Tuesday, October 24, 2006

زندانی رنگها







نمایشگاه نقاشی دلارا دارابی، محکوم به اعدام
گفتگو با آسیه امینی/ سهیلا وحدتی
چهارشنبه ٢٦ مهرماه ١٣٨٥خانم آسيه امينی، اين روزها شما سرگرم برپا كردن نمايشگاهی از كارهای دلارا دارابی هستيد. ممكن است خواهش كنم ابتدا در مورد اين دختر جوان و وضعيت پرونده وی توضيح دهيد.دل آرا دختری بيست ساله است كه در ١٧ سالگی در رشت به اتهام قتل بازداشت شد. اين اتهام در واقع اقرار خود دل آرا بود. مقتول از بستگان پدری او و زن ٦٥ ساله ثروتمندی بود. بعد از اينكه دل آرا دستگير و در واقع توسط پدرش به پليس تحويل داده شد در دو هفته اول بازداشت، او اقرار كرد كه قتل كار او بوده. اما بعد از گذشت دو هفته اقرارش را پس گرفت و گفت كه دوست پسرش يعنی امير حسين ( با انگيزه سرقت) مرتكب اين قتل شده و از او خواسته كه چون سنش زير ١٨ سال است، جرم را به گردن بگيرد چون طبق حقوق كودك، او را قصاص نخواهند كرد ( آنها با هم در صحنه قتل حاضر بودند) دل آرا بعد متوجه می شود كه اين قانون مربوط به زمان ارتكاب جرم نيست بلكه مربوط به زمان مجازات است. بنابراين عنوان می كند كه فريب خورده است و او مرتكب اين جنايت نشده. اما دادگاه اين ادعا را نمی پذيرد و حكم به قصاص يعنی اعدام او می دهد. در تجديد نظر خواهی بعد از دادگاه بدوی، ديوان به اينكه جرم در دادگاه اطفال صادر نشده به پرونده ايراد می گيرد و آن را به شعبه ديگری باز می گرداند. اما در مرحله دوم دادرسی نيز حكم اعدام دل آرا با استناد به اقرار اوليه او صادر می شود. اكنون حكم اعدام دلارا در ديوان عالی كشور در دست بررسی است كه بايد اميد داشته باشيم كه تاييد نشود.وضعيت پرونده مرد جوانی كه شريك اين جرم است چگونه است؟امير حسين به ده سال زندان محكوم شد. در پرونده جرم او معاونت در قتل عنوان شده است.دلارا از چه زمانی نقاشی را شروع كرده و از چه وسيله‌ای برای نقاشی استفاده می‌كند؟از ده سالگی معلم نقاشی داشته. ولی خودش از چهار سالگی به قول خودش با رنگها زندگی می كرده. نقاشی های او با ابزار مختلف است. رنگ روغن، مداد سياه، قلم سياه، و زمانی كه ابزار كافی ندارد با انگشت و ناخن و رنگ نقاشی می كشد.شما در برپايی اين نمايشگاه با چه مشكلاتی روبرو بوده‌ايد؟ و چه انتظاری از برپايی اين نمايشگاه داريد؟مشكل؟ سوال سختی است. در واقع مشكلات من بيشتر درونی بوده تا بيرونی. همه در برگزاری نمايشگاه نهايت همكاری و همراهی را داشتند. از خانم گلستان كه خارج از نوبت گالری را در اختيارمان قرار دادند تا خانواده دل آرا كه بسيار شريف و مهربانند و وكيلش آقای عبدالصمد خرمشاهی و جواد منتظری كه اگر نبود جداً نمی‌توانستم كار را پيش ببرم و خيلی از دوستان ديگری كه چه در كارهای عملی و چه با دلگرمی كار را پيش بردند. اما بيش از هر چيز در گيری من با خودم بود. اين نوع كار كه آدم هيچ تجربه‌ای را هم پشتش ندارد، واقعا نمی‌داند كه چه جوابی از آن خواهد گرفت. من در برزخی از درست‌ها و نادرست‌ها گرفتارم و هر كاری كه دراين باره می‌كنم نمی‌دانم نتيجه‌اش خوب است يا بد. مثل همين مصاحبه‌ای كه الان دارم با شما می‌كنم. در تمام مراحل آماده كردن نمايشگاه به خودم می‌گفتم نكند كه برپايی نمايشگاه به جای كمك كار را بدتر كند. قصد من نه سياه‌نمايی است و نه هيچ وجه منفی از شرايط موجود. اگر فعاليت حقوق بشری سياهنمايی تلقی می‌شود اين اشكال از كار ما نيست از خود آن سوژه است كه براحتی قابل پيشگيری است. من فقط خواسته‌ام هنرمندی كوچك جثه را به همه بشناسانم كه در شرايط عادی صدايش شنيده نمی‌شود. نقاشی‌های دل آرا حرف می‌زنند. و به نظرم او واقعا هنرمند است. و تنها انتظار من اين است كه حرف اين نقاشی‌ها شنيده شود. حرفی كه تاكنون شنيده نشد. دل آرا چپ دست است و طبق همان اقرارهايی كه كرده و از روی آنها صحنه را بازسازی هم كرده نمی‌تواند با دست راست ضربه‌ای زده باشد. ولی چرا اين دفاع ساده و محكم وكيل او شنيده نشده؟ و خب اگر در برابر همه اينها سكوت كنيم ، سپيدنمايی كرده‌ايم؟! اين نمايشگاه در چه زمانی و در چه محلی برگزار می‌شود؟روز جمعه افتتاحيه نمايشگاه در گالری گلستان است. و يك هفته ادامه خواهد داشت.خانم امينی، با آرزوی موفقيت برای شما و سپاس از وقتی كه برای اين مصاحبه گذاشتيد.




Monday, October 23, 2006

Monday, October 16, 2006

کیوان انصاری را آزاد کنید



اعتراض دانشجویان پلی تکنیک به بازداشت دکتر کیوان انصاری


دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک روز دوشنبه به دعوت انجمن اسلامی این دانشگاه، در اعتراض به بازداشت دکتر کیوان انصاری، تجمع اعتراض آمیزی بر پا کردند. دکتر کیوان انصاری عضو پیشین انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک، سه هفته پیش دستگیر شد از وضعیت وی اطلاع مشخصی داده نشده است

دانشجویان دانشگاه پلی تکنیک روز دوشنبه به دعوت انجمن اسلامی این دانشگاه، در اعتراض به بازداشت دکتر کیوان انصاری، تجمع اعتراض آمیزی بر پا کردند. دکتر کیوان انصاری عضو پیشین انجمن اسلامی دانشگاه پلی تکنیک، سه هفته پیش دستگیر شد از وضعیت وی اطلاع مشخصی داده نشده است.به گزارش «خبرنامه ی امیرکبیر»، این تجمع ابتدا با تحصن جمعی از اعضای انجمن در صحن مرکزی دانشگاه آغاز شد که پس از آن دانشجویان در محوطه دانشگاه راهپیمایی کردند. در طی راهپیمایی دانشجویان با در دست گرفتن عکس دکتر کیوان انصاری سرودهای “یار دبستانی” و “ای ایران” را می خواندند و شعار می دادند که این امر موجب همراهی دانشجویان حاضر در دانشگاه با متحصنین شد.دانشجویان در حین راهپیمایی شعارهایی از قبیل “دانشجوی زندانی آزاد باید گردد”، “زندانی سیاسی آزاد باید گردد”، “انجمن منتخب حمایتت می کنیم” ، ” انجمن بسیجی ملغی باید گردد” سر می دادند.پس از بازگشت دانشجویان به صحن مرکزی دانشگاه، برخی از دانشجویان اقدام به سخنرانی برای جمع بیش از ۵۰۰ نفره حاضر کردند.پس از راهپیمائی، علی صابری دبیر انجمن اسلامی دانشجویان با تشریح عملکرد غیرقانونی مدیریت دانشگاه در رابطه با برخورد با فعالین دانشجویی سخنانی را بیان کرد.همچنین علی عزیزی نائب دبیر انجمن اسلامی منتخب دانشجویان نیز با تشریح فضای کنونی حاکم بر دانشگاه، بازداشت دکتر کیوان انصاری را پروژه مشترک دانشگاه و نهادهای اطلاعاتی در ضربه زدن به فعالیتهای دانشجویی و حذف این فعال دانشجویی عنوان کرد. وی وظایف دانشجویان را در دانشگاه تبیین نمود و از دانشجویان درخواست حضور مستمر در صحنه را کرد.یکی دیگر از اعضای انجمن اسلامی نیز با اشاره به ایام ضربت خوردن امام علی، حکومت فعلی و شیوه های حکومتی آنرا در دانشگاه با عدل و حکومت مولای متقیان قیاس نموده و با بیان دروغین بودن شعار عدالت در دولت فعلی دانشجویان را به هوشیاری بیشتر دعوت نمود.گفتنی است خواسته اصلی این تجمع روشن شدن وضعیت دکتر انصاری و آزاد شدن هرچه سریعتر ایشان بود. همچنین دانشجویان از عدم پیگیری وضعیت دکتر انصاری از سوی ریاست دانشگاه شکایت داشتند.دیگر درخواست های دانشجویان عبارت بودند از: بازگرداندن اموال و ساختمان انجمن اسلامی به نمایندگان منتخب دانشجویان که در انتخابات خرداد ماه گذشته با رای بیش از ۲۸۰۰ نفر از دانشجویان انتخاب شده بودند؛ الغای انجمن موازی که با همکاری بسیج و نهاد های امنیتی ساخته شده است و کاهش سختگیری ها و دخالت های حراست در حوزه خصوصی دانشجویان.همچنین دانشجویان نسبت به عدم پیگیری خواسته هایشان از سوی مدیریت هشدار دادند و اعلام کردند که فردا در جلوگیری از برگزاری برنامه سیاسی انجمن اسلامی موازی در صحن دانشگاه حاضر شده و درخواست هایشان را پیگیری می کنند.گفتنی است یکی از خبرنگاران حاضر در این تجمع که قصد داشت از مراسم عکس‌‏برداری کند، با مخالفت حراست مواجه شد و زمانی که می‌‏خواست محل تجمع را ترک کند، با فریادهای «دزد دزد» وی را متوقف و پس از آن که وی را ساعتی در یک اتاق بازداشت کردند و از او سوالاتی پیرامون تجمع فوق الذکر پرسیدند، وی را آزاد کردند.در پایان این برنامه بیانه انجمن اسلامی دانشجویان در اعتراض به بازداشت دکتر انصاری قرائت شد

Sunday, October 15, 2006

من معلول نيستم


محمدباقر افشاري در اولين ساعات روز 22 بهمن سال 1355 چشم به جهان گشوده است. او پنجمين فرزند پدر و مادرى است كه به غير از او 7 فرزند دختر و پسر ديگر هم دارند. تنها دو ماه سن داشته كه بر اثر يك سهل‌انگارى دچار ضايعه استخوانى و بعد از آن دچار مشكل جسمى مى‌شود. محمدباقر افشارى نمونه واضح و كامل يك انسان موفق است. او فارغ‌التحصيل رشته رياضى كاربردى دانشگاه صنعتى شريف است و در كنار تخصصش به كارها و فعاليت‌هاى متنوع ديگرى هم مشغول است. گفت‌وگوى ما با اين انسان توانمند در طبقه همكف يكى از خانه‌هاى كوچه شهيد «حسن اسماعيلي» خيابان دانشگاه هوايى انجام شد. يك گفت‌وگو پر از اعتماد به نفس، ايمان، اعتقاد و اراده. گفت‌وگو با مرد جوانى كه عقيده دارد
معلول نيست. اين گفت‌وگو را به تمام آنها كه از داشته‌هايشان غافلند، تقديم مى‌كنم
اگر موافق باشى از ابتداى قضيه شروع كنم. چطور معلول شديد؟ راستش من خودم چيزى به ياد نمى‌آورم. چون آن
زمان فقط دو ماه سن داشته‌ام. اما اين طور كه بابا و مامان مى‌گويند، اين اتفاق به يك‌باره و از همان ابتداى تولدم رخ داده است. چند و چون اين قضيه را آنها هم خيلى واضح نمى‌دانند. در كل خيلى اطلاع چندانى ندارم
يعنى پيگيرى هم براى كشف اين موضوع انجام نداديد؟ پدرم در پيگيرى‌هاى بعدى فقط با اين پاسخ مواجه شده كه به دليل نخوردن شير اين مشكل براى من بوجود آمده است. اما گويا در بيمارستان براى من اتفاقى افتاده كه بعدها منجر به معلوليت شده است
خودت از كى به اين ضايعه پى بردي؟ تقريباً از 5‌ـ6 سالگى. با توجه به روحيات كودكانه‌ام رفته رفته متوجه فرقى كه بين من و همسالانم بود، شدم. خواهر و برادرانم را مى‌ديدم كه راه مى‌روند، بيرون مى‌روند، بازى مى‌كنند ولى من نمى‌توانم
قضيه درس خواندن و علاقه به مدرسه از كجا آغاز شد؟ از 12 سالگى شروع به درس خواندن كردم. به دليل مشكل جسمى كه داشتم، نمى‌توانستم به مدرسه بروم و اين كار برايم خيلى سخت بود. با اصرار خواهر بزرگترم در كلاس‌هاى نهضت سوادآموزى ثبت‌نام كردم و دوره مقدماتى را در آنجا پشت سر گذاشتم. يك ماه بعد دوره تكميلى و در همان يك سال دوره چهارساله دبستان را با موفقيت پشت سر گذاشتم. پنجم دبستان و اول راهنمايى را متفرقه و به همراه ساير بچه‌ها خواندم. يادم است كه خرداد ماه بود و در خانه درس مى‌خواندم و به مدرسه مى‌رفتم و امتحان مى‌دادم. از دوم راهنمايى هم وارد مدرسه عادى شدم. دوران راهنمايى و دبيرستان را در همين محله خودمان و در كنار ساير بچه‌ها گذراندم
كنكور هم سرانجام اين درس خواندن‌ها بود؟ بله. البته يك سال پشت كنكور ماندم. چون سال اول فقط رشته‌هاى كامپيوتر و برق را انتخاب كرده بودم و قبول نشدم. به دليل اينكه فقط بايد در «تهران» قبول مى‌شدم. سال بعد دوباره شركت كردم و در رشته «رياضى كاربردي» قبول شدم
ميان اين همه رشته چطور رياضى كاربردي؟ خيلى رشته‌ام را دوست داشتم. خيلى برايم مفيد بود و به خاطر متفاوت بودنش آن را دوست دارم از ابتدا خيلى با دروس عمومى ميانه نداشتم
در اين اوضاعى كه همه از رياضى فرارى‌اند، چه شد كه اين علاقه بوجود آمد؟ در دبيرستان، رشته تحصيلى‌ام رياضى و فيزيك بود. مى‌توانم بگويم كه دروس رياضى را خيلى سريع و راحت‌تر ياد مى‌گيرم. همان طور كه گفتم با دروس عمومى خيلى مشكل دارم و يادگيرى‌اش نه اينكه برايم سخت باشد، اما خيلى ميانه‌اى با دروس خواندنى نداشتم
چه سالى وارد دانشگاه شديد؟
1376.
با اين حساب بايد سال 1380 فارغ‌التحصيل شده باشيد؟ نه خير سال 1382
. يك مقدار بيشتر طول كشيد، به دليل اينكه شرايط حضور در كلاس را هميشه نداشتم،‌ تحصيلم بيشتر از سايرين طول كشيد
رفت و آمد برايت سخت نبود؟ قطعاً همين طور بود، خيلى سخت بود. يك مدت مجبور بودم از خانه به دانشگاه بروم. با همين وسايل نقليه عمومى و با كمك پدرم، برادرم و خواهرم. مى‌رفتم و مى‌آمدم. البته چون سخت بود، نمى‌توانستم در همه كلاس‌ها حاضر باشم. با استادان صحبت مى‌كردم و حتى بيشتر واحدها را تنها پايان ترم حاضر مى‌شدم و امتحان مى‌دادم. ولى خوشبختانه با مساعدت رئيس محترم دانشگاه در آن زمان، اين شرايط برايم فراهم شد تا از خوابگاه دانشجويان استفاده كنم
خوابگاه كجا بود؟ نزديك دانشگاه شريف در «طرشت» بود. آنجا كه رفتم تقريباً مشكلات كمتر شد. راه نزديك بود و راحت به دانشگاه مى‌آمدم و مى‌رفتم ولى در كل مشكلات پابرجا بود.
چه مشكلي؟ همين كه آدم در مسير رفت و آمد تا دانشگا، يك راه مخصوص عبور معلولان و آدم‌هايى با شرايط خاص نمى‌بيند. اين موضوع مشكل بزرگى است براى من كه از ويلچر استفاده مى‌كنم، هيچ امكاناتى در سطح شهر وجود ندارد تا بتوانم حداقل خودم را از اين طرف جوى آب به آن طرف برسانم. متأسفانه شهردارى هيچ كارى براى حل اين مشكل نكرده است.
معدل ليسانست چند بود؟ خيلى خوب نبود. حالا در گوشى به ما بگو ما هم به همه مى‌گوييم. (مى‌خندد) از دانشگاه با معدل 14 فارغ‌التحصيل شدم. البته اين را هم بگويم كه دبيرستان معدلم 17 و خورده‌اى شد و راهنمايى هم با معدل 5/18 فارغ‌التحصيل شدم.
دانشگاه كه معدل خوبى گرفتى. تازه الان همه خودشان را مى‌كشند، زير 10 نمره نگيرند! آره، انصافاً رشته سختى بود. اين را بايد بگويم. شايد من هم خيلى فعال نبودم. البته مشكلات حضور نيافتن در كلاس باعث اين قضيه شد وگرنه مى‌توانستم بهتر از اين هم باشم.
وسوسه نشدى فوق‌ليسانس هم بخواني؟ نه، ديگر انگيزه‌اش وجود نداشت.
چرا؟ ببينيد بايد از طرف جامعه يك سرى حمايت‌ها انجام شود تا آدم انگيزه پيدا بكند. براى مثال: اگر حالا فوق‌ليسانس هم داشته باشم، بايد قبول كنيد كه باز هم سرنوشتم همين است. يعنى كارى براى من وجود ندارد و كسى هم اعتماد نمى‌كند كه كارهايش را به من بسپارد تا در خانه انجام بدهم. يعنى مى‌خواهم بگويم داشتن فوق‌ليسانس تأثيرى بر روى زندگى من ندارد. حتى اگر دكترى هم داشته باشم همين گونه است. چون با توجه به آنچه گفتم، شرايط مهيا نيست. ولى خوب حداقل خاصيتش مى‌توانست اين باشد كه خود آدم از نظر ذهنى ارضا شود. آخر وقتى كه من مى‌بينم آينده ليسانسم اين است، به طور طبيعى انگيزه‌ام را از دست مى‌دهم وگرنه براى من خيلى راحت است كه ادامه تحصيل بدهم و درس بخوانم. البته از طرف سازمان بهزيستى حمايت‌هايى مى‌شدم كه در دانشگاه آزاد ادامه تحصيل بدهم، اما اين همه زحمت، رفت و آمد، مشكلات بى‌شمار ختم مى‌شود به اينكه 2 سال ديگر فوق‌ليسانس بگيرى و بنشينى توى خانه و بيكار باشى. همين انگيزه را از من گرفته است.
حالا كه صحبت به كار و بيكارى رسيد، جداى از حمايت‌هايى كه مى‌گويى انجام نمى‌شود، خودت يا خانواده اقدامى براى جست‌وجو كار كرده‌ايد؟ جست‌وجو كرده‌ام اما همانطور كه گفتم كسى حاضر نيست به خاطر شرايط من كه موجب عدم حضورم در محل كار مى‌شود، چنين ريسكى بكند. يك نكته.
خود دانشگاه شريف هم حاضر نيست به عنوان يك فارغ‌التحصيل موفق از شما استفاده كند؟ ببينيد. خوب مثلاً شما پيش مسئولان دانشگاه برويد، مى‌گويند ما نيروى فوق‌ليسانس و حتى دكترى زياد داريم كه خيلى فعال‌ترند،‌ كوشاترند و شرايط جسمى خوبى هم دارند و ترجيح مى‌دهيم از آنها استفاده كنيم. خوب با اين شرايط و اين بيكارى بى‌سابقه، سر كار رفتن من، اجحافى در حق آنهاست و من هم با اين موضوع منطقى برخورد مى‌كنم. آنها بچه‌هايى هستند كه واقعاً مى‌توان به آنها لقب «مخ» داد و در واقع آنجا ديگر جاى عرض‌اندام نيست. شكسته نفسى مى‌كنيد. خب شما هم مخ بودى كه هم وارد شريف شدى و هم تا اينجا پيش آمدى.
به هر حال بهتر از من مى‌دانى وارد شريف شدن يعنى چه؟ پس كسى كه وارد آنجا مى‌شود، قطعاً توانايى‌هايى داشته. درست است؟ ولى قبول كنيد كه به هر حال مقايسه مى‌شود. به هر حال آنها كه توانايى‌شان از من بيشتر است، شايد به نوعى كار كردن هم با آنها راحت‌تر باشد.اكنون زمانه‌اى است كه تا كسى را در جايى نداشته باشي، مشكل است كه بتوانى كارى براى خودت دست و پا كنى
خب حالا يك كم هم از خوبى‌ها صحبت كنيم. شنيدم كه اهل نوشتن هستى. بله، در اوقات بيكارى معمولاً مى‌نويسم و اگر خدا بخواهد تا چند وقت ديگر اولين كتابم هم منتشر مى‌شود
در چه زمينه‌اى است؟ براى كودكان نوشته‌ام. مجموعه شعرى است كه بصورت تصويرى در كنار اشعار كار شده است و تمام كارهاى تصويرگرى آن را هم خودم انجام داده‌ام. پس بجز رياضى اهل ادبيات هم هستى! بله، به ادبيات خيلى علاقه دارم. من از دوران دبيرستان، جداى از اينكه همان موقع خيلى شعر دوست داشتم، براى خودم شعر مى‌گفتم و مى‌نوشتم. شايد براى شما عجيب باشد ولى اكثر بچه‌هايى كه رياضى خوانده‌اند و با آن سر و كار دارند، روحيه لطيف‌ترى هم دارند. گرايش به ادبيات در بين رياضى‌دان‌ها خيلى زياد است. من هم از نوجوانى به شعر و ادبيات خيلى علاقه داشتم. حالا چه ارتباطى اين ميان است؛ شايد خلاقيت‌هايى كه در رياضى است،‌ موجب مى‌شود تا آدم به اين سمت گرايش پيدا كند.
فضاى شعرها چطور است؟ شاد و مفرح است و حالت طنزگونه‌اى هم دارد. البته اين را هم اضافه كنم كه چيزى در حدود 3 سال است كه اين كتاب آماده است اما كسى حاضر به چاپ نمى‌شد. خيلى جاها بردم و به ناشران زيادى مراجعه كردم تا اينكه بالاخره موفق شدم و با همكارى دوستان توانستم به چاپ كتاب نزديك شوم. كمى هم درباره حال و هواى دانشگاه بگو.
رابطه‌ات با بچه‌هاى هم‌دوره چطور بود؟ رابطه خيلى صميمى نداشتم.
چرا؟ به خاطر عدم حضور و كمتر در دانشگاه بودن؟ اين يك دليلش بود. من خودم خيلى در ارتباط برقرار كردن با آنها كوشا نبودم.
در دبيرستان چطور، وضع همين طور بود؟ نه آنجا دوستان خيلى خوبى داشتم. 4 دوست صميمى داشتم كه خيلى با هم رفيق بوديم و آنها هم خيلى كمك حال من بودند.
هنوز هم با هم ارتباط داريد؟ نه، متأسفانه خيلى وقت است ديگر خبرى از هم نداريم. اما خيلى دوست دارم دوباره ببينمشان.
رابطه‌ات با استادان دانشگاه چطور است؟ هنوز به دانشگاه سر مى‌زني؟ دلم كه خيلى براى دانشگاه تنگ مى‌شود و هرچند وقت يك‌بار سرى به آنجا مى‌زنم. رابطه‌ام با استادها خيلى خوب بود،‌ حالا نمى‌دانم شريف اين طور بود يا جاهاى ديگر هم اين طورى هستند. واقعاً به من محبت داشتند و شايد اگر كمك آنها نبود، من اين مراحل را طى نمى‌كردم. مخصوصاً‌ اولين استادم، آقاى «يحيى تابش» شايد اگر پيگيرى و محبت‌هاى ايشان نبود، همان ترم اول ترك تحصيل مى‌كردم.
حالا بعد از همه اين سال‌ها و اين تلاش‌ها و تمام صحبت‌هايى كه كرديم، دوست دارم بدانم حالا كه يك جوان 30 ساله هستي، چگونه با اين معلوليت كنار آمده‌اي؟ اين طور مى‌توانم بگويم كه خدا خانواده خيلى عزيز و خوبى به من داده هيچ وقت احساس نكردم كه كمبودى دارم. باز مى‌توانم بگويم كه هيچ ضعفى احساس نمى‌كنم
حتماً با اين سؤال ذهنى هم روبرو بودى كه خدايا چرا من اين طورى هستم؟ بله صددرصد. ولى بايد بگويم كه از ديد ديگران اين موضوع سخت به نظر مى‌آيد ولى انسان موجودى است كه خودش را با همه سختى‌ها تطبيق مى‌دهد و اگر بخواهد مى‌تواند پيروز شود. انسان موجودى است كه خودش از توانايى‌هاى بى‌شمارش خبر ندارد ولى وقتى در موقعيت سخت قرار بگيرد، مى‌بيند كه مى‌تواند از تمام اين توانايى‌ها استفاده كند
بعد از اين سال‌ها به پشت سر كه نگاه مى‌كنى برايت رضايت‌بخش است؟ بله، مى‌توانم بگويم كه هست. از همه توانى كه داشتم استفاده كردم و همين براى من رضايت‌بخش است. اعتماد به نفسم خدادادى است و در همه حال الطاف خدا را از نزديك مشاهده كرده‌ام. آشنايى من با «قرآن» كه بوسيله دبير قرآن راهنمايى‌ام شكل گرفت. آرامش خاصى به من داد كه توانستم مسيرم را ادامه بدهم.
اگر ناراحت نمى‌شوى مى‌خواهم بپرسم كه نظرت درباره جمله معلوليت محدوديت نيست، چيست؟ كاملاً با اين جمله موافقم. هيچ وقت صفت معلوليت را براى خودم نپذيرفتم و معتقدم كه درست است كه نمى‌توانم كارهايى را كه ديگران انجام مى‌دهند،‌ انجام دهم، ولى عقيده دارم كه كارهايى كه من انجام مى‌دهم را خيلى‌هاى ديگر نمى‌توانند انجام بدهند. پس من يك معلول نيستم! گفتگو ازمسيح علوى

Saturday, October 14, 2006

سرمايه گذار پارس جنوبی 21 ميليون دلار جريمه می دهد


بازتاب : با پايان يافتن تحقيقات يك ساله وزارت دادگستري و كميسيون امنيت و مبادلات آمريكا، يك شركت نروژي محكوم به پرداخت سنگين‌ترين جريمه‌هاي تجارت خارجي آمريكا به اتهام دادن رشوه به يك مقام ايراني شد.به گزارش سرويس بين‌الملل «بازتاب» به نقل از خبرگزاري اقتصادي «بلومبرگ»، شركت «استات اويل»، بزرگ‌ترين شركت نفتي نروژ، با پرداخت 21 ميليون دلار جريمه به خاطر دادن رشوه براي بستن قرارداد با ايران موافقت كرد. پرداخت رشوه برخلاف قانون آمريكاست.«استات اويل»، مسئوليت اين رشوه را بر عهده گرفته و امروز در بيانيه‌اي در اسلو، اعلام كرد كه همه عواقب اين كار را پذيرفته و اعلام كرده كه كنترل داخلي خوبي نداشته است.جريمه «استات اويل»، جزو سنگين‌ترين جريمه‌هايي است كه به خاطر نقض قانون خارجي رشوه آمريكا از سوي دولت آمريكا اعمال شده است؛ قانوني كه با هدف جلوگيري از پرداخت رشوه براي بستن قراردادهاي خارجي بسته شده است. تحقيقات انجام گرفته در مورد «استات اويل» در سال 2003، باعث استعفا و بركناري بسياري از مقامات اين شركت شد.شركت در بيانيه خود گفته است كه اين پرداخت‌ها در سال‌هاي 2002 و 2003 به يك مقام ايراني انجام شده تا از نفوذ خود براي اختصاص قرارداد فازهاي 6، 7 و 8 ميدان گازي پارس جنوبي به «استات اويل» استفاده كند.اين نتيجه پس از دو سال تحقيق توسط كميته امنيت و تبادل ارز (SEC) وزارت دادگستري آمريكا به دست آمده است.به اين ترتيب، «استات اويل» موافقت كرد كه 5/10 ميليون دلار جريمه را به وزارت دادگستري و 5/10
ميليون دلار ديگر را به
«SEC»
بپردازد. اين شركت همچنين بايد مبلغي را نيز براي جريمه به دولت نروژ پرداخت كند.اين شركت همچنين در ژوئن
2004 به همين دليل توسط دولت نروژ به پرداخت سه ميليون دلار جريمه محكوم شده بود.«استات اويل» در سال 2001 دفتري را در تهران تأسيس و دو سال پيش نيز به عنوان پيمانكار بخشي از پروژه ميدان گازي پارس جنوبي، بزرگ‌ترين ميدان گاز طبيعي بدون نفت جهان، آغاز به كار كرد. «
استات اويل» اعلام كرده كه آنها راهنمايي‌ها را از مهدي هاشمي رفسنجاني، رئيس يكي از بخش‌هاي شركت ملي نفت
ايران دريافت كرده‌اند كه يك شركت مشاور به نام
شركت
«Horton investment»
هم به مديريت فردي به نام عباس يزدي در اين روند نقش داشته است. مبلغ 2/5 ميليون دلار را در دو نوبت به
حساب بانكي شركت «هورتون» در
يك كلوني انگليسي در درياي كارائيب واريز كرده است. «Turk and Caicos»
سخنگوي شركت گفت: «ما
پرداخت اين رشوه‌ها را در سال 2002 و 2003 تأييد مي‌كنيم».«اولا مورتن آنا استاد» گفت: «رفسنجاني و هورتون دو طرف اصلي ما در ايران بودند».«استات اويل» براي همكاري در روند تحقيقات قضائي سه ساله وزارت دادگستري و «SEC» اعلام آمادگي كرده است. به گفته وزارت دادگستري، اگر اين شركت به طور كامل با آن همكاري كند، دو عنوان مجرمانه آنها قابل عفو است

Saturday, October 07, 2006

جرم جوان بودن در ايران

.گزارش لارپوبليکا از تهران
آنتونللو ساکتتي
نظرت درباره ايران چيست؟ چه تصوري از اين کشور داري؟ درحالي که در يکي از مراکز خريد، با همراه شانزده ساله ام مي گشتم، مي خواستم به او نشان بدهم که يکي از شگفتي هاي اين سرزمين بي نظير، جوانان تهران هستند. در فيلم ها و گزارش هاي زيادي از آنها صحبت شده است، اما مواجه شدن و زندگي کردن با آنها، چيز ديگري است. يکي از قهرمانان فيلم "ماهي ها هم عاشق مي شوند" در آخر فيلم مي گويد: "اين روزها، جوان بودن جرم است." با توجه به اينکه هفتاد درصد جمعيت ايران را جوانان را تشکيل مي دهند، بايد به اين نتيجه رسيد که در ايران، زندگي کردن جرم است. قوانين جمهوري اسلامي واضح اند: مهماني رفتن، مصرف الکل، شنيدن موسيقي راک، قدم زدن دختر و پسر ها دست در دست هم، بوسيدن در مکان هاي عمومي، داشتن رابطه جنسي قبل از ازدواج. اما به اطراف خودم نگاهي مي اندازم: آيا اينجا ايران است؟ هزاران ترفند بکار رفته است که اجناس مغازه لباس زير زنانه از جشم مردان در امان باشد، اما نگاه ها آنچنان است که لحظه اي فکر کردم در يکي از سکس شاپ هاي آمستردام هستم. يکي از دوستانم يک تاپ کوتاه تا بالاي نافش مي خرد. چطور ممکن است؟ طبق قوانين اسلامي زنان فقط بايد لباسي را بپوشند که تمام بدنشان را بپوشاند و روسري هم روي سر بگذارند. پس اين تاپ به چه دردي مي خورد؟ دوستم که متوجه تعجب من شده بود گفت: "آن را در پارتي مي پوشم. در ايران بين مکان هاي عمومي و خصوصي فرق وجود دارد." کم کم داشتم متوجه مي شدم. شب جمعه بود و جوان هاي خانواده هاي متوسط تهراني، خودشان را براي مهماني آماده مي کردند. آنان در خانه اي جمع مي شوند و تا صبح مي رقصند. تا چند وقت پيش، معروف ترين دي جي تهران، مرجان، دختر يک روحاني بود. اما بعد، به لطف دستمزدش که شبي 500 يورو بود، به يکي از آرزوهاي جوانان ايراني رسيد و به ترکيه رفت و قدم بعدي او يا انگليس و يا آمريکا خواهد بود. در اين مهماني ها الکل هاي بي نام و نشان مي نوشند و رابطه جنسي برقرار مي کنند. دو جواني که با هم ازدواج نکرده اند، نمي توانند در هتل اتاق بگيرند و موقعيت زيادي براي با هم بودن ندارند. اما همگي تمام هفته در انتظار مهماني شب جمعه هستند. اما هميشه بايد مواظب باشند که گير بسيجي ها نيفتند. آنها نظاميان مذهبي هستند که جوانان را مي گيرند و يک شب در زندان نگه مي دارند و به دليل نقض موازين اسلامي، شلاق مي زنند. اين کنترل ها نسبت به ده سال گذشته، کمتر شده است. بعضي وقت ها فقط کافي است که به پاسدار ها سي يورو باج بدهند. مشکل اينجاست که بچه هاي انقلاب تعداشان زياد است و کنترل کردنشان، مشکل. نسبت به سال 1979، سال سقوط شاه و انقلاب (آيت الله)خميني، جمعيت ايران دوبرابر شده است و مشکل بزرگي به اسم بيکاري هم بوجود آمده است. پسر ها در مترو خوشان را شبيه به پانک ها درست کرده اند و دختر ها هم که بايد روسري هايي سرشان کنند که تمام موهايشان را بپوشاند، اين روسري ها رنگي و کوچک است. اين جوان هاي ماماني و بيکار، آدم را به ياد قيلم هاي اوايل دهه نود مي اندازند. ايران با بزرگترين نرخ بيکاري روشنفکران، مواجه است. سيستم دانشگاهي ايران، هر سال تعداد زيادي فارغ التحصيل بيکار وارد اجتماع مي کند که اين يک تراژدي واقعي است. با اين حال اين امکان وجود ندارد که همه حرف هايشان را بدون ترس بزنند و خود سانسوري نکنند. انتخاب محمود احمدي نژاد تا کنون سايه اي از ترس بر زندگي جوانان نيانداخته است. شايد دليلش اين است که احمدي نژاد نمي خواهد در اين موقعيت حساس بين المللي و مناقشات اتمي اش که باعث تنش در سرتاسر خاورميانه شده است، اکثريت جامعه را از خودش برنجاند. محمد علي که 24 ساله و دانشجوي مهندسي است. او مي گويد: "انرژي هسته اي حق ماست، اما جانم را فداي آن نمي کنم." از ضبط صوتش صداي موسيقي جووانوتي و مدونا و خوانندگان ايراني و ترک، پخش مي شود. موسيقي غربي غدغن است و از راديوي احمدي نژاد، پخش نمي شود. جوانان تهران، وقتي درباره آينده کشورشان حرف مي زنند، افسردگي شان را پنهان نمي کنند. بعد از هشت سال رياست جمهوري خاتمي، حالا دچار نااميدي شده اند. بعد از آن نا اميدي، جوانان بيش از پيش به خلوت خود گريختند و به ناهنجاري هاي جامعه غرب پناه بردند. مواد مخدر، معضلي است که گريبان چهار ميليون ايراني را گرفته است. مواد مخدر از همه نوع در دسترس است، چه موادي مثل ترياک، چه مواد توهم زا. دولت، پوسترهايي را درباره خطرات تعويض سرنگ، که اولين عامل ايدز در ايران است، پخش کرده است. از سال 2005 هم شمار فروش کاندوم به لطف يک تشکيلات خصوصي، افزايش پيدا کرده است. رابطه جنسي ديگر درميان جوانان ايراني تابو نيست. براي برقرار کردن ارتباط، جوانان جمله اي از يک سريال پرطرفدار انتخاب کرده اند: "سلام عزيزم، خوب هستي؟" با اين جمله پسرهاي جوان حدس مي زنند که دخترها با آنها ارتباط برقرار خواهند کرد يا نه. تقريبا اين يک جمله ملي است. روابط جنسي قبل از ازدواج، دست کم در ميان قشر متوسط، عادي شده است. بسياري از دخترهاي جوان، براي حفظ آبرو، پرده بکارتشان را ترميم مي کنند. اين عمل جراحي حدودا 50 يورو خرج دارد و مدت زمان عمل هم بسيار کوتاه است. نکته ديگر اين است که جامعه ايران يک جامعه سکولار است: 70 درصد از جوانان اعتراف مي کنند که اعمال مذهبي را انجام نمي دهند، دستکم تا مدتي در برنامه هاي سياسي شرکت نمي کنند و ترجيح مي دهند خشم و نااميدي شان را از طريق وبلاگ ها نشان بدهند، زيرا وبلاگ مجاني است و نامشان هم فاش نمي شود. ايران واقعي ، بسيار پيچيده تر از تصويري است که دولت ايران دوست دارد نشان بدهد و از آنچه رسانه هاي غربي آن را حکومت ديني تاريک مي نامند. در تاريخ اين کشور، تغييرات بزرگ هميشه روندي طولاني را طي کرده اند تا اينکه ناگهان و به سرعت منفجر شوند. هواي تهران دارد تاريک مي شود. در حال حاضر، جوان ها پارتي مي گيرند و مخالفتشان را از اين طريق نشان مي دهند
منبع: لارپوبليکا، 13 سپتامبر 2006