Wednesday, March 29, 2006

ابزار «راديوفردا» براي دسترسي به اينترنت به طور ناشناس

http://www.basalaam.com/
با استفاده از اين سرويس مي توان به صورت ناشناس در سايت هاي اينترنتي به جستجو و مطالعه پرداخت، بدون نگراني از تحت نظرقرارگرفتن فعاليت اينترنتي از طريق دولت، خزابکاران اينترنتي يا مزاحمان ديگر
آدرس اينترنتي سايتي که ميخواهيد در اين جا تايپ کنيد


طرز استفاده-
. ابتدا آدرس اينترنتي سايت مورد نظر خود را به طور کامل در محل تعيين شده وارد کنيد.
دگمه «اجرا» را کليک بزنيد..
. با استفاده از اين طريق شما مي توانيد به صورت ناشناس به گردش و جستجو در اينترنت بپردازيد.

Saturday, March 25, 2006

Monday, March 20, 2006

لوگو سال نو امسال گوگل

http://www.google.com/fa
http://www.google.com/

آرش کمانگير سياوش کسرائي





اين منظومه که د رتاريکترين ادوار تاريخ ايران سروده شده، از شکفتن ياس د ردل اميد خبر مي دهد و از عمونوروزي که درخواب است و فرزندانش هيمه رابرمي افروزند
آرش كمان‌گير
برف مي‌بارد؛برف مي‌بارد به روي خار وخاراسنگ.كوه‌ها خاموش،دره‌ها دلتنگ،راه‌ها چشم انتظار كارواني با صداي زنگ…بر نمي‌شد گر زِ بامِ كلبه‌ها دودي،يا كه سوسوي چراغي گر پيامي‌مان نمي‌آورد،ردِ پاها گر نمي‌افتاد روي جاده‌ها لغزان،ما چه مي‌كرديم در كولاكِ دل آشفته‌يِ دم سرد؟آنك، آنك كلبه‌اي روشن،رويِ تپه، روبه‌رويِ من…
در گشودندم.مهرباني‌ها نمودنم.زود دانستم، كه دور از داستانِ خشمِ برف وسوز،در كنار شعله‌يِ آتش،قصه مي‌گويد براي بچه‌هاي خود عمو نوروز،"… گفته بودم زندگي زيباست.گفته و ناگفته، اي بس نكته‌ها كاينجاست.آسمانِ باز؛آفتابِ زر؛باغ‌هاي گل؛دشت‌هايِ بي‌دروپيكر؛
سر برون آوردنِ گل از درونِ برف؛تابِ نرمِ رقصِ ماهي در بلورِ آب؛بويِ عطرِ خاكِ باران‌خورده در كهسار؛خواب گندم‌زارها در چشمه‌ي مهتاب؛آمدن، رفتن، دويدن؛عشق ورزيدن؛در غمِ انسان نشستن؛
پا به پاي شادماني‌هاي مردم پاي كوبيدن؛
كاركردن، كار كردن؛آرميدن؛چشم‌انداز بيابان‌هاي خشك و تشنه را ديدن؛جرعه‌هايي از سبويِ تازه آبِ پاك نوشيدن؛
گوسفندان را سحرگاهان به سوي كوه راندن؛هم‌نفس با بلبلان كوهيِ آواره خواندن؛در تله افتاده آهوبچگان را شيردادن و رهانيدن؛نيم‌روزِ خستگي را در پناه دره ماندن؛گاه‌گاهي،زيرِسقفِ اين سفالين بام‌هايِ مه گرفته،قصه‌هايِ درهمِ غم را ز نم‌نم‌هاي بارانها شنيدن؛بي‌تكان گهواره‌يِ رنگين كمان رادر كنار بام ديدن؛
يا، شبِ برفي،پيشِ آتش‌ها نشستن،دل به روياهاي دامن‌گير و گرمِ شعله بستن…
آري، آِي زندگي زيباست.زندگي آتش‌گهي ديرنده پابرجاست.گر بيفروزيش، رقصِ شعله‌اش در هر كران پيداست.ورنه، خاموش است و خاموشي گناهِ ماست."
پيرمرد، آرام وبالبخند،
كنده‌اي در كوره‌يِ افسرده جان افكند.چشم‌هايش در سياهي‌هايِ كومه جست وجو مي‌كرد؛زيرِ لب آهسته باخود گفت‌وگو مي‌كرد:
"زندگي را شعله بايد برفروزنده؛شعله‌ها را هيمه سوزنده.جنگلي هستي تو، اي انسان!
جنگل، اي روييده آزاده،بي‌دريغ افكنده رويِ كوه‌ها دامان،آشيان‌ها بر سر انگشتانِ تو جاويد،چشمه‌ها در سايبان‌هايِ تو جوشنده،آفتاب و باد وباران برسرت افشان،جان تو خدمت‌گرِ آتش…سربلند و سبز باش، اي جنگلِ انسان!
"زندگاني شعله مي‌خواهد"، صدا سرداد عمو نوروز،شعله‌ها را هيمه بايد روشني افروز.كودكانم، داستانِ ما زآرش بود.او به جان خدمت‌گزارِ باغِ آتش بود.
روزگاري بود؛روزگارِ تلخ و تاري بود.بختِ ما چون رويِ بدخواهانِ ما تيره.دشمنان برجانِ ما چيره.شهرِ سيلي‌خورده هذيان داشت؛بر زبان بس داستان‌هايِ پريشان داشت.زندگي سرد و سيه چون سنگ؛روزِ بدنامي،روزگارِ ننگ.غيرت‌اندر بندهايِ بندگي پيچان؛عشق در بيماريِ فصل‌ها فصلِ زمستان شد،صحنه‌يِ گلگشت‌ها گم شد، نشستن در شبستاندر شبستان‌هايِ خاموشي،مي‌تراويد از گلِ انديشه‌ها عطرِ فراموشي.
ترس بود و بال‌هايِ مرگ؛كَس نمي‌جنبيد، چون بر شاخه برگ از برگ.سنگرِ آزادگان خاموش؛خيمه‌گاه دشمنان پرجوش.
مرزهايِ مُلك،همچو سرحداتِ دامن گسترِ انديشه، بي‌سامان.برج‌هايِ شهر،همچو باروهايِ دل، بشكسته و ويران.دشمنان بگذشته از سرحد واز باور…هيچ سينه كينه‌اي در بر نمي‌اندوخت.هيچ دل مهري نمي‌ورزيد.هيچ كس دستي به سويِ كس نمي‌آورد.هيچ كس در رويِ ديگر كس نمي‌خنديد.
باغ‌هايِ آرزو بي‌برگ؛آسمانِ اشك‌ها پربار.گرم رو آزادگان در بند؛روسپي نامردمان دركار…
انجمن‌ها كرد دشمن؛رايزن‌ها گردِ هم آورد دشمن؛تا به تدبيري كه در ناپاك دل دارند،هم به دستِ ما شكستِ ما برانديشند.نازك‌انديشانِ‌شان، بي‌شرم، ـكه مباداشان دگر روزِ بهي در چشم، ـ يافتند آخر فسوني را كه مي‌جستند…چشم‌ها با وحشتي در چشم خانههر طرف را جست‌وجو مي‌كرد:وين خبر را هر دهاني زيرِ گوش بازگو مي‌كرد:
"آخرين فرمان، آخرين تحقير…مرز را پروازِ تيري مي‌دهد سامان!گر به نزديكي فرود آيد،خانه‌هامان تنگ،آرزومان كور…ور بپرد دور،تا كجا؟… تا چند؟…آه!… كو بازويِ پولادين و كو سرپنجه‌يِ ايمان؟هر دهاني اين خبر را بازگو مي‌كرد؛چشم‌ها، بي‌گفت‌وگويي،هر طرف را جست‌وجو مي‌كرد."
پيرمرد، اندوهگين، دستي به ديگر دست مي‌ساييد.دل م از ميانِ دره‌هايِ دور، گرگي خسته مي‌ناليد.برف رويِ برف مي‌باريد.باد بالش را به پشتِ شيشه مي‌ماليد.
"صبح مي‌آمد ـ پيرمرد آرام كرد آغاز، ـ پيشِ رويِ لشكرِ دشمن سپاهِ دوست؛دشت نه، دريايي از سرباز….
آسمان الماسِ اخترهايِ خود را داده بود از دستبي‌نفس مي‌شد سياهي در دهان، صبح؛باد پرمي‌ريخت رويِ دشتِ بازِ دامنِ البرز.
لشكرِ ايرانيان در اضطرابي سخت دردآور،دودو و سه‌سه به پچ‌پچ گردِ يكديگر؛كودكان بربام،دختران بنشسته بر روزن،مادران غمگين كنارِ در.
كم‌كَمَك در اوج آمد پچ‌پچِ خفته.خلق، چون بحري برآشفته،به جوش آمد؛خروشان شد؛به موج افتاد؛بُرِش بگرفت و مردي چون صدفاز سينه بيرون داد.«منم آرش، ـ چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن، ـ منم آرش، سپاهي مردي آزاده،به تنها تيرِ تركش آزمونِ تلخ‌تان رااينك آماده.
مجوييدم نسب، ـ فرزندِ رنج وكار؛گريزان چون شهاب از شب،چو صبح آماده‌يِ ديدار.
مبارك باد آن جامه كه اندر رزم پوشندش؛گوارا باد آن باده كه اندر فتح نوشندش.شما را باده و جامهگوارا و مبارك باد!دلم را در ميانِ دست مي‌گيرمومي‌افشارمش در چنگ، ـ دل، اين جامِ پر از كينِ پر از خون را؛دل، اين بي‌تابِ خشم آهنگ…
كه تا نوشم به نامِ فتح‌تان در بزم؛كه تا كوبم به جامِ قلب‌تان در رزم!كه جامِ كينه از سنگ است.به بزمِ ما ورزمِ ما، سبو و سنگ را جنگ است.ردگ درين پيكار،در اين كار،دلِ خلقي است در مشتم،اميدِ مردمي خاموش هم پشتم.
كمانِ كهكشان در دست،كمان‌داري كمان‌گيرم.شهابِ تيزرو تيرم؛ستيغِ سربلندِ كوه ماوايم؛به چشمِ آفتابِ تازه‌رس جايم.مرا تير است آتش پر؛مرا باد است فرمان‌بر.وليكن چاره را امروز زور و پهلواني نيست.رهايي با تنِ پولاد و نيرويِ جواني نيست.در اين ميدان،بر اين پيكانِ هستي‌سوزِ سامان ساز،پري از جان ببايد تا فرو ننشيند از پرواز."
پس آن گَه سر به سويِ آسمان بركرد،به آهنگي دگر گفتارِ ديگر كرد:
"درود، اي واپسين صبح، اي سحر بدرود!كه با آرش تو را اين آخرين ديدار خواهد بود.به صبحِ راستين سوگند!به پنهان آفتابِ مهربارِ پاك‌بين سوگند!كه آرش جانِ خود در تير خواهد كرد،پس آنگه بي‌درنگي خواهدش افكند.
زمين مي‌داند اين را، آسمان‌ها نيز،كه تن بي‌عيب و جان پاك است.نه نيرنگي به كارِ من، نه افسوني؛نه ترسي در سرم، نه در دلم باك است."
درنگ آورد و يك دم شد به لب خاموش.نفس در سينه‌ها بي‌تاب مي‌زد جوش.
"ز پيشم مرگ،نقابي سهمگين برچهره، مي‌آيد.به هر گامِ هراس‌افكن،مرا با ديده‌يِ خون‌بار مي‌پايد.به بالِ كركسان گردِ سرم پرواز مي‌گيرد،به راهم مي‌نشيند، راه مي‌بندد؛به رويم سرد مي‌خندد؛به كوه ودره مي‌ريزد طنينِ زهرخندش را،وبازش باز مي‌گيرد.
دلم از مرگ بي‌زار است؛كه مرگِ اهرمن‌خو آدمي خوار است.ولي، آن دم كه زاندوهان روانِ زندگي تار است؛ي بي‌جان ولي، آن دم كه نيكي و بدي را گاهِ پيكار است؛فرو رفتن به كامِ مرگ شيرين است.همان بايسته‌يِ آزادگي اين است.
هزاران چشمِ گويا و لبِ خاموشمرا پيكِ اميدِ خويش مي‌داند.هزاران دستِ لرزان و دلِ پرجوشگهي مي‌گيردم، گه پيش مي‌راند.
پيش مي‌آيم.دل وجان را به زيورهايِ انساني مي‌آرايم.به نيرويي كه دارد زندگي در چشم و در لبخند،نقاب از چهره‌يِ ترس آفرينِ مرگ خواهم كند."
نيايش را، دو زانو برزمين بنهاد.به سويِ قله‌ها دستانِ زهم بگشاد؛"برآ، اي آفتاب، اي توشه‌يِ اميد!برآ، اي خوشه‌يِ خورشيد!تو جوشان چشمه‌اي، من تشنه‌اي بي‌تاب.برآ، سرريز كن، تا جان شود سيراب.چو پا در كامِ مرگي تندخو دارم،چو در دل جنگ با اهريمني پرخاش‌جو دارم،به موجِ روشنايي شست‌وشو خواهم؛زِ گل برگِ تو، اي زرينه گل، من رنگ و بو خواهم.
شما، اي قله‌هايِ سركشِ خاموش،كه پيشاني به تندرهايِ سهم‌انگيز مي‌ساييد،كه بر ايوانِ شب داريد چشم‌اندازِ رويايي،كه سيمين پايه‌هايِ روزِ زرين را به روي شانه مي‌كوبيد،كه ابر آتشين را در پناه خويش مي‌گيريد؛غرور و سربلندي هم شما را باد!اميدم را برافرازيد،چو پرچم‌ها كه از باد سحرگاهان به سرداريد.غرورم را نگه داريد،به سان آن پلنگاهي كه در كوه و كمر داريد."
زمين خاموش بود و آسمان خاموش.توگويي اين جهان را بود باگفتار آرش گوش.به يال كوه‌ها لغزيد كم‌كم پنجه‌ي خورشيد.هزاران نيره‌ي زرين به چشم آسمان پاشيد.نظر افكند آرش سوي شهر، آرام.كودكان بربام؛دختران بنشسته بر روزن؛مادران غمگين كنار در؛مردها در راه.سرود بي‌كلامي، با غمي جان كاه،زچشمان بر همي شد با نسيم صبح‌دم هم‌راه.كدامين نغمه مي‌ريزد،كدام آهنگ آيا مي‌تواند ساخت،طنين گام‌هاي استواري را كه سوي نيستي مردانه مي‌رفتند؟طنين گام‌هايي را كه آگاهانه مي‌رفتند؟
دشمنانش، در سكوتي ريش‌خند آميز،راه‌ وا كردند.كودكان از بام‌ها او را صدا كردند.مادران او را دعا كردند.پيرمردان چشم گرداندند.دختران، بفشرده گردن‌بندها در مشت،همرهِ او قدرتِ عشق و وفا كردند.آرش، اما همچنان خاموش،از شكاف دامنِ البرز بالا رفت.وز پيِ او،پرده‌هايِ اشك پي‌در پي فرود آمد."
بست يك دم چشم‌هايش را عمونوروز،خنده بر لب، غرقه در رويا.كودكان، با ديدگانِ خسته و پي‌جو،در شگفت از پهلواني‌ها.شعله‌هايِ كوره در پرواز،باد در غوغا.
"شام گاهان،راه‌جوياني كه مي‌جستند آرش را به رويِ قله‌ها، پي‌گير،باز گرديدند،بي‌نشان از پيكرِ آرش،با كمان و تركشي بي‌تير.آري، آري، جانِ خود در تيركرد آرش.كارِ صدها صدهزاران تيغه‌يِ شمشيركرد آرش.تيرِ آرش را سواراني كه مي‌راندند برجيحون،به ديگر نيم‌روزي از پيِ آن روز،نشسته بر تناور ساقِ گردويي فرو ديدند.وآنجا را، از آن پس،مرزِ ايران شهر و توران باز ناميدند.
آفتاب،در گريزِ بي‌شتابِ خويش،سال‌ها بر بامِ دنيا پاكشان سرزد.
ماهتاب،بي‌نصيب از شبروي‌هايش، همه خاموش،در دلِ هر كوي وهر برزن،سربه هر ايوان وهر در زد.آفتاب و ماه را درگشتسال‌ها بگذشت.سال‌ها وباز،در تما وين سراسر قله‌يِ مغموم و خاموشي كه مي‌بينيد،وندرونِ دره‌هايِ برف‌آلودي كه مي‌دانيد،
رهگذرهايي كه شب در راه مي‌مانندنامِ آرش را پياپي در دلِ كهسار مي‌خوانند،ونيازِ خويش مي‌خواهند.
با دهانِ سنگ هاي كوه آرش مي‌دهد پاسخ.مي‌كندشان از فراز و از نشيبِ جاده‌ها آگاه؛مي‌دهد اميد،مي نمايد راه."
در برون كلبه مي‌بارد.برف مي‌بارد به رويِ خار وخارا سنگ.كوه‌ها خاموش،دره‌ها دل‌تنگ.راه‌ها چشم‌انتظارِ كارواني با صدايِ زنگ…
كودكان ديري است در خوابند،درخواب است عمونوروز.مي‌گذارم كنده‌اي هيزم در آتش دان.شعله بالا مي‌رود پرسوز…
شنبه 23/12/1337




جایزه قلم طلایی آزادی


انجمن جهانی مطبوعات و بنیاد جهانی ناشران از جمهوری اسلامی خواست به اکبر گنجی اجازه دهد برای دریافت جایزه قلم طلایی آزادی به مسکو برود
انجمن جهانی مطبوعات و بنیاد جهانی ناشران امروز از مسئولان جمهوری اسلامی درخواست کردند تا به آزادی بیان احترام گذارد. این دو نهاد همچنین از دولت جمهوری اسلامی خواستند به اکبر گنجی اجازه دهند در ماه ژوئن خرداد آینده برای دریافت جایزه قلم طلایی آزادی به مسکو سفر کند. قلم طلایی آزادی در افتتاحیه مراسم کنگره جهانی مطبوعات و نهاد جهانی ناشران در مقابل هزار و 500 تن از ناشران، سردبیران و دیگر اهالی مطبوعات جهان و مسئولان بلندپایه دولت روسیه به برنده اهدا می شود. تیموتی بالدینگ مدیر اجرایی انجمن جهانی مطبوعات و بنیاد جهانی ناشران گفت: خوشحال و شادمانیم از این که مسئولان جمهوری اسلامی اکبر گنجی را آزاد کردند، شخصی که صرفا به خاطر انجام شغلش در حرفه روزنامه نگاری شش سال را در زندان گذراند. وی گفت: ما همزمان با استقبال از آزادی او نگرانیم، اکبر گنجی به دلیل انتقاد صریح از حکومت جمهوری اسلامی هر زمان ممکن است مجددا به زندان باز گردانده شود. انجمن جهانی مطبوعات و بنیاد جهانی ناشران از مسئولان جمهوری اسلامی درخواست کردند به آزادی بیان احترام گذارد و به گنجی اجازه دهند خردادماه آینده برای دریافت جایزه قلم طلایی آزادی به مسکو سفر کند.

دوباره می‌آیند ..... ببین

بیست و سه پرنده بودیم
نشسته بر سیم تلگراف
تيری انداخت سوی ما
یکی افتاد به خاک
پرنده ای اما روی سیم نماند
*
هزاران هزار درخت بودیم
سبز و جوانه دار
ده تناور درخت را از بن برید
پس آنگاه هزاران مان را
پژمردیم و پس جنگلی نماند
*
سه دوست بودیم
یکدل و هم زبان
عاشقمان کرد بر خود
آواره گشتیم و سخنی با هم نماند
*
دوباره اما می‌آیند ببین .....
پرنده‌های سبکبال
درختان سر سبز
عاشقان پاکباز
نه از تیر
نه تبر
نه آن عشق نافرجام
از هیچ حذر نمیکنند
و این است .....
مفهوم زندگی
تداوم زیستن

پيدايی نوروز





پيدايی نوروز

سينا سعدی


درباره ريشه های نوروز در آثار فارسی روايت های گوناگونی آمده است. شاعران و نويسندگان سده های چهارم و پنجم هجری بويژه در دوره غزنوی از پيدايی نوروز در زمان پادشاهی جمشيد جم ياد می کنند. شعر فردوسی در شاهنامه از همه گوياتر است:
به نوروز نو شاه گيتی فروزبر آن تخت بنشست فيروز روز
بزرگان به شادی بياراستندمی و رود و رامشگران خواستند
اما محمد جرير طبری در تاريخ معروف خود ضمن تأکيد بر آنکه اين آيين از دوره پادشاهی جمشيد به يادگار مانده، نوروز را سر آغاز دادگری جمشيد دانسته است. « جمشيد علما را فرمود که آن روز که من بنشستم به مظالم، شما نزد من باشيد تا هرچه در او داد و عدل باشد بنماييد، تا من آن کنم، و آن روز که به مظالم نشست روز هرمز ( ۱ ) بود از ماه فروردين. پس آن روز رسم کردند.»
ابوريحان بيرونی نيز در "آثارالباقيه" نوروز را از روزگار جمشيد بر می شمارد اما می گويد نوروز از آن روزی آغاز شد که جمشيد به آسمان پرواز کرد. « چون جمشيد برای خود گردونه بساخت، در اين روز بر آن سوار شد و جن و شياطين او را در هوا حمل کردند و به يک روز از کوه دماوند به بابل آمد و مردم برای ديدن اين امر در شگفت شدند و اين روز را عيد گرفته و برای يادبود آن روز در تاب می نشينند و تاب می خورند ».
اما گرديزی معاصر ابوريحان و از برجستگان دوره غزنوی در "زين الاخبار" می نويسد جمشيد جشن نوروز را به شکرانه اينکه خداوند « گرما و سرما و بيماری و مرگ را از مردمان گرفت و سيصد سال بر اين جمله بود » برگزار کرد و هم در اين روز بود که « جمشيد بر گوساله ای نشست و به سوی جنوب رفت به حرب ديوان و سياهان و با ايشان حرب کرد و همه را مقهور کرد ».
در نوروزنامه، منسوب به عمر خيام آمده که جمشيد به مناسبت باز آمدن خورشيد به برج حمل، نوروز را جشن گرفت.
« سبب نهادن نوروز آن بوده است که آفتاب را دو دور بود، يکی آنکه هر سيصد و شصت و پنج شبان روز و ربعی از شبان روز به اول دقيقه حمل باز آمد و به همان روز که رفته بود بدين دقيقه نتواند از آمدن، چه هر سال از مدت همی کم شود؛ و چون جمشيد، آن روز دريافت [ آن را ] نوروز نام نهاد و جشن و آيين آورد و پس از آن پادشاهان و ديگر مردمان بدو اقتدا کردند ».
تا اينجا پيداست که همه کارهای نيکو به جمشيد منسوب است، و هر يک علت جشن نوروز را يکی از کارهای نيک او بر می شمارد و تنها اين عمر خيام است که موضوع را به گاه شماری ايرانی نسبت می دهد.
اما از بين معاصران صدرالدين عينی نويسنده نامدار تاجيک در "يادداشتها"ی خود که به کوشش سعيدی سيرجانی در تهران منتشر شده است نيز به باز آمدن خورشيد به برج حمل اشاره می کند. وی ضمن اشاره به برگزاری جشن نوروز در تاجيکستان و ازبکستان می نويسد:
« ... به سبب اول بهار، در وقت به حرکت در آمدن تمام رستنی ها، راست آمدن اين عيد، طبيعت انسان هم به حرکت می آيد. از اينجاست که تاجيکان می گويند: « حمل، همه چيز در عمل ». در حقيقت اين عيد به حرکت آمدن کشت های غله، دانه و سر شدن ( آغاز ) کشت و کار و ديگر حاصلات زمينی است که انسان را سير کرده و سبب بقای حيات او می شود ».
به هر حال آغاز نوروز در بيشتر متون کهن با آغاز پادشاهی همزمان پنداشته می شود اما ترديدی نيست که نوروز پيش از تشکيل حکومت های پادشاهی در ايران جشن گرفته می شده است چنانکه ابوريحان تأکيد می کند « آن روز را که روز تازه ای بود جمشيد عيد گرفت، اگرچه پيش از آن هم نوروز بزرگ و معظم بود ».
در اينجا ذکر اين نکته ضرورت دارد که اگرچه برگزاری عمومی و شکوهمند نوروز مختص ايران و حوزه فرهنگی و تمدنی ايران است اما در نقاط ديگر نيز اين روز را جشن می گرفته اند. چنانکه از بين معاصران، محمود روح الامينی در « آيين ها و جشن های کهن در ايران امروز » می نويسد : « گذشته از ايران، در آسيای صغير و يونان، برگزاری جشن ها و آيين هايی را در آغاز بهار سراغ داريم. در منطقه ليدی و فری ژی [ منطقه شمال غرب آسيای صغير ] بر اساس اسطوره های کهن، به افتخار سی بل، الهه باروری و معروف به مادر خدايان، و الهه آتيس، جشنی در هنگام رسيدن خورشيد به برج حمل و هنگام اعتدال بهاری برگزار می شد. مورخان از برگزاری آن در زمان اگوست شاه در تمامی سرزمين فری ژی و يونان و ليدی و آناتولی خبر می دهند. بويژه از جشن و شادی بزرگ در سه روز ۲۵ تا ۲۸ مارس ( ۴ تا ۷ فروردين ).
۱ – در ايران باستان روزهای هفته نامی نداشت اما برای هر روز ماه نامی گذاشته بودند. هرمز ( اورمزد ) نام روز اول هر ماه بود. پس روز هرمز از ماه فروردين يعنی روز اول فروردين.
نام روزهای ديگر ماه بدين قرار است: ۲ = بهمن، ۳ = اردی بهشت، ۴ = شهريور، ۵ = سپندارمذ، ۶ = خورداد، ۷ = امرداد، ۸ = دی به آذر، ۹ = آذر، ۱۰ = آبان، ۱۱ = خور، ۱۲ = ماه، ۱۳ = تير، ۱۴ = گوش ( گئوش )، ۱۵ = دی به مهر، ۱۶ = مهر، ۱۷ = سروش، ۱۸ رشن، ۱۹ = فروردين، ۲۰ = ورهرام، ۲۱ = رام، ۲۲ باد، ۲۳ = دی به دين، ۲۴ = دين، ۲۵ = اِرد، ۲۶ = اشتاد، ۲۷ = آسمان، ۲۸ = زامياد، ۲۹ = مانتره سپند، ۳۰ = انارام.نقل از آيين ها و جشن های کهن در ايران امروز نوشته محمود روح الامينی انتشارات آگه چاپ سوم پاييز ۱۳۸۳ .



پيشقراول نوروزحاجی فيروز آتش افروز



قربانی سفره هفت سين ماهی سرخ نوروز، از اسطوره ها تا جوی آب



چهارشنبه سوری تنها جشن زنده از جشن های آتش



شم انسيم شم النسيم يا جشن بهار در مصر عليا، سوريه و لبنان


مطالب مرتبط
نوروز از ديرباز تا امروز
17 مارس، 2004 فرهنگ و هنر
نوروز جشن هميشه پايدار
17 مارس، 2004 فرهنگ و هنر
آداب نوروزی، آنها که ماند و آنها که فراموش شد
16 مارس، 2004 فرهنگ و هنر
نوروز در بين کردهای ايزدی يا يزيدی ها
22 مارس، 2005 فرهنگ و هنر




عکسی از سفره هفت سین 2 سال پیش در مقابل زندان اوین

Sunday, March 19, 2006

بهاران خجسته باد


بااميد به سالي سرشار از عشق!!بهاران خجسته باد

ابزار براي دسترسي به اينترنت به طور ناشناس

ابزار «راديوفردا» براي دسترسي به اينترنت به طور ناشناس با استفاده از اين سرويس مي توان به صورت ناشناس در سايت هاي اينترنتي به جستجو و مطالعه پرداخت، بدون نگراني از تحت نظرقرارگرفتن فعاليت اينترنتي از طريق دولت، خزابکاران اينترنتي يا مزاحمان ديگر

http://www.salaamazad.com/

Saturday, March 18, 2006

اكبر گنجی آزاد شد

"اكبر گنجي" روزنامه نگار زنداني
اکبر گنجی، روزنامه نگار سرشناس ايرانی، که عمدتا به دليل افشاگری درباره نقش بعضی از مقامات عاليرتبه در قتل های زنجيره ای به زندان افتاده بود، پس از گذراندن شش سال حبس آزاد شده است

Thursday, March 16, 2006

Iran-Tehran

Caspian summer residence nr Tehran










Architecture of old Tehran














Posted by Picasa

ShemshakSkiresortTehran













Chelgerdskiresort















Hiker













Private garden at Shahrak Ferdows













Iranian female Inline Skaters, Tehran










Dizin ski resort













Ski resort .... no Comment on this one !!!















Shemshak ski resort












Restaurant at Darband - Tehran














Restaurant - Tehran








Metro Station













Tehran Chalous Road











Wedding Cake for thousands

















Flower vendors














Presidential elections in Iran 2005














Restaurant at Darband - Tehran
Posted by Picasa

Clock Museum - Tehran













Tehran Glass Ware and Ceramic Museum














City Theater of Tehran















Residential Neighborhod - Tehran









A Street












Elahie - Tehran














Tehran covered in snow














Apartment building in Fereshteh











Tehran Parkway














A Tehran Parkway











One of the Main Highways














Vali Asr Blvd (Former Pahlavi Blvd)












Tehran winter landscape













Tehran











Park-e-Melat (People's Park in English)











Tehran

Tehran the capital






My beautiful City, Tehran














Tehran view











Tehran







(Azadi) Freedom Monument - Tehran

(Azadi) Freedom Monument - Tehran














(Azadi) Freedom Monument - Tehran












Azadi at night ( Freedom-Monument)














Residential Buildings - Tehran, Iran