيني برگزيده‌ي خميني باقي بود، اما به ‌تأكيد بر لزوم يك رفتار انساني اسلامي با زندانيان سياسي شهرت داشت. بدين‌گونه بود كه يك اقدام بي‌سابقه‌ خشونت‌آميز، هم از نظر شكل و هم محتوا، در ايران امروز آغاز شد كه شدّت و دامنه‌ي آن حتا از اعدام‌هاي جمعي بين سال‌هاي 1357ـ1360 (1979ـ1981) نيز به‌مراتب فراتر رفت.درست قبل از آغاز شدّت عمل در زندان‌ها، فرمان مخفيانه‌اي از طرف خميني صادر شد كه اين فرمان يك فتواي رسمي بود و طي آن به يك كميسيون ويژه اختيار داده شد كه اعضاي سازمان مجاهدين خلق را به‌عنوان «محارب» و افراد وابسته به سازمان‌هاي چپ را به‌عنوان «مرتد» اعدام كند. در كميسيون تهران كه اعضاي آن به 16 نفر مي‌رسيدند، نمايندگاني از جانب شخص امام، رييس‌جمهور، دادستان كل دادگاه‌هاي انقلاب، وزارت‌خانه‌هاي دادگستري و اطلاعات و هم‌چنين اداره‌هاي دو زندان اصلي ويژه‌ي زندانيان سياسي، يعني اوين و گوهردشت، عضويت داشتند.آيت‌الله اشراقي، رييس اين كميسيون، دو دست‌يار مخصوص داشت كه يكي حجت‌الاسلام نيّري و ديگري حجت‌الاسلام مبشّري بود. در جريان پنج ماه بعدي، اعضاي اين كميسيون با هليكوپتر بين زندان‌هاي اوين و گوهر دشت در رفت‌وآمد بودند و به همين سبب نام آن به «كميسيون هوابرد مرگ» شهرت پيدا كرد. كميسيون‌هاي مشابهي نيز در شهرستان‌ها تشكيل يافت.كميسيون تهران كار خود را با مجاهدين و توابين در ميان آن‌ها آغاز كرد. ابتدا به آن‌ها اطمينان دادند كه محاكمه‌اي در كار نيست، بلكه اين جرياني است كه به‌منظور اعلام عفو عمومي و جداكردن مسلمانان از غيرمسلمانان صورت مي‌گيرد. پس از اين جلب‌اطمينان، از افراد خواسته شد تا نام سازماني را كه قبلاً به آن وابسته بودند، اعلام دارند. اگر آن‌ها در پاسخ مي‌گفتند «مجاهدين»، بازجويي پايان مي‌گرفت، اما اگر اعلام مي‌كردند «منافقين» ادامه مي‌يافت. سؤال‌هاي بعدي كميسيون از گروه دوم به شرح زير بود:«آيا حاضريد رفقاي سابق خود را تقبيح كنيد؟آيا حاضريد اين‌كار را جلوي دوربين (تلويزيون) انجام دهيد؟آيا حاضريد به ما در به‌دام‌انداختن رفقاي خود كمك كنيد؟آيا حاضريد نام كساني را كه پنهاني به سازمان‌ سمپاتي دارند، فاش كنيد؟آيا حاضريد به جبهه‌ي جنگ ايران و عراق برويد و از ميان ميدان‌هاي مين‌گذاري‌شده‌ دشمن عبور كنيد؟»در گوهردشت، زندانيان مي‌توانستند چهره‌ي بازجويان را ببينند، ولي در اوين آن‌ها را با چشم بسته به بازجويي مي‌بردند.اين پرسش‌ها، آشكارا به‌گونه‌اي طرح شده بود كه به احساس مناعت و شرف زندانيان و احترام‌شان به خود آسيب برساند. زني از گروه‌هاي چپ‌گرا مي‌نويسد كه هيچ‌يك از 50 مجاهدي كه با او در يك بخش زنداني بودند، به بندهاي خود بازنگشتند.2 به نوشته‌ي مردي متعلق به همان گرايش، هيچ‌كدام 195 تن از 200 مجاهدي كه در يكي از بخش‌هاي زندان گوهردشت نگه‌داري مي‌شدند، بازنگشتند.3 گزارش ديگري حاكي است كه حجت‌الاسلام نيّري مصمّم بود حداكثر صدمه را (به مخالفان سياسي) وارد كند. در حالي‌كه آيت‌الله اشراقي با حالتي نه‌چندان قاطع، سعي داشت راه اعتدال به‌پيمايد.4كساني كه پاسخ‌هاي نامساعد مي دادند، يا حاضر به زبان‌آوردن «منافقين نبودند»، بي‌درنگ به اتاق ويژه‌اي هدايت مي‌شدند. در آن‌جا انگشترها و عينك‌هاشان ضبط و به آن‌ها گفته مي‌شد كه وصيت‌نامه‌ي نهايي خود را بنويسيد. آن‌گاه آن‌ها را به‌سوي چوبه‌هاي دار كه پنهاني، هم در تالار سخنراني گوهردشت و هم در حسينيه‌ي اوين برپا شده بودند، مي‌بردند و در گروه‌هاي شش نفري به دار مي‌آويختند. جان‌كندن بعضي از آن‌ها تا 15 دقيقه به‌طول مي‌انجاميد، چون به‌جاي اين‌كه دريچه‌اي پنهاني از زير پاي‌شان در رود و به پايين بيافتد، به همان شيوه‌ي قديمي حلق‌آويز مي‌شدند. پس از گذشت چند روز، مأموران اعدام كه بيش از حد خسته شده بودند، تقاضا كردند كه محكومين تيرباران شوند، ولي با اين تقاضا، به اين عنوان كه: طبق حكم شرع مرتدين و دشمنان خدا بايد حلق‌آويز شوند، مخالفت به‌عمل آمد. البته اين بهانه‌اي بيش نبود، چون طي يك دهه، محكومين به «فسادفي‌الارض» به‌وسيله‌ي جوخه‌هاي آتش اعدام شده بودند. دليل اصلي استفاده از طناب، حفظ سكوت و پنهان‌كاري كامل، هم در قبال دنياي خارج و هم در برابر بخش‌هاي ديگر همان زندان بود. به چپ‌گرايان گفته شد كه مجاهدين به زندان‌هاي ديگر انتقال يافته‌اند، اما بعضي از زندانيان با مشاهده‌ي كاميون‌هاي مجهّز به سردخانه و پاسداران ماسك‌به‌صورت كه به آمفي‌تئاتر رفت‌وآمد داشتند، جريانات مشكوكي را حدس زدند. با وجود اين، آن‌ها نمي‌دانستند كه علّت استفاده از ماسك توسط پاسداران اين است كه دستگاه‌هاي «فريزر» در مرده‌شوي‌خانه‌ي زندان از كار افتاده است. يكي از پاسداران ادعا كرد كه «آن‌ها فقط مشغول تميزكردن سلول‌ها هستند.» معني اين حرف دوپهلو، مدّت‌ها بعد آشكار شد. يك كارگر افغاني كه غذا به زندان مي‌آورد، علامت آگاهي‌دهنده‌اي به دور گردن خود ترسيم كرد. اما زندانيان باز هم تا مدتي بعد معناي آن را درنيافتند. برخي گمان بردند كه او مي‌خواهد بفهماند كه خميني مرده است. براي آن‌ها تصور اعدام جمعي، آن‌ هم در هنگام شادي و سرور عمومي، دشوار بود. چون در روز 29 تير (20 جولاي) يعني درست يك روز بعد از شروع شدّت عمل در زندان‌ها، خميني سرانجام با پذيرفتن آتش‌بس پيشنهادي سازمان ملل متحد، به جنگ با عراق پايان داده بود. يكي از بازماندگان موج اعدام اعتراف مي‌كند كه او مي‌پنداست علّت بازجويي از همه اين است كه به‌موقع و مقارن با برگزاري جشن‌هايي كه به‌زودي به‌مناسبت استقرار صلح برپا خواهد شد، آزاد شوند.5 پس از پنجم شهريورماه (27 آگوست)، كميسيون، توجّه خود را به چپ‌گرايان متمركز ساخت. كميسيون ضمن دادن اطمينان به اين‌كه فقط مي‌خواهد مسلماناني را كه به فرايض ديني خود عمل مي‌كنند، از كساني كه اين فرايض را به‌جاي نمي‌آورند، جدا كند، از آن‌ها خواست كه به اين پرسش‌ها پاسخ گويند:«آيا شما مسلمانيد؟آيا به خدا اعتقاد داريد؟آيا به بهشت و جهنم معتقد هستيد؟آيا محمد را به‌عنوان خاتم انبياء قبول داريد؟آيا در ماه رمضان روزه مي‌گيريد؟آيا قرآن مي‌خوانيد؟آيا در ماه رمضان روزه مي‌گيريد؟آيا ترجيح مي‌دهيد با يك مسلمان هم‌بند شويد و يا يك غيرمسلمان؟آيا حاضريد زير ورقه‌اي را داير بر اين‌كه به خدا، به پيغمبر، به قرآن و به روز رستاخيز ايمان داريد، امضاء كنيد؟و پُرمعناتر از همه:آيا در خانواده‌اي بزرگ شده‌ايد كه پدر در آن نماز مي‌خواند، روزه مي‌گرفت و قرآن مي‌خواند؟»تعداد كساني كه به معناي مرگ‌بار اين سؤال پي بردند، بسيار اندك بود.كميسيون به همان شيوه‌ي مأموران تفتيش عقايد (انكيزاسيون) قرون وسطي، مشغول طرح سؤال‌هاي به‌دام‌اندازه‌اي، به‌ويژه براي دانشجويان دانشگاه بود كه با موشكافي‌هاي فقهي آشنايي نداشتند. اين سؤال‌ها، ايرانيان را درست به‌اندازه‌ي هم‌طرازان غربي آن‌ها شگفت‌زده كرد. اين پرسش‌ها قبل از آن هرگز در ايران و شايد در هيچ جاي ديگري از خاورميانه مطرح نشده بود. اين يك تفتيش عقايد به‌معناي كامل كلمه بود. تفتيشي كه منظور از آن، پي‌بردن به ايمان مذهبي افراد بود، نه وابستگي‌هاي سياسي و سازماني آن‌ها. مسايلي مانند «خيانت»، «تروريست»، «ارتباط با امپرياليسم» كه در كانون توجّه دادگاه‌هاي قبلي قرار داشت، به‌طور محسوسي از ميانه غايب بود. به‌گفته‌ي يك فدايي «در سال‌هاي پيش، آن‌ها از ما مي‌خواستند كه به جاسوسي اعتراف كنيم. اما در 1367 (1988) خواست آن‌ها اين بود كه ما ايمان خود را به اسلام اعلام كنيم.»6 يك فدايي ديگر اعتراف كرد كه عدم علاقه‌ي بازجو به دانستن عقايد، وابستگي‌ها و فعاليت سياسي وي، او را كاملاً بهت‌زده كرده بود.7 نخستين فدايياني كه به‌ حضور در كميسيون فرا خوانده شدند، محكوميت‌هاي سبكي داشتند و يا حتا دوره‌ي محكوميت خود را گذرانده بودند. اين رويه با توجّه به فهرست نهايي نام‌هاي اعدام‌شدگان به مجموعه‌‌ي اين جريان حالت يك بخت‌آزمايي مي‌داد. برخي از زندانياني كه در همان روز اول جان خود را از دست دادند، كساني بودند كه محكوميت‌هيا سبكي داشتند و بعضي از آن‌ها كه از بازجويي‌هاي بعدي جان سالم در بردند، كساني بودند كه به زندان ابد محكوم شده بودند. اين عدم تناسب قابل توضيح است. يك زنداني كه در گذشته درس طلبه‌گي خوانده بود، تنها كسي بود كه به‌معناي عميق آن سؤال‌ها پي برد. او تمامي شب هشتم شهريور (30 آگوست) را به فرستادن پيام‌هاي «مرس» به ديگر سلول‌ها گذراند و به ساكنان آن سلول‌ها در مورد خطري كه در كمين‌شان نشسته بود، هشدار داد. او بر اين نقطه انگشت گذاشت كه طبق موازين فقهي، فقط كسي را مي‌توان مرتد شناخت كه در يك خانواده‌ي معتقد مسلمان و در سايه‌ي پدري كه به‌طور مرتب نماز و قرآن مي‌خوانده و در ماه رمضان روزه مي‌گرفته، نشو و نما كرده باشد. كساني كه در خانواده‌هاي اسماً مسلمان بزرگ شده‌اند، قبل از اين‌كه هرگونه ظنّ مرتدبودن بتوان به آن‌ها برد، بايد در معرض اسلام واقعي قرار گرفته باشند. وي هم‌چنين اعلام خطر كرد كه خودداري از دادن جواب به اين عنوان كه اين يك موضوع خصوصي است، ممكن است به‌عنوان اعتراف به گناه تلقّي شود. در بخش‌هايي كه مخصوص زندانيان چپ‌گرا بود، تمام شب به بحث درباره‌ي اين‌كه چه‌گونه بايد به پرسش‌ها پاسخ داده شود، گذشت. برخي از آن‌ها خود را براي مرگ آماده كردند و بهترين لباس‌ها خود را پوشيدند. يك نفر حتا به نشانه‌ي يك مقاومت آشكار فرهنگي، كراوات زد.8 ولي ديگران تصميم گرفتند به دادن «پاسخ‌هاي تاكتيكي» اكتفا كنند.يكي از زندانيان در برابر كميسيون اعلام داشت كه در اتحاد شوروي، همان كشوري كه منكر وجود خداست، بزرگ شده است. يك تن ديگر به‌خاطر آورد كه پدرش كه شخصي سخت غيرمذهبي بود، هميشه تهديد مي‌كرد كه چنان‌چه او را در حال نمازخواندن غافل‌گير كند، مجازاتش خواهد كرد. ديگران ادعا كردند كه اگر در به‌جاآوردن فرايض ديني قصور ورزيده‌اند، علّت مسلكي نداشته، بلكه به اين سبب بوده كه تلاش معاش وقتي براشان باقي نمي‌گذاشته است. برخي ديگر نيز ادعا كردند كه هرچند اعتقادات چپي دارند، ولي اين لزوماً به‌معناي آن نيست كه منكر وجود خدا هستند. يك نفر به كميسيون گفت كه مي‌تواند هم مسلمان باشد و هم يك عضو تمام‌عيار حزب توده، چون در برنامه‌ي حزب هيچ‌وقت چيزي كه ضدّ مذهب باشد، وجود ندارد وي افزود: «حزب ضدّ سرمايه‌داري است، نه ضدّ خدا.» در ميان نخستين قربانيان مي‌توان به يك عضو حزب توده اشاره كرد كه از قضاي روزگار يك مسلمان معتقد نيز بود. او از پاسخ‌دادن به پرسش‌ها به اين عنوان كه كميسيون حق طرح «سؤال‌هاي شخصي» را ندارد، خودداري ورزيد. از سوي ديگر، تقريباً تمامي ساكنان بخش ششم زندان اوين كه به اعضاي حزب توده با پانزده سال محكوميت اختصاص يافته بود، با دادن پاسخ‌هاي تاكتيكي جان سالم به‌در بردند. آن‌چه به‌طور كلي مي‌توان گفت، اين است كه آيت‌الله اشراقي اصولاً مايل بود چنين پاسخ‌هايي را بپذيرد.اين بازجويي‌ها كه به مدّت سه ماه ادامه يافت، در اوين و گوهردشت در تالار اصلي دادگاه صورت گرفت. بخشي از بازجويي‌ها حالت شفاهي داشت و بخش ديگر به‌شكل پرسش‌نامه‌هاي ماشين‌شده انجام پذيرفت. بعضي از زندانيان مي‌توانستند بازجويان خود را ببينند، ولي ديگران در پشت پاراوان‌هاي بلند پنهان شده بودند. كساني كه جواب‌هاشان پذيرفتني بود، به‌سوي راست تالار دادگاه و آن‌ها كه پاسخ‌هاشان غيرقابل‌قبول بود، به سمت چپ تالار هدايت مي‌شدند. دسته‌ي نخست را به بندهاي خود بازمي‌گرداندند و به آن‌ها دستور نمازخواندن مي‌دادند، اگر زنداني از خواندن يك نوبت نماز خودداري مي‌كرد، از بابت آن ده ضربه‌ي تازيانه به او مي‌نواختند و مجازات كسي كه در روز از به‌جاآوردن هر پنج نوبت نماز خودداري مي‌ورزيد، پنجاه ضربه‌ي شلاق بود. آن‌هايي كه نتوانسته بودند با موفقيّت به پرسش‌ها پاسخ گويند و مردود شناخته شده بودند، بعد از يك وقفه‌ي كوتاه براي تحويل مايملك مختصر و نوشتن آخرين وصاياي خود به‌سوي چوبه‌هاي دار برده مي‌شدند. بعضي از آن‌ها به‌گفته‌ي خود توانستند جان سالم به‌در ببرند، چون در ازدحامي كه به‌وجود آمده بود، اشتباهاً به‌سمت دري كه نمي‌بايست هدايت شدند. جان‌به‌دربردگان به‌ياد مي‌آورند كه چه‌گونه صحبت مربوط به نوشتن آخرين وصيت‌نامه را شوخي مي‌پنداشتند، چون نمي‌توانستند تصوّر كنند كه چنان پرسش‌هايي ممكن است سرنوشت مرگ و زندگي يك نفر را تعيين كند.9رفتاري كه با زنان صورت گرفت، تا اندازه‌ي پيچيده‌تر بود. در حالي‌كه زنان مجاهد به‌عنوان «محارب خدا» به‌ دار آويخته شدند، به زن‌هاي متعلق به سازمان‌هاي چپ، حتا اگر در خانواده‌هاي مذهبي هم پرورش يافته بودند، فرصت ديگري ارزاني شد، چون آن‌ها (به‌عنوان زن) به‌طور كامل مسؤول اعمال خود شناخته نمي‌شدند. زن‌بودن در جمهوري اسلامي براي خود امتيازاتي دارد! آن‌ها در قبال هر نوبت نمازي كه نخوانده بودند، پنج ضربه شلاق «تغزير» مي‌شدند. بعد از مدتي، بسياري از آن‌ها پذيرفتند كه نماز بخوانند. يكي از آن‌ها سال‌ها بعد اعتراف كرد كه هرگاه خود را در حال نماز و به آن وسيله خيانت به شخصيت خويش را ياد مي‌آورد، دچار كابوس مي‌شود. برخي از زنان دست به اعتصاب غذا زدند و حتا از نوشيدن آب خودداري ورزيدند. يكي از آن‌ها بعد از 22 روز اعتصاب غذا و تحمل 550 ضربه‌ي شلاق، درگذشت. مقامات زندان براي او به‌عنوان خودكشي گواهي مرگ صادر كردند، چون در هر حال «او بود كه تصميم مربوط به خودداري از گزاردن نماز را اتخاذ كرده بود.»10البته خودكشي‌هاي واقعي نيز اتفاق افتاد. بعضي از زندانيان متوجه شدند كه مسؤولان زندان عمداً تعدادي تيغ در دسترس آن‌ها قرار داده‌اند كه خودكشي را تسهيل كند.11حالاتي كه توسط زنده‌ماندگان از اين فضا توصيف شده، همه نشانه‌هاي بعد از رهايي از يك بحران را دربردارد. افسردگي عميق، ناتواني در پذيرش آن‌چه روي داده بود، ترس فلج‌كننده از تكرار ماجرا، احساس شديد گناه از زنده‌ماندن، انكار اين موضوع ـ حتا در برابر خود ـ كه به «پرسش‌هاي تاكتيكي» تن در داده‌اند. يكي از آن‌ها صحنه‌هايي از يك كابوس كافكايي را تشريح مي‌كند و مي‌افزايد كه او و ديگران عهد كرده‌اند كه روزي تجربيات خود را به روي كاغذ بياورند، تا بدين‌گونه از جانب كساني كه در آن جريان جان باخته‌اند «شهادت داده باشند.»12وسعت و دامنه‌ي واقعي اين اعدام‌ها، بيش‌تر به اين سبب كه از آن‌چه در استان‌ها گذشته، سندي به‌جاي نمانده، نامشخص است. تا آن‌جا كه ما خبر داريم، كميسيون‌هاي مشابهي در استان‌ها نيز در فعاليت بودند. اصفهان به اين سبب كه اداره‌ي زندان در اختيار هواداران منتظري قرار داشت، يكي استثناي چشم‌گير به‌شمار مي‌رفت.يكي از جان‌به‌دربردگان شمار اعدام‌شدگان را «هزاران نفر»13 برآورد مي‌كند. ديگري آن را بين پنج تا شش هزار نفر مي‌داند، هزار نفر از گروه‌هاي چپ و بقيه از مجاهدين.14 يكي ديگر باز بر «هزاران نفر» تأكيد مي‌كند و به عقيده‌ي او تنها در گوهردشت 1500 نفر به هلاكت رسيده‌اند.15 عفو بين‌المللي در برآورد خود، رقم كل را بالاي 2500 نفر قرار مي‌دهد. اين سازمان هم‌چنين از قربانيان به‌عنوان «زندانيان عقيدتي» ياد مي‌كند، زيرا كه آن‌ها كساني بودند كه به انجام اقدامات و يا حتا طرح اقداماتي بر ضدّ حكومت متهم شده بودند. كساني كه اتهام مبادرت به چنين اقداماتي به آن‌ها وارد آمده بود، همه اعدام شدند.16 رقم واقعي هرچه كه باشد، دامنه‌ي عمل در مجموع از موارد قبلي حكومت وحشت كه طي آن برخي از قربانيان در جريان زدوخوردهاي مسلحانه جان باخته‌اند، به‌مراتب فراتر رفته است. در 1367، همه قتل‌ها با خون‌سردي و قساوت همراه بود.سازمان فداييان خلق، شاخه‌ي اكثريت، فهرستي از اسامي 615 قرباني انتشار داد و تا آنجا كه ممكن بود، وابستگي‌هاي سازماني و محل مرگ آن‌ها را نيز تعيين كرد.17 اما اين فهرست به هيچ‌وجه كامل نيست، زيرا تنها به زندان‌هاي اوين و گوهردشت محدود مي‌شود. از 615 تني كه نام‌شان در فهرست آمده بود، 137 نفر به مجاهدين، 90 نفر به حزب توده، 108 نفر به فداييان اكثريت، 20 نفر به فداييان اقليت، 21 نفر به ديگر گروه‌هاي منشعب از فداييان، 30 نفر به كومه‌له، 12 نفر به راه كارگر، 3 نفر به پيكار و 12 نفر به ديگر تشكيلات چپي تعلق داشتند.به خويشاوندان قربانيان تا بعد از تاريخ چهارم آذرماه (25 نوامبر)، هيچ اطلاعي درباره‌ي اعدام آن‌ها داده نشد. بعضي از آن‌ها با تلفن، به كميته‌ها و معدودي نيز به خود زندان اوين، احضار شدند تا اثاثيه‌ي شخصي و يا آخرين وصيت‌نامه‌هاي اعدام‌شدگان را در مواردي كه اين وصيت‌نامه‌ها بي‌زيان تشخيص داده شده بود، تحويل بگيرند. براي آن‌كه از ازدحام جلوگيري شود، آن‌ها را در گروه‌هاي جدا از هم و طي چندين هفته به مراكز مورد نظر فراخواندند. به بستگان اعدام‌شدگان صريحاً اعلام شد كه حق برگزاري مراسم چهلمين روز درگذشت آن‌ها و گردآمدن در گورستان‌هاي بهشت‌زهرا و گل‌زار خاوران را ندارند. در اين گورستان‌ها، ماركسيست‌ها را به اين عنوان كه «نجس» هستند، جدا از ديگران به خاك سپردند. به اين ترتيب، احكام مربوط به ارتداد درباره‌ي مردگان نيز به مرحله‌ي اجرا گذاشته شد.علّت اعدام‌ها چه بود؟در مورد اين‌كه اصولاً چرا اين اعدام‌ها صورت گرفت، فرضيات متعددي ارائه شده است. برخي چنين استدلال مي‌كنند كه رژيم به‌سبب اعتصاب‌هاي غذايي كه در زندان‌هاي لبالب از زنداني جريان يافته بود، تصميم به خانه‌تكاني گرفت. بنابر عقيده‌ي بعضي ديگر، هدف از اين كار خاموش‌كردن گروه‌هاي مختلف، ايجاد رعب و پديدآوردن حالت متابعت و يك‌نواخت عقيدتي و سياسي در بين توده‌ي مردم بود. با اين همه، جمعي ديگر، اين اعدام‌ها را با موضوع پذيرش پيشنهاد صلح سازمان ملل متحد توسط خميني، كه او آن را به‌منزله‌ي «نوشيدن جام زهر» توصيف كرد، در ارتباط مي‌دانند. براساس اين فرضيه، خميني از آن جهت به اين اعدام‌ها مبادرت ورزيد تا خشم پديدآمده از جنگي را كه مي‌بايست در سال 1361 (1982) پايان يافته باشد، ولي به‌علّت نقشه‌هاي جاه‌طلبانه‌ي او براي تصرف كربلا و بيت‌المقدس ادامه پيدا كرد، به مسير ديگري هدايت كند، كوتاه‌سخن آن‌كه با اين اعدام‌ها عقده‌هايي كه در اثر شكست گريبان‌گير يك ملّت شده بود، بر سر جمعي قرباني بي‌دفاع خالي گرديد. اما نظري ديگري هم هست كه اعدام‌ها را با حمله‌ي مجاهدين به نواحي غربي ايران، يك روز پس از قبول طرح صلح سازمان ملل متحد از طرف خميني، پيوند مي‌دهد. براساس اين نظر، رژيم كه دچار وحشت شده بود، احساس كرد كه تنها با توسل به اقدامات افراطي مي‌تواند آن وضع بحراني را پشت سر بگذارد.اين فرضيات در برابر يك بررسي دقيق و موشكافانه، اعتبار خود را از دست مي‌دهد. اعتصاب‌هاي غذا مدّت‌ها قبل از آن‌كه كميسيون تشكيل شود، پايان يافته بود و ازدحام در زندان‌ها هم در 1367 (1988) از هر زمان ديگري بعد از سال 1362 (1983) كم‌تر بود. واقعيت اين است كه قزل‌حصار به‌تازگي از همه‌ي زندانيان سياسي خالي شده بود. با توجّه به اين‌كه تمامي جريان در خفاي كامل برگزار شد، فرضيه‌ي مربوط به ايجاد رعب در ميان مردم نيز بي‌اعتبار مي‌شود. اگر هدف رژيم ايجاد وحشت در مردم بود، مي‌بايست به همان شيوه‌اي كه در سال‌هاي 1357 (1979) و 1360 (1981) عمل شد، در اطراف اعدام‌ها تبليغات و هياهوي فراواني صورت مي‌گرفت، اما اين‌بار تمامي پرسش‌هايي كه درباره‌ي اعدام‌ها مطرح گرديد، بدون پاسخ گذاشته شد. حتا امروز هم بعد از گذشت بيش از يك دهه، رژيم هم‌چنان وقوع چنان اعدام‌هايي را انكار مي‌كند. افزوده بر اين، هرچند كه پذيرش آتش‌بس اعلام‌شده توسط سازمان ملل متحد ممكن است براي خميني به منزله‌ي «جام زهر» بوده باشد، ولي براي بقيه‌ي كشور خبري آرام‌بخش و در خور شكر و سپاس به‌شمار مي‌رفت. با آن‌كه حمله‌ي مجاهدين، كه از همان نخستين مرحله با شكست كامل همراه بود، مي‌تواند به‌عنوان دليل توجيه‌كننده‌اي براي اعدام آن‌ها تلقّي شود، ولي به هيچ‌‌وجه توجيه‌كننده‌ي اعدام ديگران، به‌ويژه عناصر چپ‌گرا كه به مجاهدين سخت بدگمان بودند، نمي‌تواند باشد. سرانجام نگاهي به مجموعه‌ي جريان، و حالت نظم و فراغتي كه بر بازجويي‌ها حكم‌فرما بود، نشان مي‌دهد كه سراسيمگي و وحشتي در دستگاه به‌وجود نيامده بود. برعكس، در سال 1367 (1988) رژيم بيش‌تر از هر زمان ديگري قبل از آن تاريخ، به خود اطمينان داشت، چون از يك جنگ طولاني جان سالم به‌در برده و به سركوب مخالفان و ايجاد يك رشته نهادهاي جديد حكومتي توفيق يافته بود. چنين به‌نظر مي‌رسد كه تفتيش عقايد (و اعدام‌هاي متعاقب آن) نه محصول وحشت، بلكه نتيجه‌ي يك برنامه‌ريزي‌ِ حساب‌شده انجام گرفت.پاسخ واقعي را در مورد اعدام‌هاي جمعي بايد در فعل و انفعالات درون رژيم جست‌وجو كرد. با تحقّق‌يافتن صلح، خميني ناگهان دريافت كه سيمان پُربهايي را كه به‌وسيله‌ي آن گروه‌هاي ناهمگون پيروان او، با هم‌ پيوند يافته بودند، از دست داده است. برخي از اين پيروان، ميانه‌رو، برخي تندرو، گروهي اصلاح‌طلب، بعضي جزمي و بنيادگرا، ديگران واقع‌بين و عامه‌گرا، بخشي معمم و بخش ديگر افراد غيرمعممي بودند كه نهاني احساساتي بر ضدّ طبقه‌ي روحاني در دل مي‌پروراندند. او هم‌چنين دريافت كه با وضع مزاجي متزلزلي كه دارد، ممكن است به‌زودي صحنه را خالي كند و پيروان خود را از وجود يك رهبر بلندپايه محروم سازد. افزوده بر اين، او متوجه اين واقعيت نيز بود كه در درون نظام عناصر متنفذي وجود دارند كه آرزو مي‌كنند شكاف پديدآمده بين رژيم و غرب و هم‌چنين با گروه‌هاي مخالف ميانه‌رو، از ميان برخيزد.به‌منظور تحكيم مباني وحدت (در دستگاه حاكمه)، خميني سياست دوسويه‌اي را طراحي كرد كه يك وجه آن فتواي (اعدام) سلمان رشدي و وجه ديگرش همين اعدام‌ها بود. با صدور فتواي قتل سلمان رشدي، نه تنها موجبات انزواي هرچه بيش‌تر كشور فراهم مي‌آمد، بلكه موانعي نيز در راه حصول تفاهم با غرب در آينده سر مي‌كشيد، كه اگر هم نه غيرقابل رفع، به‌سختي برطرف‌شدني بود. از اين مهم‌تر، همان كشتار جمعي بود كه ظرفيت واقعي پيروان خميني را در بوته‌ي آزمايش مي‌گذاشت. هواداران نيم‌بند را از معتقدان راستين، تذبذب‌پيشه‌گان را از انقلابيون واقعي و سست‌اراده‌گان را از آنان كه با تمام وجود احساس تعهد مي‌كردند، متمايز مي‌ساخت. به آن‌ها مي‌فهمانيد كه يا بايد پايداري كنند و يا اين‌كه همه با هم سرنگون شوند. كساني را كه از حقوق بشر و آزادي‌هاي فردي دم مي‌زدند، خاموش كرد. افزوده بر اين، با اجراي چنين سياستي پيوند ميان عناصر انقلابي مذهبي در درون جنبش تحت رهبري او با تندروان غيرمذهبي در خارج از جنبش بريده مي‌شد. واقعيت اين‌كه، از جانب حزب توده، به اين سبب كه مظنون به داشتن متحداني در داخل نظام بود، احساس خطر مي‌شد. كوتاه‌سخن اين‌كه، حمام خون با اين هدف برپا گرديد كه هم يك غسل خون باشد و هم يك پاك‌سازي دروني. اين هدف، با مجبورشدن منتظري به استعفا، دقيقاً به‌ تحقّق پيوست. در جريان يك ساله‌ي قبل از اين رويداد، ميان منتظري و شماري از مشاوران خميني بر سر مسايلي مانند محاكمه‌ي مهدي هاشمي ـ از نزديك‌ترين ياوران منتظري ـ جهاد ضدّ احتكار، تشكيل دادگاه‌هاي ويژه‌ي روحانيون، و انتصاب قضات، مدرسين حوزه‌هاي علميه، ائمه جمعه، برخورد و كشاكش برقرار بود. اما اين تنش‌ها را در پشت درهاي بسته و پنهان از چشم مردم نگاه داشته بودند. بنا به گفته‌ي يكي از زندانيان: «ما از تشخيص ميان رؤساي زندان‌ها كه موافق منتظري بودند و آن‌هايي كه در شمار مخالفان وي قرار داشتند، عاجز مانديم. ما به اين اشتباه خود فقط مدّت‌ها بعد پي برديم.»18اعدام‌هاي جمعي، حركتي بود كه سرانجام كاسه‌ي صبر منتظري را لب‌ريز كرد. او با شتاب، سه نامه، دو تا به خميني و يكي به كميسيون ويژه، فرستاد و با صراحت هرچه تمام‌تر «اين اعدام‌هاي خيانت‌كارانه» را محكوم ساخت.19 وي به دريافت‌كنندگان اين نامه‌ها خاطرنشان كرد كه خود او بيش از هر كس ديگري از ناحيه‌ي گروه‌هاي مخالف صدمه ديده است، چون پسرش به‌دست مجاهدين به قتل رسيده است. وي سپس كميسيون ويژه را متهم ساخت كه با اعدام توابين و مرتكبين جرايم بي‌اهميت، احكام اسلام را زير پا گذاشته است. زيرا گروه اخير اگر در يك دادگاه صالح محاكمه مي‌شد، مجازات آن چيزي بيش‌تر از يك سرزنش نمي‌بود. او هم‌چنين كميسيون را به اين سبب كه فشارهايي خارج از حد تحمل به زندانيان وارد ساخته و حتا آن‌ها را به گذشتن از ميدان‌هاي مين مجبور كرده است، به‌شدّت مورد نكوهش قرار داد. در بخشي از نامه‌ي خود نوشت: «اين اعدام‌هاي غيرقانوني، علاوه بر ايجاد انزجار در بسياري از مردم، بهانه‌ي خوبي عليه ما به‌دست دشمن مي‌دهد.» وي نامه‌ي خود را با تقاضاي «معاف‌شدن از مسؤوليت سنگين جانشين رهبر» پايان داد.*خميني بي‌درنگ اين تقاضا را اجابت كرد و با لحن سرزنش‌آميزي پاسخ داد كه «چنين مسؤوليتي به طاقتي بيش‌تر از آن‌چه شما از خود نشان داده‌ايد، نياز دارد.»20 او براي آن‌كه خود را مبرّا از هرگونه خطايي نشان دهد، ادعا كرد كه از همان آغاز، همواره در صلاحيت منتظري ترديد داشت، ولي با اكراه تصميم مجلس خبرگان را داير بر انتخاب وي به جانشيني خود، پذيرفت. در اين بخش از پاسخ خميني، چنين آمده بود: «من از همان ابتدا كه مجلس خبرگان شما را منصوب كرد، نارضايتي خود را نشان دادم.» در ماه‌هاي بعد از اين جريان، رژيم كوشيد تا استعفاي منتظري را از نظرها با انتشار قسمت‌هاي دست‌چين شده‌اي از نامه‌هاي او توجيه كند، اما نامه‌هاي نهايي منتظري را پنهان نگاه داشتند تا بتوانند وانمود كنند كه چنان اعدام‌هايي هرگز به‌وقوع نپيوسته است. منتظري بي‌درنگ بعد از استعفا، به هيچ تبديل شد و فعاليت او به تدريس در حوزه‌ي قم محدود گرديد. عكس‌هاي او را از مكان‌هاي عمومي برداشتند و نام او از رسانه‌هاي همگاني محو شد. بدين‌گونه در تيرماه 1368 (ژوئن 1989)، هنگامي‌كه خميني در حالت اغماي دايمي فرورفت، اين احساس اطمينان را همراه برد كه نظامي كه به‌دنبال خود باقي مي‌گذارد، از عناصر ليبرال پاك شده است. كساني كه سكان‌هاي رهبري را در دست گرفته‌اند، با پشتيباني از اعدام‌ها يا مشاركت در آن‌ها، طاقت و ظرفيت خود را به‌ثبوت رسانده بودند. به اين سبب است كه هرگز نبايد در نبوغ و خلاقيت خميني شكّي روا داشت!!!دليل سكوت چيست؟از 1368 (1988) تا كنون، در حدود هفت كتاب كامل، بيش از بيست مقاله‌ي دانشگاهي، گزارش‌هاي متعددي در كنفرانس‌ها و مقالات بي‌شماري به‌زبان‌هاي رايج كشورهاي غربي در روزنامه‌ها، پيرامون ايران امروز انتشار يافته است. اما حتا در يك مورد نيز به اين اعدام‌ها اشاره‌اي به‌عمل نيامده و اين در حالي است كه عفو بين‌المللي در وقت خود گزارشي به اين موضوع اختصاص داد. گروه‌هاي مختلف در انتشارات خود به‌طور وسيع درباره‌ي آن مطالبي نوشتند و بر سر همين ماجرا بود كه منتظري استعفا كرد. اگر قرار باشد دويست سال ديگر مورّخان بنا به اصطلاح به‌كار رفته توسط ميشل فوكو، با تأمل در اين انتشارات به يك «باستان‌شناسي آگاهي» مبادرت ورزند، هيچ‌گونه ردّپايي از اين رويداد شگفت‌انگيز نخواهند يافت. برعكس 1359 (1980)، نتيجه‌گيري آن‌ها اين خواهد بود كه چنين ددمنشي و قساوتي مي‌توانسته است در فضاي سال‌هاي دهه‌ي 1980 به‌وقوع به‌پيوندد. يكي از كارشناسان مسايل ايران كه دوست دارد از انقلاب 1979 با صفت «بنيادگرا» ياد كند، بنابراين توانسته است با استناد به اين آدم‌كشي، به‌گونه‌اي سطحي در جهت تأكيدنهادن بر چنين توصيفي بهره جويد، چنين افاده‌ي مرام‌كرده است كه در سال‌هاي پاياني دهه‌ي 1359 (1980)، «بنيادگرايان» به «ميانه‌روي» و «واقع‌بيني» بيش‌تري گراييدند و آن هم فقط به اين دليل كه از اعلام جنگ بر ضدّ امريكا در جريان بحران كويت خودداري ورزيدند.21 كارشناس ديگري، چه در مقاله‌ي مشروحي كه زيرعنوان «چالش چپ» نوشت و چه در كتابي كه موضوع آن يك‌سر در اطراف اوضاع سياسي در ايران معاصر دور مي‌زد، كم‌ترين ذكري از اين مقوله‌ي نامطبوع به ميان نياورد و اين در حالي بود كه يك فصل كامل از كتاب، به استعفاي منتظري اختصاص داشت22 بنا به ادعاي اين مؤلف، رژيم در قبال مجاهدين و گروه‌هاي چپ «با هوشمندي» عمل كرد. به همين‌گونه، يك مورخ فرانسوي در كتابي كه درباره‌ي شيعه‌گري در دوران معاصر نوشت، ادعا كرد كه در ساليان اخير ايران به‌سبب نشان‌دادن «بردباري روشن‌فكرانه» و «كنج‌كاوي روشن‌فكرانه» وضع شاخصي پيدا كرده است.23 اين احتمال وجود دارد كه او تفتيش عقايد كاتوليك‌ها را هم عملي آزادمنشانه تلقّي كند. چنين سكوت كوبنده‌اي را چه‌گونه مي‌توان توجيه كرد؟ بدبينان ممكن است پاسخ دهند كه كارشناسان (مسائل ايران) براي تحصيل ويزا ـ ترجيحاً همراه دسترسي به بليط رفت و برگشت هواپيما ـ به خودسانسوري دست مي‌زنند. اما اين نظر ديگر بيش از حد بدبينانه است. مضافاً به اين‌كه اكثريت كارشناسان مسايل ايران مردان شريفي هستند. براي پي‌بردن به علّت اين سكوت، بايد به‌گونه‌اي عميق‌تر به كاوش پرداخت. چنين سكوتي از جانب روزنامه‌نگاران به‌آساني قابل توضيح است. بيش‌تر روزنامه‌نگاران هيچ‌گونه آشنايي با زبان فارسي ندارند و بنابراين نمي‌توانند به‌طور مستقيم به مطبوعات گروه‌هاي مختلف رجوع كنند. آن‌ها ناگزيرند فقط داستان‌ها و ماجراهايي را دنبال كنند كه مراجع ديگر آن‌ها را به‌عنوان «واقعيت» پذيرفته‌اند. از آن‌جا كه چنان مراعي هرگز به اعدام‌ها، حتا به‌منظور تكذيب، اشاره‌اي نكردند، در نتيجه روزنامه‌نگاران نيز هرگز در گزارش‌هاي اصلي خود در مطبوعات جهاني، ذكري از آن‌ها به‌ميان نياوردند.براي تشريح علّت سكوت محافل دانشگاهي، مسأله را بايد در زمينه‌ي وسيع‌تر بحثي كه در غرب درباره‌ي ايران جريان دارد، قرار داد. محور اصلي اين بحث اين است كه آيا امريكا و جامعه‌ي اروپا بايد روابط خود را با ايران بهبود بخشند يا نه. در اين بحث گروهي از مشاوران سياست خارجي ـ كه بايد از آن‌ها با عنوان «بازها» ياد مي‌كرد ـ خواستار منزوي‌ساختن ايران هستند و استدلال‌شان اين است كه رهبران ايران از يك مشت عناصر «متعصب» تشكيل شده‌اند كه از تروريسم حمايت و در جريان مذاكرات صلح ميان اسراييل و فلسطيني‌ها خراب‌كاري مي‌كنند. حقوق بشر را منظماً زير پا مي‌گذارند و به‌دنبال برنامه‌ي توليد بمب اتم و ديگر سلاح‌هاي نابودكننده‌ي جمعي هستند. گروه ديگري از مشاوران كه مي‌توان از آن‌ها به‌نام «كبوترها» نام برد، چنين استدلال مي‌كنند كه غرب، در صورت برقرارساختن يك گفت و شنود سازنده با ايران در مسايل مورد علاقه‌ي دو طرف، از جمله نفت، مي‌تواند آن كشور را به جامعه‌ي بين‌المللي بازگرداند. اين بحث، هم در رسانه‌ها، هم در تالارهاي كنگره و هم در كنفرانس‌هاي متعددي در انستيتوي كارنگي، انستيتوي خاورميانه، انستيتوي سياست خاور نزديك، شوراي روابط خارجي، مؤسسه‌ي رند و هم‌چنين در دانشگاه‌ها و نهادهاي شبه‌دانشگاهي كه به‌طور مستقيم مورد حمايت مالي دولت ايران قرار دارند، مطرح بوده است. در اين بحث، اكثر كارشناسان مسايل ايران به‌گونه‌اي كه معقول و قابل درك مي‌نمايد، از موضع «بازها» پشتيباني مي‌كنند و بر اين اساس نمي‌خواهند بهانه‌اي در اختيار طرف مقابل بگذارند، و چه‌چيزي در اين روزگار ممكن است از اعدام‌هاي جمعي به‌خاطر ارتداد صدمه‌انگيزتر باشد. يك كارشناس ارشد مسايل ايران، چنين لب به شكايت گشوده است كه «امريكا بيش از حد در صدد شيطاني نشان‌دادن چهره‌ي ايران است. اگرچه «ايران» ممكن است بد ولي تا اين حد هم بد نيست.»24 ديگر اين‌كه اطلاعات (مربوط به اعدام‌هاي جمعي) مي‌توانست براي مغرضين دستاويزي شود تا اين تصوير ذهني را كه اسلام دين «تعصب» و «جزم‌گرايي» است، تشنه‌ي خون و نابردبار است و نمي‌تواند از حصار قرن هفتم عربستان پا را فراتر بگذارد، تقويت كنند، كارشناسان مسايل خاورميانه نمي‌خواهند وسيله‌ي دامن‌زدن به آتش غرض‌ورزي‌ها و پيش‌داوري‌هاي فرهنگي را فراهم آوردند در معرض اين اتهام كه به همان شيوه كهنه‌ي مستشرقين عمل مي‌كنند، قرار گيرند. در تمامي شمال امريكا، تنها دو كارشناس برجسته‌ي خاورميانه مي‌توان سراغ كرد كه از موضع «بازها» پشتيباني مي‌كنند و بنابراين از آن‌ها انتظار مي‌رود كه در اطراف اعدام‌ها هياهو راه بياندازند. اما آن‌ها هم به چنين كاري دست نيازيده‌اند، زيرا: يا هرگز نشريات گروه‌هاي مخالف نظام مذهبي حاكم بر ايران را نمي‌خوانند، يا اين‌كه اعتقادات خود آن‌ها چنين اقتضا مي‌كند كه «از اعدام‌ها سخني به ميان نياورند.» كساني كه تا اين حد راست‌گرا هستند كه نمي‌توانند ميان آلنده و هيتلر تمايزي قايل شوند. به احتمال زياد، به اعدام‌هاي 1367 (1988) نيز نمي‌توانند كم‌ترين توجهي داشته باشند. چنين بود كه غريب‌ترين رويداد دهه‌ي اخير بي‌آن‌كه كم‌ترين اعتنايي به آن مبذول شود، به‌وقوع پيوست و اين خود توانايي
دانشگاهيان را در تحليل اوضاع ايران امروز به‌شدّت در معرض ترديد قرار مي‌دهد
يرواند آبراهاميان

آرزوی من اين است که آنها در مقابل دادگاه قرار بگيرند

او در سال ۱۹۸۸ در برنامه اعدام های دسته جمعی در زندان اوين به دار آويخته شد؛ عليرغم آنکه در سال ۸۲ به دليل فعاليت سياسی عليه جمهوری اسلامی به ۲۰ سال حبس محکوم گرديده بود
.نام من سعيد عصمتی است. متولد ۲۶/۸/۱۹۸۱ در تهران. پدر من نامش رضا عصمتی است. متولد ۱۹۵۰ در تهران.او در سال ۱۹۸۸ در برنامه اعدام های دسته جمعی در زندان اوين به دار آويخته شد؛ عليرغم آنکه در سال ۸۲ به دليل فعاليت سياسی عليه جمهوری اسلامی به ۲۰ سال حبس محکوم گرديده بود.من بايد در باره تو حرف بزنم. چگونه می شود در باره کسی که نمی شناسی حرف بزنی. من سعی کرده ام که ترامجسم کنم. چگونه بودی؟به چه چيزهائی فکر می کردی؟ کار مشکلی است.خيلی دلم می خواهد بدانم، آيا به هم شباهت داريم؟ آيا سليقه مان مشترک بود؟ از خود سئوال می کنم اگر جای تو بودم چه می کردم؟ قدرت آن را داشتم که در مقابل آن همه فشار مقاومت کنم؟ از کسانی که دوست دارم جدا باشم؟ پيش از اين پاسخم منفی بود. قدرت تحمل درد و مقاومت در مقابل فشار خارج از حد تصورم بود. اما وادادن، پذيرش و انجام آنچه آنها می خواستند برای تو هيچگاه مطرح نبود.هميشه آرزو می کردم ترا يک بار ببينم. وقتی که بچه بودم، هرگاه درِ خانه‌ی مان به صدا در می آمد، آرزو می‌کردم که تو باشی که مخفيانه فرار کرده‌ای و به ما پيوسته ای. افسوس، چه آرزوی بيهوده‌ای! بعد نسبت به تو خشمگين شدم. چرا من نمی توانستم پدر و مادری معمولی داشته باشم؟ آن زمان نمی‌توانستم بهتر از اين فکر کنم.آرام، آرام توانستم بفهمم که تو و مادرم و همه ی آنهايی که خواهان تغيير بوديد، برای آرمانی بزرگ مبارزه می کرديد و در راه اين مبارزه، مسائل ديگر کوچک و بی اهميت بودند.می فهمم که تو نمی توانستی از مقاومت و مبارزه دست برداری و وا بدهی. تسليم شدن برای تو مثل از دست دادن هويتت بود، مثل آن بود که زندگيت را دور بيندازی. تو پای اعتقاداتت ايستادی.ومن خام بودم و نمی توانستم اين را بفهمم. من فقط می خواستم پدر داشته باشم؛ پدری که به من ياد بدهد چگونه دوچرخه‌ام را تعمير کنم. آن زمان برای من بی تفاوت بود که تو مردی مستحکم باشی. امروز اما، طور ديگری فکر می‌کنم. عليرغم اين که تو اينچا نبودی، از تو اين را ياد گرفته‌ام: به آنچه که باور داری تکيه کن و اجازه نده ترا وادار به تسليم کنند. شايد اگر تو زنده بودی، اين نصيحت‌ها را به من هم می‌کردی.بچه های ديگر پدر دارند، من يک قهرمان شخصی دارم. آنها اين احساس افتخار به پدر و مادر هاشان را ندارند. تو اسپارتاکوس منی و ايران رم توست.هزاران زن و مرد مثل تو زندگی شان را دادند. من فقط فهرمانانی را می بينم که برای اعتقاداتشان مبارزه کردند.اين تصويری است که من از تو ساخته ام. احساس زيبائی است، پدری مثل تو داشتن. آرزو داشتم اينجا بودی و ما ميتوانستيم اين احساس را با هم تقسيم کنيم.۱۳ سال است که اعدام های دسته جمعی در ايران در سکوت مرگ نگه داشته شده است. من آرزو ميکنم به خاطر پدرم و همه آنهای ديگر اين سکوت شکسته شود. اين روزها کسی مثل منتظری می نويسد که مسئولان اعدام های دسته جمعی در ايران رهبران حکومت بودند.خواست و آرزوی من اين است که آنها در مقابل دادگاه قرار بگيرند تا برای جناياتی که مرتک شده‌اند محاکمه و مجازات شوند
٭ متن سخنرانى سعيد عصمتى در مراسم سالگرد كشتار سال ١٣٦٧- برلن، آلمان

Monday, August 28, 2006

کسان و ناکسان


شهریور ۱۳۶۷ و آنان که روان واژه ها بودند
کسان و ناکسان
سوگنامه
مانی
mani@nevisa.de

شهریور ۱٣۶۷ ماه کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی به دست حکومت اسلامی در ایران بود. چند ده هزار زن و مردی که در آن ماه خونین اعدام و یا تیرباران شدند، همچون شما بودند، همچون تو، من، و ما. آنان در راه آزادی ایران گام نهاده بودند، برای عدالت و شادی رزمیده بودند، علیه جنگ بودند و برای صلح، کوشندگان برابری همه جانبه ی زنان و مردان در ایران بودند. آنان می خواستند کشور خود را از چنگ خونین روحانیون مسلمان و دار و دسته‌ی چماقدارش رها کنند. روح الله خمینی (آن خون آشام فراموش ناشدنی تاریخ معاصر ایران) به اتفاق قشر روحانیت حاکم بر کشور، دستور قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کردند تا به گمان خود ملت ایران را از سرمایه‌های معنوی و فکری اش محروم کنند. تحلیل چگونگی آن فاجعه ملی بر عهده ی تحلیلگران مباحث سیاسی ایران است. آنچه که در اینجا به آن اشاره می توانم کرد، حضور تعدادی شاعر، نویسنده و هنرمند خوشفکر اما کم نام یا گمنام در میان آن درخون تپیده گان است. از آن میان می توانم به رفیقی اشاره کنم بنام محمد دریاباری که در دهه ی چهل برخی از شعرهایش در مجلات آنزمان منتشر شده بودند. او را از نزدیک می شناختم. چندسالی از من بزرگتر بود. بسیار خوانده بود و مهربان، ادب شناس و پایبند به انسان و ایران و زحمتکشان بود. از خطه ی خزر آمده بود و با خانواده‌اش در تهران می زیست. ادبیات و سیاست دغدغه ی روزمره‌ی او بودند. عینک ته استکانی را بر سیمای کشیده و خندانش جابجا می کرد و از تئودراکیس و شاملو و نرودا سخن می گفت. از کتاب «آزادی یامرگ» نوشته ی نیکوس کازانتزاکیس که سرگذشت مبارزات آزادیخواهانه ی مردم جزیره کرت (یونان) حرف میزد. محمد از دوستان نزدیک مرتضا میثمی بود. میثمی – که او هم در زندان جمهوری اسلامی اعدام شد – شعر می گفت و اهل تئاتر بود. از آن قزوینی های شجاع و پرخوانده که در تحلیل ادبیات جانبدار و پرولتری تبحری خاص داشت. محمد از دیدارهایش با مرتضا می‌گفت و نامه ها و نقدهای او را بر شعرهای بشدت سیاسی آن روزهای من برایم می آورد. سال ۱٣۶۲ با نظر مشورتی محمد دریاباری زندگی مخفی را پیش گرفته بودم. به تهران رفته بودم و روزهای بسیار دردناک و تلخی را می گذراندم که در عین حال سرشار از سرزندگی، تلاش سیاسی، کار در کارگاه، و سرودن شعرهای تند سیاسی با پسزمینه ی سرخ بودند. جوانی بود و انرژی پایان‌ناپذیر. پس از کار بدنی توانفرسا، وقتی از کارگاهی در شرق تهران به مخفی‌گاه برمی گشتم، تازه کار ارتباط با رفقایم شروع می شد. محمد را در چنین اوضاعی می دیدم. در دیدارهای شتابزده و کوتاه خیابانی ، و یکی دوبار هم در خانه ی دوستی مشترک و یا در محفی گاه خودم. بهادر ملکی هم بود. مرد کهنسالی که ادبیات و سینما و نقاشی را به کمال می شناخت و از جوانسالی وارد مبارزه ی سیاسی علیه شاه و سپس خمینی شده بود. من هرگز مرتضا میثمی را ندیدم اما او در دیدارهای محمد و بهادر با من حضوری قاطع داشت. نظرات و نقدهای تشویق‌آمیزش بر شعرهای من را توسط محمد برایم می فرستاد. می خواندیم و در همدلی به نکات و جزئیات آن می پرداختیم. محمد پاسخها وشعرهای تازه ی مرا برای او می برد. مرتضا در تهران مخفی بود. بهادر و محمد سعی داشتند ردهای زندگی تشکیلاتی را از دور و بر خود پاک کنند. من به هر پناهگاه تازه‌ای که وارد می شدم، دنبال جائی برای پنهان کردن شعرهائی بودم که پیاپی می آمدند و می نوشتم. بحث ادبی ما چهارتن در باره‌ی رابطه‌ی ادبیات با مبارزات سیاسی، با زندگی، با زحمتکشان، و با روشنفکران بود. البته دیدگاه من که جوانترین آنها بودم و خوی سرکش وشهرستانی داشتم با برخی دیدگاههای خشک و یکسویه متفاوت بود اما در بسیاری از بنایان‌های نظری ، همنظر آنان بودم. این گفتگوها مرا زنده و شاداب نگاه می داشت، نیرومند و تسلیم ناپذیر و پرامید. یکایک ما سرچشمه ی انرژی و امید و تلاش بودیم، یکایک ما با شعر و هنر و کلمه سروکار داشتیم. در سال ۱٣۶٣ مرتضا را گرفتند و کمی بعد در زندان کشتند. او به خوبی در زیر شکنجه ها مقاومت کرده بود، و ردی از یارانش به شکنجه گران نداده بود. در سال ۱٣۶۷ محمد دریاباری را که سالی پیشتر گرفته بودند در زندان تیرباران کردند. آوازه ی دریاباری که تا دم مرگ مقاومت کرده و شکنجه گران و بازجویانش را از کسب اطلاعات در باره‌ی همرزمانش ناامید کرده بود، به نیکی در صحنه سیاسی پیچید. چندین و چندسال بعد بهادرملکی که توانسته بود از تعقیب حکومت اسلامی جان به در ببرد و در آلمان پناه گزیند به سرطان دچار شد. به استانبول رفت. فرزندان و بستگانش از ایران آمدند. آنها را دید و همانجا مرد. گور او در یکی از گورستانهای استانبول است. من مانده‌ام. اگر محمد و مرتضا لب می ترکاندند، بی گمان من از نخستین کسانی می بودم که دستگیر می‌شد. زندگی امروز من مدیون امانت داری و رازداری آن شیرمردان در برابر جانیان اوین است. مانده‌ام تا به اکنون . و ۲۲ سال دوری از میهن. در این ۲۲ سال بسیاری از چیزها عوض شده‌اند. چهره سیاسی جهان تغییرات شگفتی یافته است. جغرافیای ملل به هم خورده است، بخشی از حکومتها و نظامهای دیکتاتوری چپ وراست به زباله دان تاریخ افتاده‌اند. مبارزانی فروافتاده و چالشگرانی نوین سربرداشته‌اند، گروهی از تبعیدی نمایان در برابر رژیم اسلامی ایران زانو زده و در حال رفت و آمد به ایران‌اند. برخی از آنان سرگرم خوش‌وبش و داد و ستد با قاتلان و سرکوبگران ایران هستند، شماراندکی از «اهل قلم» از واژه های آزادی ،عدالت و برابری وحشت دارند و سرشان را دزدیده‌اند که چند سال آخر عمرشان را به عافیت بگذرانند... تنها چیزی که عوض نشده و تاریخ هم قادر به فراموشی آن نیست همانا فاجعه‌ی ملی سال ۱٣۶۷ در ایران است. سال خون، سال اشک، سال بد، سال کشتار، سال اهریمنی، سال خونخواری دراکولاهای اسلامی و روحانیون ملعون و ایرانی کش. حالا، هربار که سال به شهریور می رسد، سیمائی خونین اما شکفته دارد. تسلیم شدگان، زانوزدگان، خودفروختگان، ترسیدگان، خستگان و... ازیاد می روند اما دریاباری‌ها، میثمی‌ها و ملکی‌ها و... که عشق خود به ایران و انسان و آزادی را با زندگی خود امضاء کردند فراموش نخواهند شد. شهریور هرسال، نه تنها نام آنان را همچون رگه‌های نور از برابر دیدگان ما عبور می دهد، بلکه نام و یاد دهها هزار ایرانی فرهیخته و پاک را که طی ربع قرن اخیر به دست آخوندها و ایادی‌شان کشته شدند از خاطر ما، و از حافظه ی تاریخ گذر می دهد. برای ترسیم فضای آن روزها، یکی دوشعر از سرودهای مخفی گاه را در این جا بازنشر میدهم.
مرداد ۱٣٨٣
سوگنامه برای مرتضی میثمی. وهمه‌ی کشته‌شدگان در اوین
تورهای گسترده
شاه ماهی ِ‌شناور
. ربودند، ربودند آوازخوان ِ‌ما را
. درین خانه‌ی نابسامان
بسا کارها که به سامان می‌خواست
، در سرآسودگی
ِ‌جهان بسا‌ اندوه که بهره برد
، آواز ِمردمان را از دهان او می‌نوشیدم
. در چیرگی ددان آسایش
ِآدمی ‌را میان بسته بود
. در خوش فرمانی ِ‌تاریکمردان
، فروغ واژه‌ها و دستها را پی می‌جست
. سبز، آبی، فیروزه‌گون
به چه رنگی‌ اندر بودند چشمانش؟
خطابه‌ی ژندگان - بهارخوانی عاشقان -
فریاد نیرومند زمین
، کدامیک را می‌سرود گلویش؟
رنگ دیدگانش را تاب نیاوردند
، یا روشنی گفتارش را؟
شکنجه‌گاه - تُندر تازیانه - جلوه‌ی وحوش
، خورشید ِما پنجه در گریبان ِ‌نیستی فرومی‌برد
. آیا آنانی که زندگی را کُشتند حقیقت را یافتند؟
آیا آنانی که خورشید را تَرک گفتند روشنائی را یافتند؟
هلهله‌ی بی‌خردان - خطابه‌ی نیستی - پنج پنجره در سینه‌‌اش
. آوازخوان
، مرگ را ترانه‌ئی شنودنی کرد
. پنج پنجره
- پنج خیزگاه برای برآمدن: از نخستین، سردارِ‌سپیده دمانی
ِ‌زمان برون ‌می‌تابد
، در دومین،سرزمین
ِاندوهگینم
، درآوازهای فایز برهنه می‌شود
. از دیگری
، زنی به بیرون خَم می‌شود
تا بنگرد فروشد آرزویش را در هفت سوی ِجهان
. در دیگری
، ناروادیدگان دفتر ِرازناک سینه را
، در تُندباد می‌گشایند
. از فرجامین پنجره
پرنده‌ی شعر با بالهائی از ‌آتش برمی‌خیزد
، تا بر خرمنگاه ِ‌نادانی بنشیند
. پنج پنجره‌ی گشوده بر زمان
. آیا به راستی جهان از او تهی شد؟
کفن ِ‌تبدار - جسد شفاف - کشته شد
کوبه بَر دَر
. جامه‌های تهی‌‌اش را باز آوردند
! پرنده‌ی ترسخورده
، در تنه‌ی زمان جفتش را می‌جوید
بال بر پنجره‌های بسته می‌ساید
آیا به راستی جهان از او تهی شد؟
چرا نیفروزم خشم ِخویش را درین چارسو؟
چرا نیانگیزم ‌‌آشوب ِ‌سوگواران را درین دیار؟
چرا بنشکافم پرده‌های فروافتاده بر کشتار را؟
گورکنان از گورستان
، آسوده باز‌آمدند
، پرتو دانائی را در خاک نهاده
و آسوده بازآمدند
. گورکنان
، تنها مرگ را می‌شناسند
و فروزه‌‌ها،آتشفشان را
ربودند
، بردند
، کشتند آوازخوان را
نامش: سرود ِ‌تهی دستان
شعرش: ترانه‌ی کولی‌ها
یادش: ریشه‌‌‌‌‌‌‌‌ئی که در زمین خواهد زیست
. ۷/۹/۱۳۶۳- تهران *** برخی آثار دیگر مانی را در نشانی‌های زیر می‌توان دید:
www.nevisa.de www.mani-poesie.de



Sunday, August 20, 2006

مرگ در ۲۸ مرداد: شعبان جعفری

مسعود بهنود

شعبان جعفری، زورخانه دار و باستانی کار ايرانی که بيشتر به خاطر حضورش در حرکات سياسی شهرت داشت، در اولين ساعات ۲۸ مرداد 1385 خورشيدی، در هشتاد و پنج سالگی در لس آنجلس درگذشت؛ درست در سالگرد روزی که پنجاه و سه سال قبل سرنوشت سياسی وی به آن بسته شد
شعبان جعفری قهرمان چرخ در وزرش سنتی زورخانه ای ايران بود که در عالم لات ها و محله گردان های نيم قرن پيش تهران به "شعبان بی مخ" و يا "شعبان درخونگاه" شهرت داشت. وی به علت نقشش در هواداری از سلطنت در جريان کودتای ۲۸ مرداد که منجر به سقوط دولت دکتر محمد مصدق شد، شهرت گرفت و تصاوير او در برخی نشريات جهانی نقش بست
در همين نقش زمانی که شاه سابق ايران، سه روز پس از کودتا از رم به تهران برگشت، شعبان جعفری به استقبال وی رفت و در حالی که پرچمی در دست گرفته و شعار می داد، تا کاخ سلطنتی شاه را اسکورت کرد. از همين رو مدت کوتاهی خود را شعبان تاج بخش [در بعضی اسناد سازمان های اطلاعاتی نوشته شده شعبان افتخاری] نام نهاد، اما با تذکرات بعدی به نام فاميل سابق خود اکتفا کرد و به دستور پادشاه يک باشگاه ورزش باستانی به شکل سنتی به نام وی ساخته شد
زندگی پر ماجرای شعبان جعفری که حدود بيست سال قبل از مرگ آن را برای خانم هما سرشار روزنامه نگار ايرانی بازگفت، به صورتی کتابی در آمد که در ايران هم سه ناشر همزمان به چاپ آن دست زدند وهزاران نسخه از آن برای نسل تازه ای که تنها نامی از شعبان بی مخ شنيده بود، تصوير ديگری بازگشود. تصوير زندگی کسی که همانند بسياری از چهره های سياسی دوران آزادی های دهه بيست خورشيدی نامش با افسانه ها و تخيل هايی در هم آميخته بود که وی کوشيد آن را در خاطرات خود تصحيح کند
از جمله پرمساله ترين و نقل شده ترين بخش از زندگی شعبان جعفری روز کودتای بيست و هشت مرداد 1332 خورشيدی بود که در منابع مختلف سياسی از وی به عنوان يکی از عوامل اصلی آن روز نام برده شده، با اين تاکيد که وی در اجرای برنامه های کودتا و بسيج مردم محلات جنوبی شهر، نقش دست اولی داشته است. به ويژه که عکس های بسياری از وی در حال جدال های خيابانی عليه گروه های ملی و چپ به يادگار مانده بود
اما آقای جعفری در کتاب خود بازگفت که در روز ۲۸ مرداد سال ۳۲ تا حدود ظهر در زندان شهربانی بوده و زمانی از بند رها شده که کودتا به نتيجه دلخواه خود دست يافته بود
با اين حال بخش هايی که وی نتوانست انکارش کند مبارزات خيابانی عليه روزنامه ها و دفاتر احزاب سياسی و حضورش در حاشيه محاکمه دکتر حسين فاطمی، وزير خارجه دولت دکتر مصدق، بود. تنها عضوی از کابينه ملی که دادگاه نظامی وی را محکوم به اعدام کرد. در آن زمان به تاکيد شاهدان و نوشته روزنامه های وقت شعبان جعفری و نوچه های وی به متهم بيمار موقع خروج از دادگاه حمله بردند و با چاقو قصد کشتن وی را داشتند که منجر به زخمی شدن خانم سلطنت فاطمی خواهر حسين فاطمی شد که برای نجات جان برادر خود را هايل کرد
به جز قتلی که در روزگار جوانی وی بدان متهم شد، چاقوکشی ها و حملات در راس گروه های فشار به دفاتر و محل اجتماع گروه های سياسی – به ويژه حزب توده – از نقاط تاريک زندگی شعبان جعفری است که در اين ميان بخش مربوط به مضروب کردن دکتر فاطمی به علت وجود شاهدان و عکس ها جای انکار نداشت
فعاليت مذهبی
آقای جعفری چنان که در خاطرات خود بازگفته است، مانند بسياری از لوطيان محلات تهران در قالب دسته های عزاداری فعاليت داشت و از مريدان نواب صفوی و از اعضای فدائيان اسلام شده بود. بعد از بازگشت آيت الله کاشانی از آخرين تبعيد [۱۳۲۹ خورشيدی] به جمع اطرافيان وی پيوست و از همين رو در ابتدای کار نهضت ملی کردن نفت با دولت دکتر مصدق تضادی نداشت و تنها عليه گروه های سياسی فعاليت می کرد
اما با آشکار شدن اختلافات دربار با دولت و همزمان با تضادهائی که بعد از حادثه سی تير ۱۳۳۱ بين آيت الله کاشانی، حسين مکی و مظفر بقائی با دولت مصدق اتفاق افتاد، جعفری همان جناحی را برگزيد که تا آخر عمر بدان وفادار ماند: جناح سلطنت
بعد از پانزده خرداد سال ۱۳۴۲ دولت های وقت به جمع آوری لوطيان و جاهلان شهر پرداختند و لوطيان و جاهلان مشهور مانند مهدی رمضان يخی و مهدی قصاب و همتايانشان از اعتبار و نفوذی که داشتند دور ماندند و شعبان جعفری هم تنها به اداره باشگاهش محدود ماند
هم محله شاهشعبان جعفری متولد محله درخونگاه از توابع سنگلج در قلب شهر تهران بود و از اواخر دهه بيست، وقتی از از يک دوره تبعيد به تهران برگشت در همان جا ساکن ماند و باشگاهش در همان محل بود. وی خود را با ديگر نامداران اين محله قديمی مقايسه می کرد؛کسانی مانند آيت الله محمد طباطبائی [از سران مشروطيت] آيت الله شريعت سنگلجی [ از استادان به نام و نوانديش فقهی] و رضا شاه [ که قبل از کودتای سوم اسفند در آن محله می زيست]
وی در شروع خاطراتش خود را متولد فروردين ۱۳۰۰ خورشيدی معرفی می کند و می گويد "من بچه تهرانم، محله سنگلج، خود سنگلج، محمدرضا شاه هم در همين محله به دنيا آمد، خانه رضا شاه هم همان جا بود، محل باجی مالوها يا محله روغنی ها."
شعبان جعفری اعتقادات شديد مذهبی داشت و آن طور که اطرافيانش می گويند نماز و روزه اش تا آخرين سال حيات هم قطع نشد. او برگزاری عزاداری دهه سوم محرم را از وظايف خود می دانست و در سال های دور دسته بزرگی داشت که معمولا بر سر ترتيب حرکتش با دسته های بزرگ ديگر بازار و ميدان به سرکردگی طيب و ديگر جاهلان معروف تهران درگيری های رخ می داد
نزديکان آقای جعفری می گويند که وی در طول بيست و هفت سال زندگی در لس آنجلس هم به وظايف اعتقادی خود عمل می کرد، و در حالی که سال ها بود که پير و فرتوت شده بود اما از نوع زندگی مطلوب خود در ميان ورزشکاران و لوطيان که فرهنگ و زبان مخصوص محلات جنوبی تهران را داشتند، دست نشست
خط آخر
وی با آن که سواد چندانی نداشت اما در سخن گفتن ماهر و شيرين زبان بود.در سال هايی که باشگاهش يکی ازمراکز ديدنی تهران به حساب می آمد و ميهمانان عالی رتبه حکومت در آن جا به تماشای ورزش باستانی ايرانيان می رفتند، معمولا در پايان مراسم خود سخن می گفت و مانند يک برنامه چرخان رسانه ای در اين کار مسلط بود
آخرين کار زندگی بود، حاضر شدن در مقابل دوربين سهراب اخوان فيلمساز ايرانی بود که می خواست فيلمی از زندگی شعبان بسازد. فيلمی که نام آن را "خط آخر" داده بود
مرگ وی در روز ۲۸ مرداد همزمان باسالگرد کودتائی که نام وی را مشهور کرد، پايان زندگی پرماجرای يکی از بازيگران سال های پرآشوب سياسی تاريخ ايران بود، روزگاری که هنوز روابط سنتی در محلات وجود داشت و لوطيان و زورخانه کاران، محلات را می گرداندند و از همين رو حکومت ها ناگزير به پذيرش نفوذ آنان بودند و در مقاطع لازم از آنان و گروه های فشاری که تشکيل می دادند به نفع خود بهره می بردند

Friday, August 11, 2006

مهاجرت به نروژ


http://www.asiainfo.no/

اندوهنامه شا ملو با صدائی در تبعید





به یاد قربانیا ن جنایت جمهوری اسلامی و جانبا ختگان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستا ن و پائیز ۱۳۶۷ اندوهنامه شاعر را با ز خوانی کرده ام :
جخ امروز از مادر نزاده ام ....
این شعر از جمله سرود ه های احمد شاملو در ترسیم و توصیف فضای مرگبار آن روزگار سیاه و درنگ شا عر در قصه پر غصه ایران است
بازخوانی شعر و ضبط آن روی یکی دو نوار صوتی توسط من به تابستا ن ۱۹۹۴ بر می گردد. آ هنگ متن بازخوانی شعر از میان ساخته های هنرمندانه کورش یغمائی هنرمند سال های دور برگرفته شده. ساخته هائی که به گمانم در سال ها ی هفتاد خورشیدی و در یک کاست با عنوان دیار در آ مده بود
بشنويد

احمد شیرازی

آقایان مهدی کروبی، محمد رضا خاتمی و محمد سلامتی


رضا اکرمی

خانم سمیه بینات در نامه به شورای حقوق بشر سازمان ملل متحد می نویسد
«در تاریخ ۷/۵/٨۵ عده ای ناشناس و مسلح پس از بازرسی کامل منزلمان، احمد باطبی را بازداشت کردند و به مکان نامعلومی منتقل کردند. همسرم اعلام کرد که از همان لحظه بازداشت اعتصاب غذا خواهد کرد. تلاشهای من و وکیل وی تاکنون برای مشخص شدن وضعیتش و ملاقات و یا تماس تلفنی با او بی نتیجه مانده است. با توجه به وضعیت جسمانی احمد باطبی به شدت نگران وی هستم
اطلاعیه آقای دکتر حسام فیروزی پزشک معالج احمد باطبی در خارج از زندان، می گوید : «امروز 15/5/85 نهمین روز دستگیری و همچنین نهمین روز اعتصاب غذای احمد باطبی است
من به عنوان یک پزشک مستقل که درمان احمد باطبی را در خارج از زندان به عهده داشتم لازم می دانم در رابطه با وضعیت جسمی احمد باطبی نکاتی را ذکر نمایم
۱- احمد باطبی به دلیل بیرون زدگی دیسک های کمری (۴ و ۵ کمری) که در اثر ضربه ایجاد گردیده نیاز به فیزیوتراپی دائم، دارو درمانی و بررسی بیشتر جهت عمل جراحی دارد و در صورت عدم درمان و ادامه اعتصاب غذا منجربه فلج کامل حسی – حرکتی در اندام تحتانی می گردد
۲- بالا بودن هموگلوبین خون (۱۷) که نرمال آن بین ۱۲ تا ۱۴ می باشد که در صورت ادامه اعتصاب غذا منجر به تصلب شرایین و در نهایت منجر به حمله قلبی می گردد
٣- بالا بودن کلسترول، اسید اوریک و تری گلیسیرید که در صورت عدم درمان باعث تاثیرات غیرقابل برگشت بر روی ارگانهای حیاطی بدن همچون کلیه، کبد و قلب می شود
۴- خون ریزی کلیه که احتمالا می تواند ناشی از بالا بودن هموگلوبین خون و یا وجود سنگ کلیه باشد و نیاز به بررسی بیشتر جهت یافتن علت اصلی این خون ریزی وجود دارد
۵- ورم معده و زخم اثنی عشر که این نیز همچون موارد بالا می تواند وخیم تر گشته باعث سوراخ شدن معده و یا اثنی عشر گردیده و ایجاد خون ریزی داخلی نماید
با توجه به نکات بالا لازم می دانم در خصوص وجود بیماری های متعدد جسمی آقای احمد باطبی به تمام مسئولان و پزشکان درون زندان هشدار دهم در صورتی که اعتصاب غذای ایشان پایان نپذیرد و جهت ادامه درمان به خارج از زندان منتقل نگردد خدای ناکرده ایشان سرنوشتی هچون زنده یاد اکبر محمدی پیدا خواهد کرد، جان انسانی در خطر است و تا واقعه غیر انسانی دیگری رخ نداده به وضعیت احمد باطبی رسیدگی شود
بدنبال بازداشت مجدد آقای باطبی واکنشها در هر سو بویژه از طرف گروه ها و محافل مدافع حقوق بشر ، احزاب ،سازمانها و شخصیتهای سیاسی –اجتماعی اپوزیسیون و منتقد رژیم جریان یافته است و هر چند هنوز جا دارد این تلاشها از حد موضعگیری و اعلام محکومیت سران و دستگاه امنیتی، «قضائی » جمهوری اسلامی فراتر رفته و از هر طریق ممکن عوامل سرکوب را ودار به عقب نشینی نماید ،اما بر کسی پوشیده نیست که چنین تلاشهائی هر گاه با دو نیروی مهم مؤثر در تحولات داخل کشور توأم نگردد ،نقش باز دارنده محدودی خواهد داشت
نیروی اول ،به جنبشهای آزادیخواهانه مردم ،بویژه پیشگامان سالهای اخیر ،دانشجوان ،زنان ،روشنفکران ، نویسندگان، وکلای مستقل، روزنامه نگاران و کارگران مربوط می شود که با تحمل هزینه های سنگین همواره مشعل مبارزه علیه استبداد و خود کامگی را بر افراشته اند؛ با درک محدودیتها و دشوارها، مبارزه ای طولانی و پر فراز و نشیب را پیش می برند، اما بر کسی پوشیده نیست که در تعادل نیروی کنونی هنوز حرف اول را دستگاه سرکوب می زند که امکان تجمعات حق طلبانه و کاملا مسا لمت آمیز را از آنها سلب نموده و تمام راههای تماس و ارتباط این نیرو را با اکثریت مخالف، اما ساکت مردم ،سد نموده است .اما علیرغم تمام این موانع از آنجا که نیروئی است اصیل ،مستقل و متکی بر مبارزه و امکانات خود ،بسیاری از ناممکن ها را ممکن ساخته است و بدون تردید تلاشهای کنونی آنها برای آزادی همه زندانیان سیاسی و بویژه احمد باطبی که در شرایط کاملا خطر ناکی قرار دارد، حائز اهمیت بسیار است
و اما جایگاه نیروی دوم ،که طی دهه اخیر، همچون شریک دزد و رفیق قافله در تحولات سیاسی نقش ایفا ء نموده است، نیز نباید از نظر دور داشته شود
از زمان نشستن محمد خاتمی بر کرسی ریاست جمهوری تا به امروز، با هر موقعیتی که احزاب و جریانات مدافع این جناح در جمهوری اسلامی داشته اند ، سرکوب ها و محدودیتها به جناح مقابل آنها نسبت داده شده به طوری که حتی در مطبوعات اپوزیسیون نیز این امر جا افتاده است که ارگانهای سرکوب در برگیرنده جناحی از رژیم اند و حتی اصطلاح« لباس شخصی ها» نیز چنان جا باز کرد که گوئی نهادی خارج از اندام های انتظامی و امنیتی «نظام» اند و گویا خارج از دایره صاحبین همین نظام می توان ارگانی آنهم از نوع امنیتی و نظامی آن را ایجاد نمود
این تصور باعث شده است تا نیروی موسوم به اصلاح طلب در حکومت گریبان خود را از پاسخگوئی به موارد نقض حقوق بشر و در این مورد معین ، بازداشت، شکنجه و حتی قتل دگر اندیشان سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مطبوعاتی رها کرده و این در حالی است که در مواردی که همین محدودیت ها و بگیر و ببندها دامن افراد و شخصیتهای « خودی » را به هر دلیل گرفته است، بالآخره در چانه زنی های درونی چاره کار دیده شده است و در اکثر موارد خوشبختانه به آزادی فرد زندانی ختم شده است
می دانیم که شما آقایان، کروبی، خاتمی و سلامتی دبیران سه حزب اصلی درون رژیم به دلیل اولویت حفظ نظام اسلامی بر مطالبات آزادیخواهانه مردم ایران نه تنها اعتماد میلیونی مردم را از دست داده اید، بلکه امروز از ارگانهای اصلی تصمیم گیری رژیم نیز تا حدودی بدورید، اما همانطور که پیشتر اشاره رفت در مواردی توانسته اید در چانه زنی های درونی، برخی امتیازات را از رقبای خود بگیرید، آ یا جان د ه ها زندانی سیاسی که به نظر می رسد همچون قربانیان قتل عام سال ۶۷ – که از قضای روز گار این روزها در هیجد ههمین سالگرد آن جنایت قرار داریم – قرار است گرو گان نا بخردیهای حکام مسلط بر نظام شما باشند ،ارزش آن را ندارد که دامن به دفاع از آنها «آلوده» کنید. و برای رهائی احمد باطبی، اسماعیل جمشیدی روزنامه نگار، مانا نیستانی، رامین جهانبگلو استاد دانشگاه، ،ناصر زرافشان عضو کانون نویسندگان ایران و وکیل پرونده قتل‌های زنجیره‌ای و ده ها و صدها زندانی دیگر که به جرم دگراندیشی و یا در ارتباط با وقایع اخیر آذربایجان، خوزستان، بلوچستان و کردستان دستگیر شده اند، از امکانات خود استفاده کنید
پرونده قتل عام زندانیان سیاسی در سال ۶۷ هنوز روی دست شما به عنوان بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی است و متأسفانه تا کنون هیچ تلاشی هم از جانب شما برای تعیین جایگاه خود در قبال این فاجعه بزرگ قرن معاصر ایران انجام نداده اید، نگذارید بار دیگر اگر چه در ابعادی متفاوت، با سکوت و یا عدم بکار گیری امکاناتی که در اختیار دارید، همدست رهبر روز جمهوری اسلامی در قتل دگر اندیشان و آزادیخواهان میهن ما باشید
احمد باطبی که امروز کوله باری از تجربه را پشت سر خود دارد، جوان مبارزی است که از جمله در فضای توهم آلود فردای ریاست جمهوری محمد خاتمی، پیراهن خونینی را بر سر دست گرفت که نماد به خون کشیدن «جنبش اصلاحات » بود، پذیرش حذف این نماد، هیچ توجیهی برای شما باقی نخواهد گذاشت . شما آخرین تیر را به شقیقه خود بر نتابید و اگر ما از این مسیر جان شیفته ای را رهانیده باشیم، به آرزوی خود رسیده ایم

۱۸ مرداد ۱۳۸۵
۹ اوت ۲۰۰۶

Thursday, August 10, 2006

شعر "ققنوس" سروده نیما یوشیج

نیما یوشیج، در سال ١٣٠١ "افسانه" را منتشر می كند كه تا حدی مایه كلاسیك دارد، اما این اثر تازگی ویژه‌ای دارد كه در آن نوعی تحرك و هیجان دیده می شود. وی پس از افسانه دست به ابتكارهای دیگری می‌زند كه از آن میان «خانواده یك سرباز»‌ بسیار قابل توجه است. علی اسفندیاری (تولد ١٢٧٥هـ. ش ـ وفات ١٣٣٨) معروف به نیما یوشیج دوران كودكی را در دامان طبیعت گذراند. در دوازده سالگی با خانواده اش به تهران آمد. نیما یوشیج، در سال ١٣٠١ "افسانه" را منتشر می كند كه تا حدی مایه كلاسیك دارد، اما این اثر تازگی ویژه‌ای دارد كه در آن نوعی تحرك و هیجان دیده می شود. وی پس از افسانه دست به ابتكارهای دیگری می‌زند كه از آن میان «خانواده یك سرباز»‌ بسیار قابل توجه است. در سال ١٣١٦ "ققنوس" را می آفریند كه بیشتر جنبه اجتماعی و انسانی دارد.
***
(ققنوس)
ققنوس، مرغ خوشخوان، آوازه جهان،
آواره مانده از وزش بادهای سرد،
بر شاخ خیزران،
بنشسته است فرد
بر گرد او به هر سرشاخی پرندگان،
او ناله‌های گمشده تركیب می كند،
از رشته‌های پاره ی صدها صدای دور
در ابرهای مثل خطی تیره روی كوه،
دیوار یك بنای خیالی می سازد
از آن زمان كه زردی خورشید، روی موج
كمرنگ مانده است، به ساحل گرفته اوج
بانگ شغال و مرد دهاتی
كرده ست روشن آتش پنهان خانه را.
قرمز به چشم، شعله های خردی
خط می كشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر نقاط دور،
خلق‌اند در عبور.
او، آن نوای نادره، پنهان چنان كه هست،
از آن مكان كه جای گزیده ست می پرد.
در بین چیزها كه گره خورده می شود
با روشنی و تیرگی این شب دراز
می گذرد.
یك شعله را به پیش
می نگرد.
جایی كه نه گیاه در آن جاست، نه دمی
تركیده آفتاب سمج روی سنگ هاش،
نه این زمین و زندگی اش چیز دلكش است
حس می كند كه آرزوی مرغ ها چو او
تیره ست همچو دود؛ اگر چند امیدشان
چون خرمنی زآتش
در چشم می نماید و صبح سفیدشان.
حس می كند كه زندگی او چنان
مرغان دیگر ار به سر آید
در خواب و خورد،
رنجی بود كز آن نتواند نام برد.
آن مرغ نغز خوان
، در آن مكان ز آتش تجلیل یافته
، اكنون، به یك جهنم تبدیل یافته
، بسته ست دم به دم نظر و می دهد تكان
چشمان تیزبین.
وز روی تپه
، ناگاه، چون به جای پر و بال می زند
بانگی برآرد از ته دل سوزناك و تلخ
كه معنیش نداند هر مرغ رهگذر
،‌آن گه ز رنج های درونیش مست
، خود را به روی هیبت آتش می افكند.
باد شدید می دمد و سوخته ست مرغ
؟ خاكستر تنش را اندوخته ست مرغ
! پس جوجه هایش از دل خاكسترش به در.
***
(بهمن ١٣١٦)
منبع: مجموعه اشعار نیما یوشیج

منصور اسانلو در منزل



منصور اسانلو رئیس هیات مدیره سندیکای شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران، پس از هفت ماه با وثیقه ۱۵۰ ملیون
تومانی آزاد شد

Tuesday, August 08, 2006

یادی از ترانه‌سرایان و موسیقی‌دانان عصر مشروطیت

نگاهی به زندگی و آثار ترانه‌سرایان و موسیقی‌دانان انقلاب: ملک‌الشعرای بهار، فرخی‌یزدی، عارف قزوینی، نی‌داود، بدیع المتکلمین و
...
ملک الشعرای بهار
* ملک الشعرا بهار محمد تقی بهار، فرزند حاجی میرزا محمد کاظم صبوری، از سخن‌سرایان و شاعران بزرگ ایرانی است. او چندین دوره نماینده مجلس و یکبار نیز وزیر فرهنگ ایران شد . ملک الشعرا استاد دانشگاه بود و از آثار او می توان به سبک شناسی ، تاریخ تحول نثر فارسی، تاریخ احزاب سیاسی، داستان نیرنگ سیاه و انتشار روز نامه های نوبهار، تازه بهار و مجله دانشکده اشاره کرد بهار از همان اوایل مشروطیت با ساختن تصنیف و ترانه های ملی که مفاهیم آزادی خواهانه در آن ها موج می زد به یاری مشروطه در ایران برخاست. او در 25 شهریور سال 1334 هنگامیکه مدیریت روز نامه بهار را به عهده داشت، دستگیر و تبعید شد. در سالهای اخیر سعی بر گردآوری و انتشار مجموعه ”تصنیف‌های بهار“ گردیده است. بیش از 20 تصنیف از وی منتشر شده كه در این بین ”مرغ سحر“ نام‌آشناترین آنهاست، در مجموع حدود 42 تصنیف از وی گردآوری شده که در آنها علاوه بر ارایه ترانه‌ها، اطلاعاتی هم درباره خواننده و سازنده آهنگ‌ها آورده شده است. این تصنیف‌ها كه بیشتر آنها موضوع سیاسی دارد، توسط دكتر یحیی معاصری - همسر چهرزاد بهار دختر ملک الشعرای بهار- گردآوری شده و توسط انتشارات افكار منتشر می‌شود همچنین دیوان ملك‌الشعرای بهار - شاعر، روزنامه‌نگار و مبارز عصر مشروطه - كه چاپ اولش در سال 1335 منتشر شده تا امروز به چاپ ششم رسیده است. به گفته دختر بهار، این دیوان به‌خاطر سیاسی بودن همیشه گرفتار سانسور و محدودیت بوده است و چاپ آخر آن سال 80 كه در پنجاهمین سالگرد در گذشت بهار منتشر شد، تمام آن چیزی است كه در اختیار خانواده بهار بوده است. شاهنامه تصحیح شده توسط ملك‌الشعرای بهار، نامه‌های بهار و جلد دوم مشاهیر ادب نیز با ارایه اسناد لازم از طرف خانواده او به سازمان اسناد ملی ایران داده شده است .
****
عارف قزوینی
اسمم ابوالقاسم، تولدم در قزوین، پدرم ملاهادی وكیل ... عارف قزوینی اگرچه نیازی به معرفی ندارد، اما خود را اینگونه می شناساند. ابوالقاسم عارف قزوینی فرزند ملا هادی متخلص به عارف در سال 1300 ه ق برابر با 1258 خورشیدی دیده به جهان گشود. او بی جهت " شاعر ملی " لقب نگرفته ؛ عارف در دوره ای به تصنیف سرایی و خوانندگی پرداخت كه سران شیفته ای به خاطر وطن بر زمین درغلطیدند. اشعار او با مشروطه و آزادی خواهی گره خورده و البته بسیاری از آنها هنوز تازگی دارند و برای خاطره فراموشكار مردمان ایران زمین، یادآور روزگار كج رفتار و خیانت سران و حماقت زیر دستان اند وی كه در قزوین تولد یافت، دوره نوجوانی را به خواست یا اجبار پدر به تحصیل موسیقی و خط مشغول شد. البته آن موسیقی كه او را بدان واداشتند، روضه خوانی و نوحه سرایی بود. عارف موسیقی را با صدای اساتیدی چون حاج صادق خرازی و میرزا حسین واعظ آغاز كرد. وی در جوانی در حالیكه عشق دختری را در سینه داشت و با سری نترس دختر را علیرغم رضایت خانواده اش به عقد پنهان در آورده بود، به دلیل فشار های خانواده دختر مجبور به ترك دیار شد. اولین سفر او به تهران در همین ایام شكل گرفت. او خود سفرش به پایتخت را چنین توصیف می كند : " تا آن وقت تهران را ندیده بودم، كه ای كاش هیچ وقت نمی دیدم. از آن به بعد در واقع تهرانی شدم ... " آنچه این شاعر آزاده را وا می دارد تا درباره سفرش، اینچنین قضاوت كند، آشنایی اش با موثق الدوله، شاهزاده قجر است كه از صوت داودی او لذت برده و امر می كند تا از آن پس، این خوانده و شاعر همراه وی باشد. عارف درباره این دوره از زندگی اش می گوید : " در این مدت یك سال چیزی كمتر ، حقیقتا لذت استبداد را برده و دانستم چه چیز خوبی است ... در ظرف این مدت یك شب آسایش نداشتم ... و در این مدت بدبختانه با اغلب درباری ها آشنا شده بودم. " وصف عارف تا دربار شاه هم رفت وشاه كه به تازگی از سفر فرنگ برگشته و گرامافونی سوغات آورده بود، عارف را به حضور می طلبد و پس از ضبط صدای او، امر می كند تا عمامه از سرش برداشته و نامش را در ردیف فراش خلوتها بنویسند. عارف اما این را نه " اقبال "، كه " ننگی " می شمارد و به هزار حیلت از آن می گریزد. از آن پس عارف كه همسر قانونی اش را نیز طلاق داده، تهران و قزوین را برای زندگی برمی گزیند. در همین ایام است كه به درك محضر " خداوندگار موسیقی "، میرزا حسین قلی فراهانی، نایل می آید. گرچه اشعار عارف در این دوره از زندگی اش تا پیش از انقلاب مشروطه، چندان زیاد و قابل توجه نیست، اما می توان ویژگی مشتركی را در كل اشعار این شاعر جست كه در تمام عمر، كم یا زیاد تكرار شده است. این ویژگی، استفاده ای هنرمندانه از ادبیات شفاهی ملی است. او مثل ها و حكمتهای رایج در افواه مردم را به طرزی شیوا و قابل فهم در اشعاری كه از قالبهای شعر كهن بهره گرفته و یا به تصانیف قدیمی پهلو می زند، استفاده می كند و به این ترتیب جای خود را در قلب توده استوار می سازد آشنایی او با حیدر عمو اوغلی را می توان سرآغاز آشنایی او با مفاهیم و اندیشه های آزادی خواهانه برشمرد. عمو اوغلی، سرداری كارآزموده و با تجربه بود و دوستی ارزشمند برای عارف محسوب می شد. از این دوره است كه اشعار شاعر قزوینی، رنگی دیگر به خود می گیرد و او غیر از سخن وطن و آزادی اش، حرف دیگری نمی زند. بی اغراق می توان گفت كه عارف، پرورده حوادث سخت سالهای 1284 تا 1304 و فراز و نشیبهای این دوران پر آشوب است. او در این دوران، تنها به تهییج عواطف و احساسات خوانندگان وشنوندگان اشعارش اكتفا نمی كند ؛ او با این آگاهی كه مخاطبین اصلی او را توده بی سواد و ناآگاه شكل می دهد، در قالب اشعاری ساده، به بیان مفاهیم و روشنگری حوادث می پردازد. هر حادثه برای او سرمنشا سراییدن شعر یا ساخت تصنیفی است. همین نگاه به مخاطبین است كه او را وا می دارد تا در شب 28 ذیحجه سال 1333 قمری، اولین كنسرت خود را كه اولین كنسرت موسیقی هم محسوب می شود، در تیاتر باقراف تهران برگزار كند. در این كنسرت، او مجلس شورا را خطاب قرار می دهد : چه شد كه مجلس شورا نمی كند معلوم كه خانه غیر است یا كه خانه ماست و در ادامه می خواند : خراب مملكت از دست دزد خانگی است زدست غیر چه نالیم كه هر چه هست از ماست تصنیف زیبا و ماندگار " دل هوس سبزه و صحرا ندارد .... " یادگار همین شب است. این دوران از زندگی عارف با درافتادن با عناصر قدرت توام بود وهر كجا، در شعر یا هنگام اجرای كنسرت، با بی پروایی زورمداران را با نیش قلم و زبان خود می خراشید و اندیشه عاقبت كار خود نداشت ؛ چه یكبار به جهت خشم محمد ولیخان سپهدار ( كه بعدها لقب سپهسالار گرفت )، كه در شعری به عمد یا غیر عمد عارف نام او را به صورتی نه چندان خوش آیند آورده بود، مورد ضرب و شتم قرار گرفت و چندی را در بیمارستان بستری شد اما جنگ جهانی دوم، او را هم كه مانند بسیاری از آزادی خواهان آن دوران، به طرفداری از دولت عثمانی ( همسایه غربی و همكیش پیشین و فعلی ) برخاسته بود، به مهاجرت به آن دیار كشاند. اما دولت همسایه، در استقبال از یاران سفر كرده، در پی منافع شخصی بود. چنانكه مدتی بعد، سربازان ترك، برای الحاق آذربایجان به خاك عثمانی به آن منطقه حمله كردند. برای عارف این دوره تنها شناخت همسایه ای سیاسی كار و فرصت طلب نبود ؛ او به قول خودش،" كتابی از فساد اخلاقی بعضی خائنین ایرانی را ورق زد ". درست در همین سالهاست كه انگلیس با خالی دیدن عرصه از رقیبی دیرین ( روسیه )، قصد تصرف كل ایران را در سر می پروراند. عارف نیز همزمان با قیام خیابانی در تبریز و انتحار كلنل فضل الله خان، به منظور اعلام انزجار نسبت به اقدام وثوق الدوله در امضای قراردادی با انگلیس، به تصنیف سرایی و روشن گری مشغول می شود : ..... خانه ای كو شود از دست اجانب آباد زاشك ویران كنش آن خانه كه بیت الحزن است .... صد روز پس از كودتای 1299 توسط رضاخان میر پنج، قوام السلطنه، والی پیشین فارس كه روزهای نخست كودتا، به دست توانای ریاست ژاندارمری خراسان، كلنل پسیان بازداشت شده بود، به رییس الوزرایی منصوب شد. پسیان، سر به نافرمانی پیچید و در حالیكه محبوبیتی در میان مردم داشت، دست به تشكیل نیرو و حكومت در آن خطه زد. عارف نیز در همین ایام به مشهد سفر كرد و مورد استقبال آن نظامی روشنفكر قرار گرفت. تیره بینی، بی شكیبی و بد گمانی در دوره همراهی اش با كلنل، جای خود را به روحیه ای قوی داد و در این مدت دم از یاس نزد. وی در همان دوران و به درخواست پسیان، كنسرتی هم در مشهد برگزار كرد. اما دولت پسیان مستعجل بود و دیری نپایید كه با خیانت یارانش، زندگی وی و در نتیجه حیات سیاسی نهضتش خاتمه یافت. عارف در رثای این آزاده خون گریه كرد و تا سالی نتوانست كمر راست كند چندی پس از استقرار قدرت پس از كودتا رضا خان قصد كرسی ریاست جمهوری نمود. ندای جمهوری سردار سپه، بسیاری از انقلابیون را فریب داد. عارف نیز در دوران ابتدایی كیاست سردار، به طرفداری از او و جمهوری اش پرداخت و حتی كنسرتی به نام " جمهوری " برگزار كرد و گرچه در آن رثای این شیوه از حكومت را می كند، به مذاق رییس جمهور هم خوش می آید. اما تبدیل جمهوری به سلطنت، چشمان بسیاری را نگران كرد. عارف دم فرو نبرد و بدون اندیشه به آینده به ذم آنچه رخ داده بود پرداخت. ابیات روشنگرانه عارف در این ایام، راه را بر تحمل او از سوی دولت استبداد بست و از این پس را تا پایان عمر در تبعید گذراند و محكوم به خاموشی شد. اما نام نیك اوبر تارك آزادی خواهی و میهن دوستی ایرانیان می درخشد و اشعار او زبانزد سالكان راه شرافت است. او را بی جهت " شاعر ملی " لقب نداده اند كه هنوز كه هنوز است، تصانیف حماسی و میهن دوستانه اش بر زبان مردمان و بر حنجره خوانندگان جاری است. آنچه نیاز جامعه ایرانی است، گرچه بی پروایی عارف گونه نیست، اما روشنگری این شاعر نیاز همیشگی ایرانیان است تا در كوره راههای بی روشنی، راه از چاله و چاله از چاه باز شناسند كه تنها اسباب استبداد و زورمداری، نادانی مردمان است عارف که بیشتر به دلیل سرودن تصنیف های میهنی مشهور است سراینده تصانیف عاشقانه نیز هست. تصنیف دختر پریشان زلف! عارف مبهوت!، افتخار همه آفاقی و منظور منی و دیدم صنمی، سرو قدی روی چو ماهی، معدود تصنیفهای عاشقانة عارف قزوینی است. از مشهورترین تصنیف های عارف که جنبه حماسی میهنی دارد و هنوز هم زمزمه می شود تصنیف معروف از خون جوانان وطن لاله دمیده "است. به بندی از آن عنایت فرمایید؛از خون جوانان وطن لاله دمیده از ماتم سروقدشان سرو خمیدهدر سایه گل بلبل از این غصه خزیده گل نیزچو من در غمشان جامه دریدهچه کج رفتاری ای چرخ, چه بد کرداری ای چرخ,سرکین داری ای چرخ, نه دین داری نه آئین داری ای چرخاو در اواخر عمر در همدان گوشه عزلت برگزید. عارف قزوینی، منادی ندای درونی مردم در دوران مشروطیت در دوم بهمن سال 1312 ه ش دیده از جهان فروبست. آرامگاه او در همدان واقع است.منابعمقاله مفصل فرید خردمند كه در سه قسمت در مجله هنر ایران، ضمیمه رایگان روزنامه ایران در شماره های اول تا سوم به چاپ رسیده بود.
****
غلامرضا مین باشیان
غلامرضا خان مین باشیان معروف به سالار معزز در سال 1240 در تهران متولد شد. تحصیلات موسیقی خود را در شعبه ی موسیقی دارالفنون انجام داد و پس از فراغت از تحصیل به تعلیم در همانجا گمارده شد. سپس برای تكمیل تحصیلات خود به روسیه سفر كرد ودر كنسرواتوار پطرزبورگ در كلاس ریمسكی كورساكوف از موسیقیدانان بزرگ روس به تحصیل پرداخت. پس از مراجعت به ایران در قزازقخانه كه تحت نظارت فرماندهان روس بود كاركرد و ریاست دسته های موزیك آنجا را داشت هنگام نهضت مشروطیت به خاطر علاقه و همكاری با مشروطه خواهان از دسته قزاق بیرون آمد و به فرانسه رفت. او پس از بازگشت از فرانسه با درجه‌ی سرتیپی به ریاست كل دسته های موزیك نظام ایران محسوب شد و در سال 1300 اداره ی موزیك ارتش را تاسیس كرد. شعبه ی موزیك دارالفنون كه به نام «مدرسه ی موزیك» از سپاه تفكیك شده بود تا سال 1307 زیرنظر سالار معزز و فرزندش اداره می شد. او علاوه بر موزیك نظام به موسیقی ایرانی نیز وارد بود و از اولین كسانی است كه موسیقی ایرانی را به نت اروپایی نوشت و انتشار داد. از آثار مهم وی می توان به: ترجمه سه كتاب هم آهنگی، سازشناسی و اركسترشناسی با همیاری مزین الدوله، ساختن سرودهای مهیج و پرشور و برخی جزوه های آموزشی اشاره كرد. سالار معزز به سال 1314 دارفانی را وداع گفت
****
یادی از مرتضی نی داوود
آهنگساز مرغ سحریکشنبه دوم مرداد 1384 پانزدهمین سالگرد درگذشت مرتضی نی داوود، نوازنده تار و اهنگساز برجسته موسیقی ایرانی است. موسیقیدانان سنتی ایران که در فاصله جنبش مشروطیت و نخستین دهه از قرن جاری خورشیدی سر برآورده اند، همه پیش از هر چیز نوازنده بوده اند، هر چند که گهگاه به سراغ آهنگسازی نیز رفته اند. مهارت های فنی و گاه شگفتی آور این نوازندگان، آن چنان جمع شنوندگان را مجذوب خود می ساخته که آهنگسازی آنها را غالبا از یاد می برده اند. درویش خان، ارسلان درگاهی، موسی معروفی و حبیب سماعی از این گونه موسیقیدانان به شمار می روند در کنار اینان به چهره برجسته دیگری بر می خوریم که استثنایی را پدید آورده است: مرتضی خان نی داوود. از یک سو رغبت به آهنگسازی در او همپای شوق نواختن در غلیان بوده و از سوی دیگر در میان پیش درآمدها، چهار مضراب ها، رنگ ها و تصنیف های او که به گفته خودش به دویست فقره بالغ می شود، یکی از فراگیرترین و پر آوازه ترین تصنیف های قرن، می درخشد، تصنیف برانگیزاننده "مرغ سحر" که نام او را برای همیشه در تاریخ موسیقی ایران نگاه خواهد داشت. اگر چه می توان شعر پرخون، مرغ سحر، سروده محمد تقی بهار (ملک الشعرا) و سازگاری آن را با آرمان ملی و آزادی جویی مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاری آن به شمار آورد، ولی از کارکرد زیبایی آهنگ نی داوود نیز نمی توان و نباید غافل ماند. کما اینکه بهار متن های زیبای دیگری نیز برای پیوند با موسیقی سروده ولی هیچکدام شهرت و تاثیر مرغ سحر را پیدا نکرده است شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانایی بیانی همانندی دارند و با دقتی هنرمندانه به هم پیوند خورده اند. موسیقی روان نی داوود، زبان کمابیش روشنفکرانه بهار را حتی برای مردم عادی دلپذیر و دریافتنی ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده که پس ار نخستین اجرا با صدای "ملوک ضرابی" (و نه آنگونه که می گویند، قمرالملوک وزیری) خوانندگان زن و مرد دیگری نیز آن را در بازساری های تازه بخوانند مرتضی نی داوود در سال 1279 و به روایتی دیگر 1280 خورشیدی در تهران و در خانواده ای اهل موسیقی زاده شد. پدرش " بالا خان" با تار و تنبک آشنایی داشت. مرتضی ابتدا در مدرسه به تحصیل دروس همگانی پرداخت، ولی ده یازده ساله بود که پدر با دریافت ذوق و علاقه به موسیقی در فرزند، او را به دست استاد معروف زمانه "آقا حسینقلی" سپرد. مرتضی خان دو سال نزد آقا حسینقلی و سه سال نزد برجسته ترین شاگرد او، درویش خان، ردیف موسیقی سنتی و شیوه تار نوازی را آموخت و آن چنان پیش رفت که در کلاس درویش ختم توانست " تبرزین طلایی"، یعنی نشانی را که به شاگردان ممتاز داده می شد، به دست آورد مرتضی خان هنوز بیست سالی بیش نداشت که خود کلاسی برای آموزش تار و ردیف موسیقی بنیاد کرد و کلاسی که پس از مرگ نابهنگام درویش خان توانست ادامه آموزش همه شاگردان او را نیز بر عهده بگیرد. در همین سال هاست که مرتضی خان بزرگ ترین کشف موسیقی خود را نیز آشکار می کند. او در یک محفل خصوصی، با صدای گرم دختر جوانی آشنا می شود که بعدها به رساترین صدای زنانه در عرصه موسیقی سنتی تبدیل می گردد: قمرالملوک وزیری. مرتضی خان آموزش موسیقی او را بر عهده می گیرد و پس از آن که به شهر می رسد همکار جدایی ناپذیر او باقی می ماند. بیشتر آنچه قمر از تصنیف و آواز از سال 1303 به بعد خوانده با تار شیرین و پر صلابت مرتضی نی داوود همراه بوده است نی داوود از سال 1319، سال بنیاد رادیو ایران، به این سازمان پیوست و در برنامه های مختلف موسیقی آن به همکاری و همنوازی با هنرمندان برجسته ای چون رضا محجوبی، علی اکبر شهنازی، حبیب سماعی، ابوالحسن صبا و موسی معروفی پرداخت. او طی ده سال همکاری تنگاتنگ با رادیو، برای خوانندگان معروفی چون قمرالملوک وزیری، ملوک ضرابی، روح انگیز، ادیب خوانساری، جواد بدیع زاده و غلامحسین بنان تصنیف ساخته یا پا به پای آوازشان تار نواخته است مرتضی نی داوود در سال 1348 کار مهم دیگری را به انجام رسانیده و آن نواختن و ضبط نزدیک به 300 گوشه از مجموعه ردیف موسیقی سنتی ایران است که البته به دلایل نا روشن هنوز انتشار نیافته است از میان آفریده های او علاوه بر مرغ سحر، می توان از تصنیف هایی چون شاه من، ماه من، مرغ حق و آتش دل، و نیز پیش درآمد اصفهان یاد کرد که هنوز جاذبه خود را حفظ کرده است. گفتنی است که در سالهای پس از انقلاب، مرتضی حنانه، این پیش درآمد او را به شیوه ای نو، برای ارکستر بزرگ تنظیم کرده که موسیقی اصلی سریال هزار دستان (ساخته علی حاتمی) است. مرتضی نی داوود در سال 1359، یکی دو سالی پس از انقلاب اسلامی رهسپار ایالات متحده آمریکا شد و ده سال پس از آن، یعنی در دوم مرداد ماه سال 1369 در سن نود سالگی و در دیار غربت چشم از جهان فرو پوشید. * مرغ سحرسراینده: ملک الشعرای بهارآهنگساز: مرتضی خان نی داووداولین خواننده: ملوک ضرابی و یا قمرالملوک وزیریمرغ سحر ناله سر كنداغ مرا تازه تر كنز آه شرربار اين قفس رابرشكن و زير و زبر كنبلبل پر بسته ز كنج قفس درآنغمه آزادى نوع بشر سرادر نفسى عرصه اين خاك تيره راپرشرر كن!ظلم ظالم، جور صيادآشيانم داده بر باداى خدا، اى فلك، اى طبيعتشام تاريك ما را سحر كننو بهار است، گل به بار استابر چشمم، ژاله بار استاين قفس، چون دلم تنگ و تار استشعله فكن در قفس اى آه آتشيندست طبيعت گل عمر مرا مچينجانب عاشق نگه‌اى تازه گل از اينبيشتر كن بيشتر كنمرغ بى دل، شرح هجران، مختصر مختصر كن! تصنيف برانگيزاننده "مرغ سحر" برای هميشه در تاريخ موسيقی ايران زنده خواهد ماند. اگر چه می توان شعر پرخون، مرغ سحر، سروده محمد تقی بهار (ملک الشعرا) و سازگاری آن را با آرمان ملی و آزادی جويی مردم، پشتوانه شهرت و ماندگاری آن به شمار آورد، ولی از کارکرد زيبايی آهنگ نی داوود نيز نمی توان و نبايد غافل ماند. کما اينکه بهار متن های زيبای ديگری نيز برای پيوند با موسيقی سروده ولی هيچکدام شهرت و تاثير مرغ سحر را پيدا نکرده است. شعر و آهنگ، در مرغ سحر توانايی بيانی همانندی دارند و با دقتی هنرمندانه به هم پيوند خورده اند. موسيقی روان نی داوود، زبان کمابيش روشنفکرانه بهار را حتی برای مردم عادی دلپذير و دريافتنی ساخته است. جاذبه ماندگار مرغ سحر سبب شده که پس از نخستين اجرا با صدای "ملوک ضرابی" (و نه آنگونه که می گويند، قمرالملوک وزيری) خوانندگان زن و مرد ديگری نيز آن را در بازسازی های تازه بخوانند * ترانه مرغ سحر را خوانندگان ایرانی در داخل و خارج از ایران بشرح زیر اجرای تازه و یا بازخوانی کرده اند مرغ سحر" با تنظيم خانم حکيم آوا، رسيتال که در روزهاي 20 و 21 آذرماه 1382 در سالن رودکي به همراه نوازندگي پيانو" دلبر حکيم آوا" برگزار مي شود مرغ سحر، قصه شب، پرتو شمع و تصنيف دشتي با صداي عليرضا قرباني به عنوان قطعات اجرايي برنامه اركستر ملي، در 11 و 12 دي ماه 1382 در تالار وحدت اجرا میشوند چهارشنبه (۲۰ خرداد 1383) سياوش بيضايی (استاد آهنگسازی دانشگاه هنر و سرپرست اين برنامه) کنسرتی با همکاری گروه کر و تعدادی از دانشجويان ترتيب داده بود که در آن ضمن اجرای قطعاتی از باخ، چندين اثر از خود او بر اساس ترانه های محلی و قطعه ای بر اساس ترانه "مرغ سحر" (ساخته مرتضی نی داوود)، برای گروه کُر و ارکستر ايرانی و اثری به نام "مولود" از حميد رضا ديبازر، برای آواز گروهی، پيانو و دف (روی سروده های مولانا) به روی صحنه آورد پروفسور آقا وردی پاشايف، رهبر ارکستر ملی آذربايجان، که در سال 1383 به دعوت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به ايران رفته و برای دومين بار در جشنواره شرکت کرده بود، در ارتباط با قطعه مرغ سحر و سپيده خاطر نشان کرد: قطعاتی که به اجرا در آورديم از موسيقی اوايل انقلاب بود که از اين قطعات خوشم آمد و آن را برای ارکستر تنظيم کردم لي لي افشار نوازنده صاحب نام ايراني لیلی افشار، رئیس برنامه گیتار دانشگاه ممفیس که در سال 2000 جایزه اساتید این دانشگاه را دریافت کرد، روز 18 مارس، در سالن ویگمور هال لندن، برنامه اجرا کرد و ترانه مرغ سحر و گذار از دو اهنگساز ايراني مرتضي ني داوود و رضا والي را در روی صحنه نواخت. روايت‌هاي گوناگوني که خانم هاله غفوري که با نام هاله برنامه اجرا مي‌کنداز ترانه مرغ سحر اجرا کرده است، نشان مي‌دهد يک ترانه به عنوان دستمايه، چقدر جاي کار مي‌تواند داشته باشد و جستجوي هنرمند در امکاناتي که اين چند نغمه و واژه عرضه مي‌کنند، پايان ناپذير است. در اين برداشت‌ها، قصد او اجراي اين ترانه به روايتي ديگر نيست، بلکه ارائه کاري است که درآن جمله‌ها و نغمه‌هاي ترانه، در گردباد سرمست و خلسه‌آميزي که خانم هاله و ارکستر همراه او، برپا مي‌کنند، تکه پاره مي‌شوند، در هم مي‌ريزند و به صورت‌‌هاي مختلف به هم مي‌آميزند، و بيانگر چيزي مي‌شوند فراتر از آن ترانه، چيزي امروزي و در عين حال باستاني ارکستر کلاسیک جوانان ارف به سرپرستی و رهبری امیر مینو سپهر 27شهریور ماه سال 1384 در تالار وحدت به اجرای برنامه می پردازد امیرمینوسپهرتاکنون اجراهای متعددی با ارکسترموسیقی ملی درکشورهای چین ، سویس ، کویت و.. داشته است . ازآهنگ های وی می توان به "هزاردستان " (تنظیم ) ، "مرغ سحر" (تنظیم ) "رسم عاشقی " و.. اشاره کرد مرغ سحر از قطعاتي است كه اركستر موسيقي مل لو تمرين مي كند ارکستر موسیقی ملی ایرانسالار عقيلی قرار است در ۱۱ و ۱۲ مهر سال 1384 در تالار وحدت به همراه ارکستر ملل تصنيف مرغ سحر را بازخوانی کند آلبوم موسيقي" وصل پروانه" ساخته" بهرام خاني" و خوانندگي حسين عليشاپور و سهيلا ضامني در سال 1384 منتشر شد. اين آلبوم در دو بخش موسيقي عرفاني و موسيقي سنتي ارائه شده است. در قسمت دوم تصانيف قديمي دگربار، مرغ سحر، رفتم در ميخانه و از خون جوانان وطن باز خواني شده است. لازم به ذكر است ، در اين اثر نوازندگاني چون" جمال انشاد"(عود) ،" محمود فرهمند"(تنبك) ،" مسعود حبيبي"( دف) ،" بهرام خاني"( تار و سه تار و تنبور و ديوان ) ،" مهدي خاني"(تنبور) ، " شهلا رضايي"(تنبور) ، " سوگل ضامني"( بم تار) و" صبا ضامني" همخوان حضور خواهند داشت. منبع: سایت هنر موسیقی--------------------------------*
***
بدیع المتکلمین
آقا سید رضا بدیع کاشانی ملقب به بدیع المتکلمین روحانی مشروطه خواه روشن اندیشی بود که به واسطه تسلط کافی بر ردیف موسیقی ایرانی پسر خود، جواد بدیع زاده، را نیز به فن آواز موذنی و روضه خوانی و تعزیه آشنا ساخت. جواد بدیع زاده سالها عضو شعر و موسیقی رادیو تهران بود و در کنار استادانی چون حسین تهرانی، مرتضی نی داوود، حبیب سماعی و استاد ابوالحسن صبا آثار گرانقدری را در حوزه موسیقی ایرانی پدید آورد.
****
فرخی یزدی
میرزا محمد فرزند محمد ابراهیم سمسار زاده یزدی در سال 1266 ه ش در شهر یزد در خانواده ای متوسط بدنیا آمد. وی پس از فراگرفتن فارسی و مقدمات زبان عربی در مدارس قدیمه یزد به کسب و کار مشغول شد. این مبارز تاریخ مشروطه در اوایل جنبش مشروطه به جرگه آزادیخواهان پیوست و با اشعار انقلابی در برابر ظلم و ستم حاکم مستبد وقت در یزد، ضیغم الدوله، ایستادگی کرد. فرخی از همان كودكی رنج وسختی را حس كرد واز نزدیك سختی و رنج اطرافیان خود را دید. بر اثر این رنجها بود كه روحیه انقلابی در وی پدیدار گردید و چون ذوق سرشاری به شعر داشت افكار انقلابی خود را به نظم كشید رخی در اوایل پیدایش مشروطیت و تشكیل حزب دموكرات ایران از دموكرات خواهان یزد گردید. وی در سال 1287 ه ش به مناسبت سرودن یک شعر انقلابی به زندان افتاد و به فرمان حاکم یزد دهان او را دوختند. این نمونه ای از جناینكاریهای دوران استبداد بود. وی بعد از یکی دو ماه توانست از زندان یزد بگریزد و به تهران بیاید. در این هنگام بیست و دو سال داشت و با نوشتن اشعار و مقالات تند به زودی مورد توجه آزادیخواهان قرار گرفت و به شهرت رسید. او در سال 1328 ه. ق به تهران آمد و به فعالیتهای خود ادامه داد و اشعار و مقالات انقلابی در جراید منتشر ساخت. او در جنگ جهانی اول به بغداد و كربلا رفت و چون تحت تعقیب انگلیسیان قرار گرفت پیاده از بیراهه به شهر موصل رفت و از آنجا به ایران آمد و مورد حمله تزارها قرار گرفت. اما از این حمله جان سالم به در برد. فرخی در دوره نخست وزیری وثوق الدوله به علت مخالفت با قرارداد 1919 میلادی به زندان افتاد و سه ماه را در آنجا گذرانید در زمان کودتای رضاخان نیز در 1299 ه ش نیز مدتی در زندان بود. فرخی در سال 1300 خورشیدی با مشکلات فراوان امتیاز روزنامه طوفان را گرفت و با آنکه بارها توقیف شد آنرا با نامهای گوناگون منتشر کرد و در آن مقالات و شعرهای انقلابی خود را نشر داد. روزنامه طوفان از مهمترین و پرفروش ترین روزنامه های آنزمان ایران بود و چون از طرف حکومت از فروش آن جلوگیری می شد، فرخی خود آنرا در خیابانهای تهران با صدای بلند به مردم عرضه می کرد. طوفان در طول مدت انتشار پانزده بار توقیف می شود و پس از چندی با استفاده از امتیاز روزنامه های دیگر منتشر می شود. فرخی در سال 1307 خورشیدی به نمایندگی مردم یزد انتخاب شد و در مجلس شورای ملی جزو اقلیت قرارگرفت و اغلب با وکلای اکثریت در حال مشاجره و منازعه بود. فرخی در جشن دهمین سالگرد انقلاب اكتبر شوروی در سال 1927 میلادی بنا به دعوت دولت اتحاد جماهیر شوروی به اتفاق چند تن به آن كشور رفت و چند روزی درآنجا گذراند و بعد از بازگشت به ایران سفر نامه خود را در روزنامه طوفان نوشت و چون مقالاتش بر خلاف تمایل دولت بود روزنامه اش توقیف و سفرنامه اش ناتمام ماند. فرخی در دوره هفتم مجلس شورای ملی از طرف مردم یزد به نمایندگی مجلس انتخاب شد ولی در نتیجه ناخشنودی مامورین دولتی مجبور به مهاجرت به برلین شد او پس ازاین موقعیت از ایران مهاجرت کرد و در مهاجرت نیز مقالات و اشعار انقلابی خود را منتشر ساخت ، تا آنجا که دولت آلمان او را مجبور به ترک برلین کرد. در این هنگام حکومت ایران او را مورد عفو قرار داد و فرخی به ایران بازگشت و به نشر دوره دوم روزنامه طوفان پرداخت و این بار هم با توقیف روبه رو شد. آخرین شماره روزنامه طوفان در بهمن 1307 خورشیدی منتشر گردید فرخی یزدی از بزرگترین شاعران غزلسرای عصر خود بود. غزلیات سیاسی وی در ادبیات فارسی بی نظیر است. با اینكه او از تحصیلات عالیه بی بهره بود ولیكن شعر او بسیار پیچیده و محكم تر از اشعار معاصرینش است . اشعار فرخی دارای مفهومی جدی و قاطع است كه معتقد به آرمانی است كه حاضر است به خاطر آن خود را قربانی سازد. افكار و عقایدش متمایل به سوسیالیست بود و در جبهه چپ سوسیالیستهای دموكرات فعالیت می كرد. او در اشعارش هرگز از شورانیدن ملت علیه تمام نیروهایی كه مردم را در استثمار داشتند فرو گذاری نكرد. او از لحاظ قالب شعری هوادار شعر قدیم بود و همین عامل یكی از دلایل مشهور شدن اشعار او شد. او در اشعارش به شدت از طبقات محروم جامعه دفاع می كرد و به طور كلی باید گفت كه سخن و شعر فرخی در فرمی كلاسیك و دارای مفهومی انقلابی و مدافع حقوق رنجبران می باشد بعد ها هیچ وقت كار خود را به عنوان شاعر و روز نامه نگار كنار نگذاشت و بزودی جز’ هیات نویسندگان نشریه پیكار شد كه در آنجا به راه افتاده بود. بعد از مدتی رسما" به او اجازه داده شد كه به تهران بازگردد ولی كمی بعد از آن به اتهام توهین به خانواده سلطنتی دستگیر شد و به زندان افتاد و سر انجام در 25 مهرماه سال 1318 شمسی در سن 52 سالگی در زندان شهربانی به وسیله آمپول هوا كشته شد. از مدفنش نیز اطلاع دقیقی در دست نیست

گوگل جستجوي اينترنت را براي نابينايان ممكن مي‌كند

شركت "گوگل" در حال آزمايش خدمات جستجوي اينترنتي جديدي است كه به كمك آن نابينايان و افراد داراي ديدضعيف بهتر مي‌توانند به اطلاعات مورد نياز خود در اينترنت دسترسي پيدا كنند. به گزارش خبرگزاري رويترز، خدمات جستجوي جديد "گوگل" با نام "اكسسبل سرچ
Accessible Search
راه‌اندازي شده http://labs.google.com/accessible‬كه به صورت آزمايشي در آدرس اينترنتي
،در هنگام جستجوي يك كليد واژه، آن دسته از وب سايتهاي اينترنت را كه داراي ظاهر ساده بوده و به راحتي خوانده
مي‌شوند را در ابتدا و پيش از ساير وب سايته ا فهرست مي‌كند
هم‌اكنون نرم‌افزارهاي ويژه‌اي با قابليت خواندن صوتي متون موجود در وب سايت‌ها براي كاربران نابينا وجود دارند و برخي نرم‌افزارهاي ديگر نيز به بزرگ كردن بخشهاي مختلف هر وب سايت جهت بازديد افراد كم بينا مي‌پردازند اما مشكل كار اينجاست كه اين قبيل نرم‌افزارها معمولا در وب سايتهاي شلوغ با طراحي‌هاي گرافيكي پيچده كارايي چنداني نداشته و افراد نابينا و يا كم بينا نمي‌توانند از آنها براي خواندن اطلاعات وب سايتهاي پيچده استفاده كنند. هم‌اكنون خدمات "اكسسيبل سرچ" شركت گوگل وب سايتها را بر اساس سادگي طراحي و موضوع بندي و ميزان قابليت خوانده شدن آنها رتبه بندي مي‌كند تا افرادي كه مشكلات بينايي دارند بتوانند اطلاعات مورد نياز خود را از خواناترين وب سايتها استخراج كنند.

Saturday, August 05, 2006

هم واژه ی آزاد با اکبر محمدی

فراخوان نامگذاری وبلاگها تا پایان امرداد، به نام
اکبر محمدی


نه خسته میشویم
نه ناامید
نه بی تفاوت

… و باز پرواز را به خاطر نسپرديم
آموزگاران آموزه هاي نيك را شايد خاك پاسشان بسپارد و شايد شبها از ياد نبرند شمعهايي كه ما خاموش كرده ايم
به « كشتن چراغ » رفتن « رسم خوشايندي » نیست و هنوز و همچنان سکوت و بی تفاوتی عمومی نسبت به مرگ مشکوک اکبر محمدی آزارمان میدهد.
وبلاگ هم واژۀ آزاد به پاس تلاشهای این آموزگار مبارزه و ستیز در عین نتوانستن،تا پایان امرداد ۸۵، نام خود را به نام هم واژۀ آزاد با اکبر محمدی تغییر میدهد.
همچنین از تمامی همدلان و همراهان درخواست مینمایم برای زنده نگاه داشتن نام این دوست عزیز در یک اقدام نمادین نام وبلاگ خود را به اکبر محمدی اختصاص دهند.

Friday, August 04, 2006


ادوار نيوز : سميه بينات همسر احمد باطبي كه طي چند روز گذشته مجددا بازداشت و به زندان منتقل شده است روز چهارشنبه در گردهمايي كه به مناسبت درگذشت اكبر محمدي در سازمان دانش آموختگان ايران (ادوارتحكيم) برگزار مي شد ، طي سخناني به تشريح وضعيت احمد باطبي و نگراني‌هاي خود پرداخت . وي پيش از اين نيز در گفتگويي با ادوار نيوز، ساعاتي پس از بازداشت احمد باطبي ، ضمن اعلام خبر دستگري باطبي، گفت كه همسرش از ابتداي بازداشت در اعتصاب غذا خواهد بود . متن كامل سخنان سميه بينات كه در تجمع روز چهارشنبه ايراد شد و بارها در اثر شدت تاثر او قطع گرديد و حاضران نيز در حالي كه بسياري از آنان اشك مي ريختند بارها با تشويق هاي خود آن را قطع نمودند ، را در ادامه مي خوانيد: من سلام عرض مي كنم به جمع حاضر ، و تسليت عرض مي كنم به خاطر اين فاجعه دلخراش ، من خواهش مي كنم از شما قبل از اينكه يكبار ديگر براي احمد باطبي اينجا جمع شويم به داد احمد برسيم . پنج روز است كه شوهر من در اعتصاب غذاست ، پنج روز كه من اطلاعي از وضعيت او ندارم ، ما حادثه مرگ زهرا كاظمي را داشتيم، ما مرگ اكبر محمدي را داشتيم، و امروز هم احمد باطبي را داريم. من صميمانه خواهش مي كنم، از تمام جوامع بين الملل ازتمام همه ي دوستداران آزادي و حقوق بشر خواهش مي كنم، طي اين دو سه روز به من گفتن احمد بستري شده و در بهداري اوين است بعضي ها مي گويند احمدرا كشته اند ، بعضي ها هم مي گويند در بند 209 اوين است ، من هيچ اطلاعي از وضعيت احمد ندارم. ضمن اينكه الآن پنج روزه كه من و پدرش از مقامات قضايي خواستار رسيدگي به وضعيت احمد شده ايم ، اما در اين چند روز چيزي جز پيغام تحقير و توهين نشنيدم. حق من است كه بدانم همسرم كجاست ، و آخرين خبري كه از احمد گرفتم امروز تماس وزارت اطلاعات بود و تهديد و احضار من كه چرا مصاحبه مي كنم ، چرا فرياد مظلوميت شوهرم را دارم به گوش جهان مي رسانم. من چيزي براي از دست دادن ندارم. دو روز قبل از اينكه من عازم شهرستان بشم براي گذراندن طرح دندانپزشكي ام به داخل خانه من ريختند و همسر من را بدون دليل بعد از يك سال و نيم بازداشت كردند و بعد از 5 روز اعتصاب غذاي احمد هيچ جوابي به من نمي دهند ، موظفند كه به خانواده احمد جواب بدهند ، ما موظفيم كه در برابر اينها بايستيم . ما نبايد اجازه بدهيم حادثه اكبر محمدي و زهرا كاظمي دوباره تكرار شود . محمدي و كاظمي هاي ديگر،‌باطبي ها … . من از تمام حضار ، از تمام آزادي خواه هاي دنيا ، از نمايندگان حقوق بشر خواهش مي كنم براي پي گيري وضعيت احمد تلاش كنيد .نگذاريد يك بار ديگه اينجا جمع بشويم براي اين كه در سوگ احمد هم بشينيم .
امروز وقتي وزارت اطلاعات به من زنگ زد و تهديد و احضار كرد ، فقط جواب دادم ، من ديگه چيزي براي از دست دادن ندارم. شوهر من را گرفتيد زندگي من رو گرفتيد ، طبابات من را گرفتيد ، خود من را هم بگيريد.
من تا آخرين قطره ي خونم از حق احمد دفاع مي كنم. احمد در داخل زندان مبارزه مي كند و من در كنار شما در كنار همه ايرانيان و در كنار تمام آزادي خواهان دست حمايت شما را مي خواهم . من از طريق همه ي خبرگزاري ها هم اعلام مي كنم. خواهش مي كنم براي دفاع از ما تجمع كنيد . احمد در داخل زندان مبارزه مي كند و دوشادوش همه آزادي خواهان در كنار تمام زندانيان سياسي كه اسمي از آنها نيست ،‌در كنار حشمت آقاي طبرزدي ، دكتر ناصر زرافشان و ساير زندانيان سياسي . من خواهش مي كنم جلوي اين اقدامات را بگيريد . من را تنها نگذاريد ، دوست ندارم بيست روز ديگر بيام اينجا و دور هم جمع بشويم و براي مرگ احمد گريه كنيم .