Thursday, January 19, 2006

دو شعر از م. آزاد



گل باغ آشنائی
گل من پرنده ای باش و به باغ باد بگذر
.مه من شکوفه ای باش و به دشت آب بنشين
.گل باغ آشنائی گل من کجا شکفتی
که نه سرو می شناسدنه چمن سراغ دارد
نه کبوتری که پيغام تو آورد به بامی
نه بدست مست بادی گل آتشين جامی
نه بنفشه ای
نه بوئی
نه نسيم گفت و گوئی
نه کبوتران پيغام
نه باغهای روشن
گل من
ميان گلهای کدام دشت خفتی
به کدام راه خواندی به کدام راه رفتی
مه من تو راز ما را به کدام ديو گفتی؟
که بريده ريشه مهر شکسته شيشه دل
منم اين گياه تنهابه گلی اميد بسته...
همه شاخه ها شکسته
به اميدها نشستيم و به يادها شکفتيم
در آن سياه منزل
به هزار وعده مانديم
به يک فريب خفتيم
فرهاد گم فرياد

در شب بيداد من فرهاد می گريد
و چه بی فريادجهان پيراست
و بی بنيادمی گريد
در شب بيداددر فروبستم
و فروماندم
در آن خاموش گم فرياد
تا نگريد در شب بيداد من فرهاد
نشنوم ديگرهای های زاری خاموشوارش را
و سکوت سوگوارش را
باز می گريد
در شب بيداد من فرهاد و چه بی فرياد

No comments: